۷ پاسخ

من طبیعی نبودم
من فقط میدونم خیلی شرایط جسمی ادم ها باهم فرق داره

من زایمان طبیعی کردم و با قرص فشار زایمان کردم اصلا آنقدر درد نداره فقط به تحمل و بدن خودت نگاه کن من خودم خیلی بخیه خوردم اما زایمان طبیعی خیلی خوبه بنظر من

زیر دوش اسکات بزن... چمپاتمه برو... هروز دمنوش به دانه و خرما بخور...هروز پیاده روی داشته باش... عرق کاسنی بخور...
من که نمیدونم بخاطر اینا بود یا چی... درد کاذب داشتم بعد۳۹هفته ترشح موکوسی داشتم شبشم کیسه آبم پاره شد رفتم زایمان کردم... بچمم زردی نداشت خداروشکر دیگه نمیدونم بخاطر عرق کاسنی بود یا چی

من واسه پسربزرگم هم خودم دردداشتم هم آمپول فشارزدنم اصلانمیدونستم چی به چیه زودبردنم بیمارستان هی معاینه میکردن ولی براپسردومم تجربه داشتم درداموکشیدم توخونه نزدیک که شدرفتم بیمارستان زایمان کردم نذاشتمامپول بزنی گفتم خودم درددارم امادخترم لج کرده انگارمیخوادمامانش اذیت کنه

عزیزم شاید اون ورزش نکرده میگن ورزش خیلی جوابگوعه تو زایمان بازم نمیدونم منم استرس کرفتم☹

عزیزم از مامانای که طبیعی اوردن بورس چیکار کردن خودشون دردشون گرفته واقعا امپول فشار بی انصافیه در حق مادر .زجر میدن .

ولامن برااون بچه هام بادردخودم زایمان کردم ولی این موندم اخه چرادردم نمیگیره ادم خودش دردداشته باشه بهتره

سوال های مرتبط

مامان الا مامان الا روزهای ابتدایی تولد
♥️♥️♥️♥️♥️عکس دخترم تو کامنت ها هست ♥️♥️♥️♥️♥️طبق تاپیک قبلیم شاید علت زایمان سختم این بود که از 31هفته تا 37 پنج تا آمپول پروژسترون زده بودم .شاید علت دیگش این بود که وزن بچم نسبت ب دختر اولم‌ زیادتر بود .دختر اولم‌ 2300بود.دختر دومم 2900
سر دختر اولم‌ فقط استراحت کردم واس همین فکر میکردم ب خاطر اون زایمانم سخت شد .اما سر دختر دومم تحرک و حرکت داشتم پر انرژی بودم اما زایمانم سخت تر شد .
زایمان اولم با درد خودم زایمان کردم آمپول فشار نزدن
اما زایمان دومم از اول سرم فشار وصل بود بهم و وقتی سرم به ته رسید من زایمان کردم.خلاصه ک هرچی بود سخت بود خیلی سخت .من خودم برای زایمان راحت آماده کرده بودم .اما اونجوری نبود 🥺
سر این زایمانم احساس افسردگی میکنم یعنی اتفاقاتی پیش اومد که خیلی حالم بد کرد و اثرش اصلا از بین نمیره .
شوهرم تصادف کرده بود و ب خاطر خواب آلودگی ماشین زده بود ب دیوار و ماشینمون داغون شده کلا.سگ های نر و ماده مون رو دزدیدن و توله هاشون موندن که یکیش مرد و پلاک موتورمون افتاده بود و پیدا شد بعدا و دخترم ب خاطر زردی بستری بود و کلی گریه کردم و‌ احساس تنهایی و بی ارزشی و ....الآنم استرس دارم که فردا دوباره وقت چکاپ داره و دوباره بستری نکنه چون یکم حس میکنم زرد شده خلاصه که دارم بدترین دوران رو سپری میکنم