نورا رو زدم

در حالی که بچم گناهی نداشت 😶


دیشب تا صبح محیا جیییغ زده مدام
هیچ جوره اروم نشد
کل شب دو ساعت نتوتستم بخوابم
نصف شب هم یهو حالم بد شد لرز گرفتم
نمیدونم پنیک بود یا ادامه سرماخوردگی هفته پیش

از ۷ صبح پاشدم نشستم

محیا همچنان جیغ حیغ کرد و بالاخره ساعت ۱۰ دسشویی کرد
در حدی که زیرپوش و شلوارشم کثیف کرد
زیرپوشو همونجوری انداختم سطل اشغال

بعدش اومدم دو دقیقه بشینم
محیا همچنان ک نق میزد و گریه میکرد
رفت پیش نورا مه داشت واس خودش بازی میکرد
اونم هی هل میداد
منم رفتم یکی زدم رو پای نورا
که این خودش داره زر میزنه دیگه ، تو چرا بدترش میکنی


هنوز وقت نکردم به نورا صبونه بدم
درگیر این زر زر خانومم
متنفرم از گریه هاش
دلم نمیسوزه براش ، عصبیم میکنه فقط

همش دارم داد میزنم
کاش همین الان یکی بود نیم ساعت اینارو نگه میداشت
محیا رو میخوابوند و ب نورا صبونه میداد 😭😭😭

شوهرم رفت حموم سر و صورتشو اصلاح کرد ، اومد دراز کشید رو مبل گوشی میبینه 😭😭

۲۸ پاسخ

شوهرا فقط بلدن باردار کنن

با لگد یکی بزن رو کون شوهرت یعنی چی تو این شرایط کمکت نمیکنه خیلی ببخشیدا مگه آدم نیست سرکار هم که نمیره

امان از شوهرت
ببین دیگه بچه نیار وقتی شوهرت همراه نیست

شوهر منم کمک نمیکنه وقتی اوضاع خیلی خرابه یعنی مغزش نمیکشه کمک کنه ؟! حتما من باید بگم ، ۹۰ درصد عصبانیتم برا اینه که اون کمکم نمیکنه وگرنه روزایی که شوهرم خونه نیست کمتر داد میزنم و عصبانی میشم

خودت باید انقدر تکرار کنی تا فرو بره تو مغذش
بچه داری بلد نیست ب بچه سه ساله غذا دادنم بلد نیست؟!!!
بغل کردن و سرگرم کردن بچه کوچولو بلد نیست؟

شوهرا همینن میگم یدیقه نگهش دار فلان کار کنم یا بازیای وحشیانه میکنه به خودش و دختره آسیب میزنه یا صداشو درمیاره

راستش برای منم خیلی پیش اومده
به خاطر روشنا رزا رو اذیت کنم
خدا منو ببخشه

شاید باورت نشه شوهر تو خیلی خیلی سرتر از شوهر من تو کمک کردن 😑

دقیقا منم عین تو دلم به حال آرشا نمیسوزه گریه هاش بیشتر رو مخین تا ازدل تنگی


صبح ازبس از گریه اش اعصابم به هم ریخت دردهنشو گرفتم وقت بود خفه اش کنم



جالب اینجاس به بچه خودم بدمیکنم ولی نیتونم به بقیه کنم
این چه مرضیه من دارم
چرا به حال خودمون دلم نمیسوزه ولی دلم‌برای آدمای دورم میسوزه
زود خر میشم و رحم میکنم
کاش منم یه قلب سنگی داشتم عین خیلیا

عزیزم چون کسی کمکت نیس بهت فشار میاد

کاش شوهرت کمک حالت بود

عو خودتو نابود کردی اصلا
الاه کمک اولسن من اوخیرام هیسلنیرم دای سن گور نجپرسن

درکت میکنم عزیزم من یدونه دارم همش خسته و عصبانیم چون کمکی نداریم همش خودمونیم کم میاریم من دختر خالم متولد ۷۲ چهارتا بچه داره همشونم پشت سرهم یعنی روانیش کردن شوهرشم اصلا کمک نمیده فقط بچه میخواد دخترخالمم هرچی بهش میکیم جلوگیری کن میگ شوهرم حالیش نیست

فقط از خدا برات صبر میخوام همین

من بودم شوهرم از خونه بیرون میکردم خیلی راحت حوصله راحتی اون ندارم وقتی خودم دارم از خستگی هلاک میشم

تموم حرفاتو بادل جون درک میکنم
خداشاهده دوسشون دارمااااا ولی دیگ بریدم دیک کشش ندارم
نورهان ب طرز وحشتناکی شبا باجیغ بیدارمیشه
نورا بهونه گیرشده
دست تنهام
شوهرم الان هستاولی صب میره شب میاد.
بازخداخیرش بده میاد بابچه هابازی میکنه
دلم میخوادفقط یه ساعت ازبچه ها دورباشم

منم دخترم سرما خورده

من که اینقد میشه میزنم رو دست. یا پای پناه چون یکسره ب کوچیکه ور میره اذیتش میکنه کتکش میزنه

عزیزم شدیدا درکت میکنم خدابهمون صبربده بچه هامونم گناه دارن بچن دیگ منم گاهی شدیدا عصبی میشم ازکوره درمیرم بچمودعوا میکنم بایکی میزنمش لنت بهم خودم پریودشدم داغونم شدید تب ولرز وپادردو کمروشکم آبریزش بینی سردردبچه هامم آبریزش بینی سرفه ازینورکارای خونه ازونوز غذا درس کردن برای شوهر بچه ها جدا ازطرفی کوچیکه چهاردستوپامیره پیش بزرگه هلش میده چنگ میزنه بچم دیروز دوبارباپشت سرخورد زمین هرچی دعواش میکنم میگم نزن هلش نده خطرناکه نمیفهمه

من شوهرم دیروز با پسرم زیاد بازی نکرد دیشب کلا باهاش قهر بودم گفت بچه خوابید بیا تو حال گفتم نمیام میخوام برم بخوابم. باید بدونه وقتی بچه تو خونست الویت اونه

بنظرم بهتره یه چن ساعتی محیارو بدی مامانت خودتم آروم میشی

محیا چش بود؟؟؟؟وای چرا ما ب بچه دوم عادت نمیکنیم پسسسس منم عصبی میشم سریع از دلوین

بزرگتر رو یاد بده بگو‌برو بغل بابات گوشی نگاه کن بره

خب مقصر شوهرته
باید کمکت کنه و بچه رو آروم کنه

آخ آخ میبینی این مردا چقدربی معرفتن
اینقدبدم میادازشون فقط به فکرخودشونن
نمیگه یه ذره کمک کنم بچه ی منم هست دیگه

منم همینجوریم

حالا این وسط شوهرا نوبرن😐مرد گنده میبینی چقد اذیت میکنن خو یه حرکتی بزن

نمی‌فهمم فاز همچین شوهرایی چیه

سوال های مرتبط

مامان علی مامان علی ۳ سالگی
سلام مامانا اومدم درد و دل کنم امروز پسرم خیلی اذیتم کرد از صبح ک بیدار شد همش گریه کرد هیچ می‌گفت میخام بزنمت محکم چندتا خوابوندم تو صورتم و چشمم منم همش بغلش میکرد میگفتم چی میخوای مامان فقط می‌گفت میخام بزنمت و گیر داده بود الان باید بریم فروشگاه گفتم مامان دست و صورتمو بشورم صبحانه بخوریم میریم می‌گفت نه نمیرفت دسشویی نه یمذاتش من برم اهرم جیش کردن تو شلوارش پشت در دستشویی هم کلی گریه کرد بعد یک ساعت تمام با زور گوشی و تلویزیون ساکت شد بعدم ک بردمش بیرون کلی اذیتم کرد میخواستم خرید کنم همش می‌رفت و من دنبالش آخرم کیلی داد زدم سرش جلوی همه و زدمش زنعموش اومده بود فروشگاه رفته پیش اون میگه میخام پیش اون باشم و نمیومد با زور دیگه باهم اومدیم بعدم خونه دوباره کلی اذیت کرد شلوارش در آورده بود و لخت راه می‌رفت نمسذات بپوشونمش هی جیش میکرد دور خونه با کتم هم نپوشید منم کلی جیغ و داد کردم و گریه کردم نمیدونی. مایر کرد که اینقدر ازش بدم اومده بود ب خدا باورتون نمیشه وقتی زنعموش رو میبینم انکار اون مامانشه از این رو به اون رو میشه ب شوهرم میگم این دعا داره همش میعاد بره خونه اونا پیش اون باشه منو کلی زده و اذیتم کرده منم اعصاب ندارم دیگه زورم میاره جاریم خودش ی بچه داره جیکش در نمیاد ولی این ابرو برا من نداشت تو همسایه ها از بس جیغ و داد کردم و همش داره گریه میکنم از بچگی هم همین بود الآنم همینه ی دستشویی نمیتونم برم
مامان عرفان جونم مامان عرفان جونم ۲ سالگی
عشقا سلام، اومدم خوشحالیم رو باهاتون در میون بزارم،،، عرفان حدود پنج ماه پیش( چون از بچگی باهام میومد دسشویی بخاطر وابستگی، اشنایی داشت با محیط دسشویی) کم کم میبردمش جیش میکرد ولی اصلا سعی نکردم که جفتمون اذیت بشیم، فقط در حدی که امادگیشو بسنجم، علاقه نشون داد و اومد، تقریبا از تولد دوسالگیش،خیلی هم خطا داشت چون اصلا سعی نکردم جدی بگیرم یا توضیح بدمش، ولی بعد از یک ماه دیگه بیرونم پوشکش نکردم و خودش میگفت شبا هم که از همون بچگی خشک بود پوشکش تا صبح،، خلاصه جیشش رو یک ماه طول کشید تا اوکی بشه، مونده بود پیپی که اصلا کارش نداشتم ترسیدم زود باشه یبوست بشه،، دوماه پیش گفتم مامان پیپی تو دسشویی کن مای بی بی مال مهیا کوچولوئه(بچه خواهرم ۱سالس) تو بزرگ شدی، گفت باشه، موقع ای که داشت میبردمش ولی لحظه ای که میخواست دفع کنه جیغ میزد و نمیزاشت و با ترس بغلم میکرد جوری که خودمم دلم سوخت، دیگه اصرارش نکردم ترسیدم، گفتم مامان هرچی تو بگی، بیا بریم، گفت مای بی بی کن و منم بیرون میکرد کارش ک تموم میشد صدام میزد میبردم میشستم، اصلا این دوسه ماه سعی نکردم اذیتش کنم و با ترفند ببرم، ولی میگفت پیپی دارم پوشکم کن، منم انجام میدادم، خلاصه تا سه روز پیش، مهمون داشتیم عرفان داشت با بچه ها بازی میکرد یهو دختر خواهرم که ۸سالشه گفت خاله عرفان نمیزاره در دسشویی رو ببندم عرفان دیده بود که بچه پیپی کرد ترسش ریخت، رفت بازی کرد، دسشوییش گرفت حموم نزدیک ترش بود سریع شلوارش رو دراورد و رفت تو حموم پیپی کرد، منم کلی بهش ارامش دادم و تشویق، بعدشم باباش کادو براش گرفت و کلی تاکید کردیم کادو مال اینه که یاد بگیری بری دسشویی پیپی کنی ادامه پایین