شاید باورتون نشه ولی بچه ای که خوب میخوره و خوب میخوابه هم میتونه مامانشو به مرض جنون بکشونه 😭
همش یا باید بره دَدَ یا بره رو بالکن یا بره خونه ی مامانم
دیگه نمیتونم کنترلش کنم
مثلا مامانم میاد خونم اصلا اینجا بند نمیشه میره بغل مامانم و اینقد گریه میکنه و جیغ میزنه که ببرم پایین که بره خونه مامانم اینا
خیلییییی جلوشون خودشو لوس میکنه
وقتی هم اونجا باشیم نه میشینه غذا بخوره نه میزاره پوشکش عوض کنم نه هیچییییییی
کلا اونجا رو خونه ی بازی میبینه
همش بغلش میکنن میبرنش رو حیاط اینور اونور تو کوچه
با اینکه خودمم هرروز میبرمش پارک ولی دیگه اونا شدن آدم خوبه ی زندگیش اونجا شده خونه ی خودش اونا شدن مامان باباش
من تز سرکار میام باهام قهره تا یه ساعت 🤧😫
وقتی خونه ی اونا باشه من دیر تر از اون برم اونجا تا منو میبینه میره بغل مامان یا بابام ‌ جیغ میزنه و گریه یعنی منو نبر خونه اصلا چرا من میرم اونجا
عصری اینقد گریه کردم از دستش که قفسه سینم درد گرفته

۱۶ پاسخ

ظهر سر ناهار مامانم اومد خونمون برام چایی آورده بود اینقد گریه کرد که ناهار نخورده پاشد رفت . عصر صدای بابام تو راه پله شنید رفت پشت در اینقد جیغ زد و گریه کرد بابام اومد بردش . هیچجوری هم آروم نمیشه مگر اینکه بره اونجا 🤕🤕😭😭

بنظرم اون وقتی ک داره گریه میکنه که کارش رو از پیش ببره باید حواس رو به ی چیز دیگه پرت کنی. مثلا آهنگ بزاری براش کارتون بزاری خوراکی بهش بدی ی کاری ک حواسش پرت بشه. اگر از همین الآن با گریه به خواسته شون برسن وای ب حالا دو روز دیگه شون واقعا دیگه نمیتونیم از پسشون بر بیاییم.

دقیقا دختر منم همینع...سرشب مامانم اومد خونمون اینقد دنبالش گریه کرد و خودشو زد😂

پریسا یادمه داداشم ۳ ۴ ماهه بود شایدم بزرگتر مامانم شیفت لانگ میرفت
بعد میومد خونه لباسش تا زانوش خیس میشد از شیر کللی ام سرکار میدوشیدا
بعد داداشم قهر میکرد اصلا نمیخورد شیرشو
دکتر و سوپروایزرشون خیلی بی همه چیز بودن میدیدن این بچه نوزاد داره شیفتای داغونو میدادن به مامانم
اینم‌بگم‌مامانم مرخصی زایمان نداشت یعنی همین دکتره نامرد نذاشت بره

خوبه که وابسته نیست
همین که قد و‌وزنش خوبه خداروشکر کن
پسر من همش چسبیده بهم پیش بقیه همش گریه میکنه غذا شیر خوردنشم که نگم برات

خیلی خوبه ک ناراحتی نکن گلی
الان پسر منم خیلی وابسته پدر و مادرممه من خیلی خوشحالم ک دوسشون داره☺️😍😍

خیلی خوبه که
پسر من وقتی سرکارم همش بهونه میگیره ‌و اذیتشون میکنه
کاش پسر من اونجا راحت بود

ببشتر بچه ها اینجورن یه دوره داره خوب میشن
دختر جاریم همچین دنبال مادر شوهرم گریه میکرد بیاو ببین الان ۱۴سالشه بهش میگیم تعجب میکنه میگه واقعا چرا
اخه الان از مادرشوهرم زیاد خوشش نمیاد 🤣🤣🤣

یاسین محبت دیده که اونا رومیخواد
دختر منم همینجوریه اگر مامانمو ببینه دیگه اصلا طرف من نمیاد

من حاضر بودم بابام زنده بود بچم با خودش میبرد چون وقتی زنده بود همش دنبال پسرم میومد میبردش من که کیف میکردم اصلا ناراحت نمی‌شدم

دقیقا پسر من، هرکی از خانولدم میاد خونمون، باید قایمکی بره واگر نه خونه رو میزاره رو سرش

اولش نوشتی شاید باورتون نشده
ولی همه ی متن برای من عادی بود😁😁😁

طبیعیه همه ی بچه ها همینجوری ان
ربطی به این نداره که شما رو کمتر دوست داره

عزیزم خودتو اذیت نکن میفهممت سخته ولی بزرگتر بشه درست میشه

ی بچه فامیل ماهم اینجوره باورت میشه بچه ی ۲سالونیمه باپدربزرگ مادربزرگش پاشد از قروه رفته سقز الان پنج روزه دیشب مادرش گفت بیام دنبالت داشت خودشو میکشت انقد گریه کرد پشت تلفن میگفت نیای

اشکال نداره چرا غصه میخوری ی مدتی اینجوره از سرش درمیادکم‌کم

سوال های مرتبط

مامان نهال مامان نهال ۱۶ ماهگی
من واقعا اینجوری نیستم که بگم دختر منو همه بخوان یا بغل و بوسش کنند. ولی یه تفاوت هایی که میبینی دلت درد میاد و هیچی نمیگی.
دخترم خیلی بابامو دوست داره و تا میبینش با ذوق میره سمتش ولی بابام دستش بهونه میکنه و بغل نمیگیرش شاید گهگاهی بوسش کنه. ولی خواهرزاده م که پسره عکس اونو استوری میزاره و میگه این شبیه ما شده و دختر تو شبیه ما نیست. اونو بغل میکنه میبرش تو حیاط دورش میزنه. حالا شوهرم باشه یکم بغل میگرش ولی در کل نمیدونم چرا اینجوریه. دلم برا دخترم میسوزه که انقدر بابامم دوست داره و میره سمت🤕 اگه بره بیرون گریه میکنه.
بعد میام خونه ی پدرشوهرم و اینام جاریم بچه ش پسره و مادرشوهرم رو ندیدم یک صدم اون به دخترم محبت و توجه کنه. بچه ش گریه میکنه بغل میگیرش و میخوابونش و صداش میزنه.من یادمه دخترم چهار ماهه بود فامیلشون بهش گفت مگه بچه ی پسرت رو بغل نمیگیری و اون بغلش کرد و بعد گذاشتش زمین و در حد دو سه کلمه محبت کنه.
نمیدونم بخاطر جنسیت بچه هاست تفاوت گذاشتن ها یا از شانس منه یا بخاطر شباهته یا اینکه از من خوششون نیاد یا هرچی
مامان محمد جواد مامان محمد جواد ۱۳ ماهگی
نمیدونم مقصر کدومم هستیم منو سنو گرافی نمیبر توی خونه سر چیزای الکی دعوا بود گفتم حرف منو که گوش نمیکنه بزار به بزرگترش بگم شاید ادم شود زنگ زدم به مامانش که با امید صحبت کن واقعا حوصله مون رو سر برده هیچکاری دست خودش نیس الان 5 روزه من تلخه که چرا به مامانم گفتی من چیکار میکنم توی خونه ومحبورم که تورو ببرم سنو گرافی میتونید تاپیک های قبلی رو بخونید که سنوهام مشکل دارن وباید میرفت میگه ندارم پول که همش خرج دکترا و تو بکنم اخه من توی شهر غریب یک بچه ی یک سال باردار هم هستم خستم کرده الان نه حرفی میزنه نه هیچی فقط توی خونه پدر و مادر رو فوش میده یا بچم که میره پییش میگه ادا لعنت کنه مامانت رو که منو از تو پسرم جدا کرد یا وقتی خیلی عصبی بچه ی یک سال رو حول میده یا سرش داد میزنه که برو من حوصله ی تور و مامانت رو ندارم چیکارکنم من بخاطر خودم سنو نرفتم بخاطر طفل معصوم رفتم تور خدا نگید چرا باردار شودی اول اخلاقش به این سری نبود الان به نظرتون برم مشهد یک هفته خونخ بابام کم اوردم کم اوردم واقعا