گاهی اینقد خسته میشم دلم میخاد بشینم یه دل سیر گریه کنم
ولی وقتی فکر میکنم بهش بغض راه گلومو میبنده
از بچه داری
مسیولیت خونه
غذا درست کردن
این الرژی سنگین پسر کوچولو

واقعا دیگ نمیدونم چجوری باید اروم کنم خودمو
همش باخودم حرف میزنم پادکست گوش میدم صبر کن درست میشه

بند بند انگشتام درد میکنه استخونام همه تیر میکشه باید برم ازمایش بدم فککنم روماتیسم باشه نمیدونم واقعا
ولی این حجم از درد و دیگ نمیتونم تحمل کنم
اخه ادمی هم نیستم غر بزنم همش گاهی دلم خیلی پر میشه
میام اینجازو میخونم میبینم شرتیط همون مثل همه
امیدوارمیشم میگم پس میگذره
به روتین قبل برمیگردیم


خیلی از مامانم دلگیر میشم
اینگاری ازش خیلی باید بخام تا یه کاری بکنه

درست یارا خیلی شیطون درسته پیر شدن توان بدنی ندارن
ولی واقعا منم کم میارم گاهی
مغزم واقعا خسته میشه
این حجم از گریه جیغ غر
اصلا برام قابل درک نیست

همسرمم که کمک نمیکنه
من تنهایییی تو این زندگی خیلی مسیولیت دارم و واقعا کم میارم گاهی
😔😔😔😔



خدایا کمک کن صبر بده
بگذره این روزا .....

تصویر
۱۱ پاسخ

عزیزم کاملا حق داری ..بهترین راه اینه یکم با خودت خلوت کنی اگر امکانش هست بچه رو چند ساعتی بزار پیش مادرت خودت تنهایی برو کافه ای جایی
توام آدمی نیاز داری به آرامش.
و البته اکثر مردا بچه داری نمیکنن یکیش همسر من

کاملا حق داری
مخصوصا اینکه بااین مسولیت طاقت‌فرسا یه درد جسمی هم بیفته تو جون آدم دیگه نور علی نوره و تماااام وجود آدم میشه غصه، درک میکنم چون شرایطم مشابهته. امیدوارم بگذره و این شبا صبح شه

به فکر خودت و سلامتی خودت باش عزیزدلم چون اگه نباشی همین مردها میگن میخواستی ب فکر خودت باشی مگه فقط تو بچه داری مگه تو فقط بچه داری میکنی. هرکار کنی بازم نمیبینن

فرانک عزیزم من میفهمم چی میگی.
منم خیلی نیاز ب تنهایی دارم حتی چند ساعت ولی اصلا کسی نیست درک کنه.
همسر منم اصلا درک نداره. بارها تنها مونده خونه که به کارهاش برسه باهاش من همکاری کردم که بتونه به کارهاش برسه ولی توی این 8 ماه یکبار حتی کاری نکرد شرایطی فراهم نکرد که بچه رو نگهداره من چند ساعت تنها باشم. این دوهفته تعطیلات هم به چشم دید که چقدر سخته بچه داری ولی آخرش چیشد گفت وظیفه مادریته منم بیرون کار میکنم.
مواظب خودت باش عزیزدلم هیچکس جز خودمون نمیتونه مارو درک کنه. من ک از نظر روحی خیلی بهم ریختم خیلیی...

هممون مث همیم
یکی دردش با دیگری فرق داره

خونواده منکه فقط خوشی بجه رو میخام
موقع گریه و مریضی و ناراحتیش نگامونم نمیکنن

منم از ته دلم خسته م
صبح تا شب با بچه سروکله زدن... خونه داری، آشپزی همشرمم خیلی خودشو درگیر کرده و کمک نمیکنه
اخر شبم ک میاد هیچ انرژی و حوصله نمونده برام
دلم یه مسافرت میخاد بدون بچه تنهایی که خودمو یکم پیدا کنم انرژیم برگرده
ناشکری نمیکنم اصلا ولی بند بند وجودم خسته س😥😕
خدایا به بزرگیت قسم حال دلمونو خوب کن😔

عزیزم حرف های دل منو میزنی

هممون تو یه شرایطی من از هیشکی انتظار ندارم با مادرم ۷۰۰_۸۰۰کیلومتر فاصله دارم ۲۲ روز تعطیلات خونه اشون بودم خیلی خجالت زده هستم بچه ام میریزه میپوشه قبل بچه خیلی راحت بودم خونه اشون کمک میکردم یا حداقل ریخت و پاش نداشتیم

حق داری
حتما مولتی ویتامین و ویتامین سی هرروز بخور
هم انرژی و حالت بهتر میشه هم جسمت سرحال میشه

منم تنهایی دخترم بزرگ کردم.. گریهای کولیکی هنوزم تو سرم هست... ولی از پسش بر اومدم ..یعنی باید بخواییم ک از پسش بر بیاییم و این مسیر طی کنیم

..وقتی ب عقب نگاه میکنیم و میبینیم کسی تو این مسیر کنارمون حضور پررنگی نداشته پس باید ب خودمون افتخار کنیم و تشویق کنیم و ذوق شادی ادامه زندگی رو تو خودمون تقویت کنیم...

واقعاا همون تو همین شرایطیم گاهی یکم بهتر یکم بدتر.ولی من فهمیدم از هیچکی نمیشه توقع داشت .من با خواهرم خیلی بهم نزدیک بودیم تو روزهای سخت واقعا دید و کمکی نکرد .

سوال های مرتبط