۱۴ پاسخ

من فقط به این فکر میکنم
هم از احاظ ظاهری هم باطنی
اونقدری قوی و زیبا باشم که هم دخترم و هم همسرم بهم افتخار کنن

و نزارم گذشته سختم تاثیری توی رفتارم با بچم داشته باشه

و خودمو بیشتر دوست داشته باشم تا بتونم به بچم محبت کنم

توهم باید فکرت اینجور باشه تا امید و هدف برای ایندت بسازی🙂

من به عنوان کسی که این مراحل رو گذرونده بهت میگم بعدش باز میتونی به خودت برسی و سرحال و جوون و یه مامان شیک و باکلاس میشی . فقط با این تفاوت که یه جوجه کوچولو هم داری . اصلا نگران این چیزا نباش ، جزوی مراحل زندگیه

منم انقدر به این چیزا فکر میکنم ولی اخرش میگم که شیرینی بچه و تجربه اش می ارزه به سختیش. باید یه کاری کنی که اون مدت بعد زایمان که ادم مستعد افسردگی و اینا هست برات راحتتر هضم شه حالا با خرید یا رسیدگی به خودت و اینا .بنظرم از حالا برنامه ریزی کن که اون موقع با چیزایی که دوستشون داری روحیه تو قوی و شارژ کنی😍🌱🌸

عزیییزم منم اینجوریم چرااا وافعا کاش این حسا دور شن

عزیزی این فکرای رو معمولا قبل اقدام میکنند ....
ازین لحاظ میگم ک افطار ما بر روی جنین تاثیر کاملا مستقیم داره


بهتره ب این فکر کنی ک خییییلیا تو این دنیا هستن ک آرزو دارن فقط یکبار تهوع بارداری تجربه کنند

خواه بهترین موقعیت اجتماعی داشته باشند
دختر عمو من 10 سال سگ نگهداری کرد انگار مادر اون حیوان بود ن حالت عادی ......
کارش کشیده بود ب گرون ترین قرصای اعصاب و روان پزشک



بهترین موقعیت اجتماعی داشت و شغل خوب
اما حسرت زندگیشو داشته از نفس می‌گرفت


الان 2هفته است فهمیدن بارداره تالار گرفته عین عروسی شام دادن و پایکوبی



بهتره قدر نعمت الهی بیشتر بدونیم گلم
عمر گذراست و نداشتن فرزند این گذرو می‌تونه سخت کنه
منم شاغل بودم و خییییلی اهل دوست و شوخی ....اما دیگه اون چیرا برام مهم نیست .حالا ک از خواب بیدار میشم فقط توجه میکنم ک حالت تهوع دارم درد سینه دارم نی نی حالش خوبه 🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹🥹

دور از جون دیار ... فکرکن بعد از اینهمه سختی بچه ات‌ وایسته تو روت بگه مگه چکار‌کردی؟میخواستی منو به دنیا نیاری😂🥲

تا جایی که میتونیم باید قوی باشیم بالاخره خودمون خواستیم مامان بشیم 🧡

به عشق اون کوچولو فکر کنی حالت خوب میشه مامان بودن سخت ترین شغل دنیاس کار خیلی مهمی انجام میدید

عزیزم تنها نیستی

بعدش میتونی لاغر کنی،از الان تغذیه مناسب داشته باش که به اندازه اضافه وزن کنی،بعدشم کلی مربی و متخصص اومده ورزش میده ،دیاستیز از بین میره و کم کم شکم برمیگرده سرجاش. فقط باید اراده کنی و صبور باشی چون زمان نیازه. بعد چرا خونه بمونی؟خب تا شیش ماه بچه یا اصلا تا سه سالگی پیشش باش ،بهترین سن بچه برای مهد سه سالگیه ،میذاری مهد سرکارتو میری.شوهرتم باید همراهیت کنه اینجا.فامیلمون بچه اش ی سالشه از شرق تهران تو ترافیک میره غرب بچشو میذاره پیش خواهرش میره سرکار تا دو نیمه ،بعد برگشتنی بچه رو میاره میاد خونه.

اینقدر ک الان ترس و استرس دارم و سختمه بچه اولمو ک باردار بودم اینجور نبودم

منم همش تو این فکرم ک انگار امادگی بچه دوم ندارم هی میگم وای یا خدا من دیگه هیچ وقت وقت استراحت ندارم چیکار باید بکنم

بیخیال همه اینا اون نعمت خدارو دریاب ک قراره بهت بده اون خودش ب همه دنیا می ارزه

حرف دلمو زدی

سوال های مرتبط

مامان نورا ونویان مامان نورا ونویان هفته بیست‌وششم بارداری
یک دختر دوسالو نیمه دارم ب شدت شیطوننو لجبازه. خیلی اذیت میکنه اصلا اهل اینکه بازی کنه باهام سرگرمش کنم نیست فقط بهم میریزه خرابکاری میکنه با لجبازی خیلی شدیدددد. منم استراحت نسبی دارم بخاطر سرویکس. واقعا کلافه ام دیگ هیچ جوره نمیتونم سرگرمش کنم نمیشه. میرم خونه مامانمم اونم تنهایه یکم کمکم کنه یا مامانم میاد. ولی خیلی مامانم تو تربیتش اذیت میکنه نمیزاره چیزی بگم ب دخترم یا دخترم لج میکنه یچیزی ک بده میخاد من میگم نه مامانم سریع بر خلاف من بهش میده. ب اینکه من هفته یبار میبریمش شهربازی. روزایی ک باباش بتونه میبرتش یکم بیرون زیاد براش وقت میزاریم. مامانم یجوری برخورد میکنه انگار چقد ما بدیم. همش میگه بچس شما بزرگین. میگم درسته ولی تا یجایی. مثلا باید یسری چیزا از همین الان بدونه بده شاید الان درک نکنه ولی ب مرور ب گفته ما متوجه میشه. و دائم سر این موضوع ما دعوا داریم با مامانم. دیگ امشب واقعا کلافه شدم گفتم این نه دخترم داشت غر میزد داشتم باهاش حرف میزدم مامانم سریع اومد بش داد. منم عصبی شدم دست پام می‌لرزید آخه وقتی میریم اونجا واقعا دخترم دیگ ب حرف من اهمیتی نمیده و منو خیلی عصبیو کلافه میکنه چون کارای خطرناک بد میکنه. منم ب زور دخترمو گرفتم حاضر کردم خودمم همینطور رفتم تو ماشین نشستم مامانم چنبار زنگ زد انقد عصبی بودم جواب ندادم. خیلی کلافه ام موندم دیگ چکار کنم