امسب دخترای فامیل میخواستن برن بیرون
منم برای اولین بار میخواستم باهاشون برم
قرار بود همسرم بچه رو‌ بخوابونه من برم
بچم بی قراری میکرد
هرکار کردم نخوابید
قرار شد همسرم بخوابونه من برم
اما دلم طاقت نیوورد و بعد از ده دقیقه برگشتم و‌ دخترا خودشون رفتن
اومدم و پسر تو بغلم خوابید
اما همسرم کلی منتم کرد و گفت شب دیروقت چی واجبتر از بچه ات هست
گفت از این به بعد اون هم میره خونه دوستاش شبا
ما تا الان هیچکدوممون بدون هم جایی نرفتیم حتی دیروقت
اما هب من خیلی خیلی بیشتر از همسرم درگیر بچه ام
مثلا دیروز سیزده بدر من همش با بچه مشغول بودم و حتی غذای درست درمون هم نخوردم چه برسه گشتن
اما همسرم جایی پا بده برای تفریحش یه کارایی میکنه
دلم برای بچمم میتپه اما دلم یه کوچولو فقط یه کوچولو تفریح یا خواب عمیق یا چیزی میخواد
اما بخاطر بچم از همه جی زده شدم
منتی نیس خودم دلم طاقت نمیاره بدون اون لحظه ای باشم
اما خب دلم خیلی امشب گرفته
حس میکنم خیلی مادر بد و بی مسئولیتیک دلم طاقت اورد بچمو دیوقت بزارم برم

۶ پاسخ

حق داری بری بیرون وبگردی. من یکی پوسیدم بابچه.عصبی میشم .حرف بقیه حرف شوهر همه رو باید درک کنیم .مگه ما ازاهنیم. خیلی سختی میکشیم.

نه شماهم حق داری بری اگر موقعیتش باشه...و اینم بدون همه ما که بچه کوچیک داریم عین همیم...تنها نیستی عزیزم ...بخدا منم نفهمیدم چطوری گذشت ایام عید...میرفتم بیرون ها ...ولی همه مشغول بازی و بگو بخند و تفریح...منو همسرم دنبال دوتا بچه ها...اما نگران نباش یروزم نوبت ما میشه تفریح کنیم

اوضاع منم همینه ولی من وقتی میخام تفریح کنم میذارم خونه داداشم یا مامانم بعد با شوهرم میرم تفریح

منم مث شما

منم چند وقت پیش میخواستم باخواهرم برم امامزاده صالح تا زه سر ظهر بود تا همعصر برمیگشتم حتی بچه رو میخواستم ببرم فقط میخواستم خودمون سه تایی باشیم شوهرم و پسر ۱۰ساله م نباشن یه قشرقی به پا کرد موقع راه افتادن از دماغم اورد که چرا یه روز من جمعه خونه ام تو باید بری مگه ما آدم نیستیم حالا منم براشون بلیت استخر گرفته بودم برن با پسرم دوتایی خوش بگذرونن نرفتن اونم باطل شد دیگه منم با خواهرم نرفتم حتی پشت تلفن دعوا مون شد بخاطر شوهر حسودم 😒

به حرف شوهرت گوش نکن
ازبس لی لی به لالاش گذاشتی پر رو شده عرضه نداره بچه جمع کنه میخاسته سر تو خالی کنع

سوال های مرتبط

مامان دلین مامان دلین ۱۰ ماهگی
چند روزه متوجه شدیم عروس خالم پسرش ۲ ساله نشده ۴ ماهه بارداره
البته جسه و هیکل درشت داره از منم یه ۳ یا ۴ سالی کوچیکتره از وقتی همه فهمیدن مامانمو شوهرم میگن دختر توام بزرکتر شد یکی دیگه بیار تفاوت سنیشون کمتر باشه هردوتاشونو باهم بزرگ کن قبل به دنیااومدن دلین دلم میخواس ۴ تا بچه داشته باشم ولی اینقدر ک دلین اذیتم کرده هرکی بم میگه میگم همین یکی بسه شوهرم هر گلی میخواد بزنه به سره همین یکی بزنه هرچی داره و‌نداره برا دلین باشه دلم بچه دیگه میخواد چون بچم تنهاس وقتی از صب تا شب با منه باباش ک میاد خونه یه عالم‌ذوق میکنه بااینکه همش من باهاش بازی میکنم شعر میخونم یا مامان بابام میان خونمون کلی ذوق میکنه دست میزنه دلبری میکنه براشون ولی فکرشو ک میکنم دلم میخواد بشینم گریه کنم این مدت هم یکسره خونه مامانم بودم چون تنهایی نمیتونسم از پس دلین بربیام غیر از اون صدای جیغ دلینا میاد عصبی میشم باهمه بد حرف میزنم حتی از وقتی دلین به دنیااومده فاصله رابطه نزدیکی کردنم و حسیم به شوهرم خیلی بد شده حسی به شوهرم دیگه ندارم و حتی ازش بدم اومده بااینکه خیلی کمک حالم بوده تو این مدت خونه تکونی کرده برام هرکاری ک خوشحالم کرده انجام داده با اون خستگیش هرکار گفتم انجام داده از خودش و شکمش میزنه بخاطر من خیلی کارا کرده برا ارامشم ولی دست خودم نیس خیلی وقتا باهاش بد رفتاری کردم دلم براش میسوزه اما چیکا کنم هر دفه میاد سمتم خودمو با یه چی دیگه سرگرم میکنم یا میاد بغلم میکنه حس بد دارم بش جوری ک دلم میخواد خودمو از بغلش بکشم تا میبینه دلین خوابه میگه بیا بغلم من هی میگم خستم و واقعا هم خستم حوصله ندارم دلم میخواد تنها باشم بدون دلینو شوهرم
دلم میخواد برم تور برم سفر با دوستام
مامان محدثه مامان محدثه ۱۰ ماهگی
تا چند وقت پیش واقعا خواب دخترم معضل خیلی بزرگی برام بود به لطف یکی از مامان های گهواره تا حد زیادی مشکلم حل شد خدا خیرش بده. دخترم تا دو ماه پیش روی تخت کنار مادر می خوابید و کنارش هم بالش میزاشتم که غلت نزنه توی خواب، هر دو ساعت هم بیدار میشد واسه شیر خوردن یا کلا غر میزد. بعد یه روز خوندم توی گهواره یکی از مامانا نوشته بود از وقتی روی زمین می‌خوابه بچه اش راحت تر شده خوابش. منم گفتم بزار امتحان کنم. یه روز خودم و همسرم با بچه رفتیم روی زمین توی پذیرایی خوابیدیم. اون شب واقعا راحت خوابیدم هم خودم هم بچه. کلا دوبار بیشتر اون شب برای شیر بیدار نشد. خیلی راحت خوابید همه اش توی خواب لول میزد هرجا دلش میخواست می‌رفت منم کاری نداشتم بهش روی شکم می خوابید و خلاصه راحت خوابید. واقعا تجربه مفیدی بود برام و خیلی بهم کمک کرد. یا اینکه هنوزم هر از گاهی یکم اذیت می‌کنه دخترم توی خوابیدن اما حداقل وقتی می‌خوابه دیگه مثل قبل برای شیر زیاد بلند نمیشه و توی خواب هم از ناله و غر خبری نیست ☺️
مامان آوین🫄🧡 مامان آوین🫄🧡 ۱۰ ماهگی
خانما برای اولین بار دلم میخواد حرف بزنم اگ میتونید راهنماییم کنید این افکار منفی ازم دورشه واقعا شبیه افسردها شدم
من دوتا بچه دارم ۶سال ازدواج کردم همسرم خیلی مرد خوبیه این دوتا بچهو بیشتر از من اون بزرگ کرده حتی بچهام خیلی بهش وابسته ان اگ ۳صبح بچه دسشویی داشته باشه یا آب بخواد پا میشه حتی با این ک صبح کار اون ۳ماهی ک بچم شکم درد داشت تا ۵ صبح باهام بیدار میموند از همه لحاظ برامون خرج میکنه لباس خوراک همچی بچهام کمبودی ندارن حتی بچهارو نگه میداره من برم بیرون ک خستگی خونه ازم دورشه ..ولی چون خانواده درست درمونی نداشته ناراحتم هیچ کاری براش نکردن چندتا برادرن وبرای هیچ کدوم کاری نکردن
حتی هزار تومن خداشاهده براش خرج نکردن فقط خواستم بگم ک پشتیبانی نداشته و همین باعث شده ما ن خونه داریم ن ماشین ولی خداییش خیلی خوبه
حتی همین خونه ک نشستیم خوبه ولی مستاجریم همش ناراحت اینم ک ن خونه داریم ن ماشین خودمم میفهمم ک همین ک سالمیم دستمون تو جیبمون میره باید شکر خدا کرد اما بازم شبیه افسردهام😔😔😔😔😔پدر خودمم ی واحد داره ک خودش نشسته ۳تا واحدهم داره می‌سازه تک دخترم بهم کمک میکنن اما ن اونطوری ک بخواد الان ی خونه بهم بده ن
من الان فقط نمیدونم چ جوری خودمو آروم کنم فکرم درگیره همش غصه میخورم دلم میخواد ی دکتر برم ک انقدر نریزم تو خودم همش شبیه افسردها درحال گریه کردنم
مامان دردونه مامان دردونه ۱۱ ماهگی
اگه پست های قبلی منو خونده باشین راجع به خواب مستقل و جدا کردن خواب و شیر از همدیگه قبلا نوشته بودم و پیشرفت خوبی هم ااشتیم. اما چند تا اتفاق از جمله مسافرت ها و از همه بدتر بستری شدن بیمارستانش باعث شد کلا سیستم مون بهم بریزه و بعد بیمارستان خیلی سخت نگرفتم سر این قضیه. چون شیر خوردن زیادش، چسبندگیش و همینطور با شیر خوابیدنش (که حتی کاهی ۴۰ دقیقه یک ساعت به سینه وصل بود و نمیخوابید) انگار همه برای هضم اون اتفاقات و استرس هایی بود که بهش وارد شده بود. میدونین که مکیدن سینه برای بچه ها فقط برای غذا نیست یه عامل مهم آرامش و تنظیم سیستم عصبی شونه. بهشون امنیت میده.
خستگی خودم باعث شده بود که رد بدم و بگم بی خیال خواب مستقل چیه هرکاری همه تا الان کردند منم به وقتش میکنم.
ولی چند روز پیش یه پستی دیدم از تجربه مامانی که داره بچه دو ساله اش رو از شیر میگیره و روز سوم بود و نوشته بود خوابیدنش خیلی سخته و برای خواب گریه میکنه. اصلا دلم نخواست که پسرم برای از شیر گرفتن اینطوری اذیت بشه‌ و طبق گفته روانشناسان کودک خواب و شیر باید از هم جدا باشن که وقتی بچه رو از شیر میگیری فقط شیر قطع بشه، آرامش بچه مختل نشه.
این چارت رو درست کردم. هر بار بدون شیر میخوابه سبز، هر بار با شیر میخوابه قرمز. یه مدت میخوام خودمو پیگیری کنم ببینم اوضاعم چطوره و بعدش برنامه ام رو جدی تر کنم که دیگه هیچ وقت یا شیر نخوابه.
بیدار شدن》شیر》بازی》خواب : این درسته.
بیشترم برای انگیزه داشتن خودمه. چون حس کردم دارم تنبلی میکنم.
[هنوز شیر شب رو قطع نکردم.]
اگه برای شما اینطوری نیست با صبر و مداومت تدریجی فاصله بندازین. اول یه دقیقه بعد دو دقیقه...۵ دقیقه ... ۱۰ دقیقه... کم کم فاصله ایجاد کنین.