۵ پاسخ

جابه تشنج وایه لیهاتبویانخوشی دیکه هبو

خدا کمکش کنه خیلی سخته ... خدا هیچکس رو با بچش امتحان نکنه با عزیزش امتحان نکنه

متاسفانه کم نیستن تو جامعه ام این جور ادم ها که هیچ حمایتی هم نمیشن 😞

آره چرا باید فقر و بیماری برا ی نفر باشه ولی اونا هنوز هم عشق دارن اما ماها ک مالی خوبیم و سلامت ناشکر هستیم و همیشه ناله

ادی انسان اگه اوانه دبینه دله خودایه شکرت چاکه منداله کم سالمه به خوم سالمم چنده سخته مندالی نخوش

سوال های مرتبط

مامان محمدحسن مامان محمدحسن ۱۵ ماهگی
سلام مامانا
شبتون بخیر
خانوم ها توروخدا هرکی میتونه کمکم کنه
خیلی خسته شدم بخدا،انقدرررر این روزها ناراحتم شب که میشه دلم نمیخواد صبح بشه و یه روز دیگه شروع بشه
پسرم هیچی نمیخوره
واقعاااا دیگه نمیدونم چیکارکنم
تایم غذاخوردن که میشه از شدت استرس تپش قلب میگیرم
صبح ساعت ۱۰،۱۱ بیدارمیشه تا ساعت یک حتی شده هیچی بهش ندادم کلی باهاش بازی کردم که گرسنه بشه و دائم غذا جلو چشمش نباشه که غذا بیارم بخوره اما بازم هیچی نمیخوره
هرکاری بگین کردم
شیربها کم میدم
روزی چندمدل غذا درست میکنم
حتی جلوش گذاشتم خودش بخوره اما سریع ظرف چپه میکنه و یکم میپاشه پامیشه میره
حتی مثل بعضی بچه ها شیرهم زیاد نمیخوره بگم واسه اونه غذا نخوردنش،تازه شیرمم اونقدر زیاد نیست که حتی اگه بخوره بخواد باهاش سیر بشه
انقدرررر هم تحرکش زیادازصبح که پامیشه راه میره تا شب که به زور بخوابونمش
الآن دوماه که استپ وزنی کرده،حتی قدیم خیلی بلندنشده
واقعا دیگه نمیدونم چیکارکنم
هرکسی میبینه میگه زیرچشمی گود رفته و....
شب ها که می‌خوابه وقتی نفس میکشه شکمش انقدر میره تو که میشینم بالا سرش و گریه میکنم
باورکنید میدونم بچه ها گاهی ممکنه غذا نخورن و هرکسی یه مشکل داره و خداروشکر تنشون سالمه ولی من واقعا دیگه درمانده شدم،انگاری هرچقد بیشتر تلاش می‌کنم بیشتر شکست میخورم
دلم میخواد یه روز بچه ام مثل بعضی از بچه ها غذا بخوره و یه شب باخیال راحت و بدون عذاب وجدان بخوابم که بچه ام گرسنه نیست
دلم میخواد با یکی حرف بزنم
اطرافیانم بچه کوچیک ندارن فکرمیکنن الکی برای خودم همه چی بزرگ کردم اما خب با بچه ام چه کنم که روز به روز بیشتر جلو چشام آب میشه
خسته ام
بخدا خیلی خسته ام....
ان شاالله هیچ مادری بخاطر بچه اش درمانده نشه
مامان جوجه رنگی مامان جوجه رنگی ۱۶ ماهگی
امروز برای اولین بار تصادف کردم .از پشت زدم به یه ماشینی .اونم رانندش خانم بود . بچمم تو ماشین بود یهو بچم افتاد حواسم پرت بچم شد از پشت زدم به یه ماشین .بچمو بغل گرفتم نمیدونستم چیکار کنم .خانوم پیاده شد اومد دید بچه بغلمه گفت با بچه رانندگی میکنی؟گفتم نه افتاد حواسم پرت بچه شد از پشت زدم به شما ازش معذرت خواهی کردم .چون بار اولم بود خیلی استرس داشتم .خانومه خیلی با متانت گفت عیبی نداره برو وای انگار دنیا رو دادن بهم .منم از پشت نگا کردم دیدم نه ماشین اون چیزی شده نه ماشین من .ولی برا بچم خیلی عذاب وجدان گرفتم چون ترسید .رفتم تو کوچه نگه داشتم نگا کردم دیدم چراغای جلوی ماشین ترک برداشته ولی نشکسته .همسرم اگه نکا کنه میفهمه تصادف کردم نمیخواستم بهش بفهمونم .البته زیاد نیس باید دقت کنی .با اینکه همسرم هیچی نمیگه هر بارم میگه تصادف کردی نترسیا ماشینه دیگه آدم خودش هیچیش نشه ولی بازم نمیخوام بدونه اونوقت هر بار ماشینو بردارم برم با خودش میگه نکنه تصادف کنه .الان سردرد گرفتم عذاب وجدان دارم اصلا حالم خیلی بده .ولی اون خانومی که زیاد جدی نگرفت و گفت برو خدا انشاالله تو بدترین شرایط به دادش برسه .تصمیم گرفتم برای امواتش یه چیزی احسان کنم