امروز به معنای واقعی سکته زدم نهار خونه مادر شوهرم طبقه پایین بودیم دخترم بالا خوابونده بودم هر ۱۰ دقیقه گوشش می‌دادیم که صداش گریه ش میاد چون تو رختخواب خونه خودمون راحت تر تایم بیشتر میخوابه خلاصه بعد نهار داشتم طرف میشستم شوهرم به پسرم که ۷ ساله ش گفت از پشت در گوش بده ببین صدای خواهری میاد نگو اومده بالا دیده بیداره پیچیده به پتوش از ۱۲ تا پله اوردتش پایین .🤯یدفعه دیدم شوهرم مادر شوهرم بلند شدن دویدن سمت در گفتم ببینم چی شده نگاه کردم دیدم پسرم خواهرش بغلش پتو هم دورش .همون با دستکش کفی افتادم وسط آشپزخانه هیچ مادر شوهرم همسرم نمیدونستن بیان سمت من حالم بد شده یا بچه رو از پسرم بگیرن
یعنی از ظهر تا الان صد تا آیت الکرسی صلوات خوندم صدقه دادم که خدا بچه هام حفظ کرده اتفاقی براشون نیوفتاده .یا صاحب زمان اون همه پله جور تونسته بچه بغل بیاد. مثل چشم از خواهرش مراقبت میکنه بازیش میده گریه کنه نگرانش میشه مریض بسه اصلا نزدیکیش نمیاد تا خواهرش هم نگیره نمیدونم این چه کاری بود کرده واقا بچه س .نمیشه اعتماد کرد.

۷ پاسخ

پسر بزرگ منم ۷ سالشه . چند روز بغلش میکنه سر پا میچرخونه. تا میزاره زمین چند تا سکته میزنم. یه بار بغلش کرده فهمیده میتونه. ممکنه باز تکرار کنه. دارم فکر میکنم از پله ها اومده اونم‌پتو پیچ شده

عزیزم خداروشکر بخیر گذشت
ولی با بچه صحبت کنید و بهش آموزش بدین که چجوری رفتار کنه با بچه کوچیک
اون از سر محبتش اینکارو کرده
بچه های جاری منم پشت همین یه بار این بزرگه ۳ ،۴ سالش بود همش صدا گریه کوچیکه رو مخش بود و اذیت شد رفت بچه رو از گهواره پرت کرد پایین😬😬😬😬😬

چند سالشه خدا رحم کرده

خدا رحم کرده واقعا
من با خوندنش هم استرس گرفتم
خیلیی مراقب باشین
اصلا هم خیلی تند رفتار نکنین با پسرتون که حساس نشه اما جدی بهش بگین کارش خیلی خطرناک بوده
خیلی خیلی حواستون باشه

خداروشکر بخیر گذشت

صدقه بردار خدا حفظ کرده بچت رو

واییییییییییی خدا رحم کزده

سوال های مرتبط

مامان نیهان جون مامان نیهان جون ۱۱ ماهگی
💥پارت دوازدهم💥
شروع زندگی مشترک با کسی که هیچ علاقه ای بهش نداشتم برام خیلی سخت بود سخت‌تر این بود که یه کوچه با خونمون فاصله داشتم و اجازه نداشتم برم خونشون مادر شوهرم یه زن افسرده ای بود که سال ۸۴ پسرش فوت شده بود سال۸۵ از همسرش طلاق گرفته بود سال ۸۶ هم من عروس شده بودم زنده خیلی گریه میکرد یه لحظه که تنها میشد با صدای بلند گریه میکرد الاهی دورش بگردم فدای دلش بشم که چه درد بزرگی رو تحمل میکرد و من درکش نمی‌کردم. نمیتونست تو خونه بشینه هر روز می‌رفت خونه دوستش اونجا سرش گرم میشد همه چی یادشمیرفت عصر میومد خونه شام می‌خوردیم بعداز شامم دوستش با دختران میومدم دورهمی. که مادر شوهرم احساس تنهایی نکنه خدا مرگ فرزند رو قسمت هیچ کس حتی دشمن آدمم نکنه واقعا سخته مدتی گزشت من حالت تهوع داشتم به خواهر شوهرم گفتم رفت تست گرفت بله من باردار بودم بارداری من باعث خوشحالی مادر شوهرم شد و اون تقریبا از اون حال و هوا دراومد روزها و ماه ها گزشت و شد ماه آخره من منم داشتم به زایمان نزدیکتر میشدم یه شب که تابستون بود همه تو حیاط خوابیده بودن منو مادر شوهرم مثل همیشه توی اتاق خوابیده بودیم. دیدم درام داره شروع میشه بیدارش کردم گفتم درد دارم گفت وقته زایمانه. ولی تحمل کن وقت بگزرون بعد بریم بیمارستان از الان بریم هر کس میاد معاینه می‌کنه. دردت میاد. صبح شد دیگه من تحملم تموم شد همه رو بیدار کردیم منو بردن بیمارستان. پسرم به دنیا اومد پسری که مرده زندگیمه تکیه گاه منه رفیق منه آنقدر خوشحال بودم از به دنیا آمدنش احساس میکردم این یه نفر فقط و فقط برای من آفریده شده الان همون آقا پسره ۱۶سالشه نفسم به نفسای اون بنده
مامان فرشته کوچولو مامان فرشته کوچولو ۸ ماهگی
خانما تورو خدا برا دختر و پسرم دعا کنید یا هرکدومتون اگه خواستید یه صلوات بفرستید ...قضیه ازاین قراره که دخترم یه هفته ست اینقدر یسره گریه می‌کنه و گریه شم یجوریه که آدم فک می‌کنه داره نفسش بند میاد چون واقعاا دستمون گیره دکترش نبردم و دیروز شوهرم دید که پسرم خیلی وقته بیرون نرفته و خیلیم هوس پیاده روی کرده بود رفتن بیرون ساعت شش و نیم عصر اومدن پسرم حس کردم یخورده ناخوشه شب هر چی خودرو بالا آورد تا ساعت شش صبح من نخابیدم اونم همینطور یعنی گلابروتون اینقدر بالا میآورد که خونه دیگه نمیشد نشست بو میداد دخترمم فقط گریه و تو بغلم بود امروز حدود ساعت دو شوهرم بردش بیمارستان پسرمو دارو آورده الان از دارو فقط خیر همون شربت تب شو دیدم تبشو آورده پایین چند دقیقه قبل براش آب هلو داده بودم اونم بالا آورد دوباره خوابید دیدم یدفعه دوباره اینقدر استفراغش سیاه بود که خودم از تموم خوردن مونده بودم دیدم خونیه کمی خون بود و بقیه خون های سیاه چرکی الانم بی حال افتاده چیکار کنم تو رو خدا دعاشون کنید دخترمم تو بغلمه الان هر کاری میکنم آروم نمیشه واقعاا موندم