۴ پاسخ

چشم سیاه بزن منم هم چسب زدم

حتما صبر زرد از عطاری بگیر بزن هر دفه بیاد ببینه تلخه خودش زده میشه فقط تو شیشه آماده کن هر وقت شیر خواست زود بزن روسینت فقط نبینه ک بچه ها خیلی باهوشن

من این مرحله تنها مرحله ای بود که اذیت نشدم خودش یک روز صب بلند شد از خواب گفت می می نه نه نه دهنشم قفل کرد و نخورد منم ندادم و دیگه تمام ولی چون پسرم کوچیک بود من بهش شیرخشک دادم تا 18ماهگی و شیر گاوم از یکسالگی بهش دادم خورد و‌تمام

جا نزن. منم یبار خاستم بگیرم نقه میداد و شوهرم رواعصاب بود باز دادمش. ولی دفه دوم راحت جدا شد. رفتم عطاری ی دارو تلخ داد زدم ب سیته. دید تلخه دیگه خودش نخورد

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق ۲ سالگی
ششم فروردین چهارصدوچهار،صبح شروع کردم دخترمو از شیر بگیرم
الان میشه 3شب که کلا شیرندادم بهش.اولین روز که خیلی اذیت شد،انگار یه چیزی گم کرده بود و بی دلیل گریه میکرد،دیگه جیغ و داد نمیزد بی اختیار و مظلووومانه فقط گریه میکرد،ب هرسختی که مشید سرشو گرم میکردم و میگفتم ممه اوف شده،تا شب.دیدم موقع خواب داره عذاب میکشه،گریه کرد،گریه کردم 😭😭عذاب کشید،عذاب کشیدم،سرشو گذاشت رو سینمو خابش برد!همینکه عمیق خابید قلبم منفجر شد😭😭😭آخ که چه گریه ای کردم
دلم سووووووخت،بدم سوخت😭دختری که بدون ممه امکان نداشت بخابه،الان با بوی ممه خابش برد،واای که خدا میدونه چقدررر گریه کردم،همسرم بدتر از من رفت تو آشپزخونه اشک ریخت😭😭بعدش اومد و منو دلداری داد تا یکم بلکه آروم شم😔دومین روز و شب نسبتا آروم گذشت،بیقراری میکرد ولی یوکوچولو یادگرفته بود که ممه واقعا اوف شده،شبشم با،باباش رفت بیرون وقتی برگشتن خابیده بود.ولی سومین روز صبح زود بیدار شدو بازم گریه کرد😭
یجوری آرومش کردم و دوباره خابید
تا شب ماجرا خوب پیش رفت،سراغ ممه رو میگرفت وقتی نشونش میدادم بدش میومد و میرفت
مامان آرتمیس مامان آرتمیس ۲ سالگی
خانوما خیلی ببخشید من یه گوهی خوردم‌توش موندم‌ همسرم‌پیش دخترم گوشی نگاه کرد عادت کرد هی نگاه می‌کرد ولی من نمیدادم‌بهش زیاد بعد هی اینستا خواس اصلا دوس نداشتم بچه تو این سم گوشی بگیره دستش ولی انقد بعضی موقع گریه میکرد مجبور میشدم بدم ولی زودی قطع میکردم‌حالا اومدم خونه مادر شوهرم هم مهمونی همم خرید دختزمم اینجا از شیر گرفتم با شیر خوردن میخوابید پدر و برادر شوهرم سرکار میرن شب اول که از شیر گرفتم بخاطر اینکه صداش در نیاد گوشی دادم‌بعدش شبای دیگه هم بهونه آورد و مادر شوهرم هی گف بده خودمم ندم گوشی اون سه تارو میگیره شبا تو تاریکی هم برا چشمش خیلی ضرر داره همم که اصلا از لحاظ فرهنگی خوب نیس که نگاه کنه خیلی تو رفتاراش تاثیر گذاشته الان انقد نگاه کرد خیلیم گریه کرد با زور خوابوندم چه غلطی بکنم از سرش بره گوشی نخواد فقط میگم‌زود برم‌خونع میترسم بیشتر از اینم اذیت کنه اسباب بازی اینام دوتا خریدیم یکم سرگرم‌میشه و باز میگه گوشی