دلم خیلی گرفته انگار افسردگی گرفتم از همه چیز خستم
چند روز پیش دایم به رحمت خدا رفت مام یهویی و عجله ای حاضر شدیم بریم شهرستان با دوتا بچه شیر به شیر تنهایی کلی وسایل بستم خودمو بچها رو شستم غذا برا تو راه شون درست کردم که بریم شوهرمم همش نشست رو مبل و با گوشی تو اینستا میچرخید ما هر وقت عجله داریم باید سریع جم کنیم بریم بچهامم همون لحظه شروع میکنن گریه کردن و اذیت کردن انگار میغهمن باید چجوری دهن منو سرویس کنن شوهرمم که خدا رو شکر بچه ها اگه منو تا مرز سکته پیش ببرن بلند نمیشه یه لیوان جابجا کنه یا بچه ها رو بگیره خلاصه رفتیم ۷ ساعت راه بود یه بچه رو پام خواب بود یکی بغلم جامون تنگ بود ماشین پر بود دیگه اونم جلو کنار راننده‌ نشسته بود حتی یکبار نگفت یکی از بچها رو بده بمن خیلی اذیت میشی منم تو راه پریود شدم خونریزی شدید درد زیاد مردمو زنده شدم اونجام رسیدیم سریع رفت خوابید ما شهرستان خونه داریم مهمونم باهامون بود من باید پذیرایی هم میکردم بچه هم نگه میداشتم خلاصه کلامم اینه که نمیدونم چرا هیچوقت کمکم نمیکنه حتی تو مراسمم بچه ها دست من بودن نمیدونستم عزاداری کنم کمک کنم یا بچه ها رو بگیرم بهشون غذا مذا بدم دلم برای خودم میسوزه هر چی جلوتر میریم من بیشتر اذیت میشم همیشه راحتی و زندگی و عشق حال برا اونه من هیچوقت نمیتونم حرفامو پیش کسی بگم حتی خانوادم دلم میخواد یه آدم غریبه باشه بشینه من فقط براش حرف بزنم و گریه کنم شاید کمی سبک بشم

۸ پاسخ

خب عزیزم ازش کمک بخاهه
بگو من فلان کارو میکنم تو اون کارو کن من این بچه رو میگیرم تو اون یکی رو تو کاملا سکوت کردی انتظلر کمکم داری

سلام عزیزم چقدر ناراحت شدم😒 البته منم ۵ اسفند پدر بزرگمو از دست دادم با مادرم اینا عجله ای لباس پوشیدم بچه هارو برداشتم رفتم بندرعباس.. اووووف نگم برات حالا من شوهرم نتونست اون لحظه بیاد شهر دیگه ای بود اما من خیلب سختی کشیدم از حرفای دیگران.. خالم خونش همونجا بود نرفت خونش شب پارسا خیلی اذیتم میکرد هر ساعت بیدار میشد غر غر میکرد اینم میگفت ایش چقدر صدا میده نمیزاره بخوابیم خلاصه از این حرفا..بعدا خیلی حرفای دیگه..خلاصه سخت گذشت برگشتم خونم و چهلم نرفتم‌ نخواستم بچه هام اذیت بشن ملت هم کمک نمیکنن در عوض حرف بارت میکنن..گفتم حالا سیر بخوابین..هر کس یه جوری سختی میکشه خواهر اما واقعا شوهر آدم کمک. نکنه درکت نکنه مشکل اعصابو روان میگیری...غصه نخور میگذره...

کاش پیش هم بودیم

خب چرا باهمسرت صحبت نمیکنی؟؟؟با صحبت کردن حل کن اگه دیدی حل نمیشه با غر زدن بهش بفهمون که بچه مال اونم هست

بهش بگوگوش نکردتوهم یکی ازخواسته هاشوانجام نده غذاوتمیزی نکن خودتوچراازپادرمیاری

وا خوب ازش بخواه تو ماشین یکدوم از بچه ها رو میدادی جلو میگفتی دستم درد میکنه

از همبن امروز شروع خواسته هات رو بگو دیر نیست
آخر سر میشی مثل مادراشون که فقط غر بشنون یا اینکه ببخشید بشن کلفت خونه شوهراشون

خواهر منم همینم بااین تفاوت ک همش بهم غر میزنه دخالت میکنه باهام بدرفتاریم میکنه نمیدونم چیکارکنم فقط دلم میخاد نباشم راحت شم ازاین زندگی

سوال های مرتبط

مامان کوچولو مامان کوچولو ۳ سالگی
مامان رها❤️ مامان رها❤️ ۳ سالگی
مامان هایی که هنوز بچه ها شونو از پوشک نگرفتن میخواستم بگم


که بچه هاتون رو هرچه زودتر اقدام کنید برای از پوشک گرفتن بهتره

. واینکه ترجیحا توفصل تابستون بگیریدش یا اینکه بذارید هوا یکم بهتر وگرمتر بشه
توتابستون هم زودتر لباس ها خشک میشن هم اینکه هوا دیگه سرد
نیست چون تو هوای سرد بچه هم اذیت میشه. واینکه واقعا باید صبووووووری کنید پروسه ی سختیه. واینکه بچه خواه ناخواه توخ نه جیش میکنه هرچقدرم مواضب باشید توخونه این کارو انجام میده، فقط نباید بچه رو تنبیه کنید یا بهش عصبانی بشید چون این کار شما باعث میشه بچه همکاری نکنه ومیترسه و همش به تاخیر میوفته. باید یکی دوبار باخودتون بچه رو به دستشویی ببرید که بفهمه باید کارشو دودستشویی انجام بده باید بهش توضیح بدید مثلا با عروسک های بچه یا هر چیز دیگه ای. باید همش تشویقش کنید باهرچیزی که بچه دوست داره مثلا شکلات. برچسب، بيسکوئيت یا هر چیز دیگه
ای.... حداقل هم دوماه هم زمان میبره تا یاد بگیره. موفق باشید
مامان پسر شجاع♥️ مامان پسر شجاع♥️ ۳ سالگی
سلام به همگی
از شنبه پسرم رو کلاس برای روزهای زوج ثبت نام کردم با این وجود که امروز دومین جلسه بود ولی اینقدر راضیم کلا زندگیم روتین گرفته
صبح ساعت ۹ بیدار شدیم با هم صبحانه خوردیم بعد آماده شدیم ساعت ده رسوندمش کلاسش بعد یه پارک بزرگ کنار مهدش هست یک ساعت رفتم پیاده روی بعد یکسری وسایل لوازم تحریر که مربیش خواسته بود رو خریدم بعد اومدم خونه کل خونه رو جمع و جور کردم و جارو کشیدم و ناهار درست کردم الانم در حال استراحتم همسرمم رفته دنبال پسرم
همه ی اینا رو گفتم که حرف این خاله خانباجی ها رو گوش نکنید که میگن بچه باید خونه باشه و فلان و غیره اتفاقا بچه نیاز به ارتباط با همسن و سالاش رو داره
البته لازم به ذکره که بگم یهو نفرستادمش از مهر سال قبل اول با کلاس مادر و کودک شروع کردم بعد نم نم دیگه خودم حذف شدم و کلاساش شده هفته ای یک جلسه یک ساعت بعد دو جلسه و نم نم زیادش کردم الان رسیدیم به سه جلسه ۲/۵ ساعته در هفته
شما از تجربیاتتون بگید شاید به درد یه مادر نگران بخوره که اینقدر عذاب وجدان مهد کودک رو نداشته باشه☺️