تجربه سفر با نوزاد پارت ۴#
خلاصه از کارگاه که طبقه دوم فروشگاهمون هست تا اومدم پایین دیدم واسم اس ام اس واریزی اومده منم. با مامانم رفتم فروشگاه خرید کردم و رفتم خونه اینم بگم که کلا سالای قبل تو ذهنم بود و شاید خیلیاتون بگید حالا چه اهمیتی داره اما واسه منی که یهو زندگیم از این رو به اون رو شده بود واقعا هر لحظه دردناک بود (به نظرم من هر آدمی ظرفیت تغییر و تحول توی زنگیشو داره اما تغیزاتی که جزعی باشه و چه بهتر که اون تغیرو تحول کمک به بهبود زندگیت کنه اما اگر قرار باشه یه شبه زندگیت یه تغییر بزرگ کنه و اون تغیر روز به روز زندگیتو داغون تر کنه از تحملت خارج میشه و جوری که نمیتونی تحمل کنی و هر ثانیه از ذهنت زندگی الان رو با قبل مقایسه میکنید و درد میکشی .. دقیقا مثل مرگ ناگهانی یکی از نزدیکات همون قدر دردناک همون قدر غیر قابل تحمل )

کاش بشینی با شوهرت حرف بزنی خواهر
حیفه بخدا، بخاطر بچه هاتون حداقل دلتون به حال اونا بسوزه

تند تند بزار

حیف بچم‌نمیذاره
وگرنه پامیشدم‌میومدم شیراز
شوهرتم‌می‌آوردم میگفتم جفتشون بشینید درد دل کنید بلکم سر باز کنه این زخم

همسرت هم میخواد اشتی کنید ولی عین تو غرور داره همون موقع هایی ک میگفتی جلو در با ماشین منتظر بود میبرد میاورد اینا نشونه بود ک دلش میخواد ولی نمیتونه بیاد جلو برا اشتی.

البته راهنمایی های من یکم با بقیه فرق داره همه بیشتر ب تو میگن کوتاه بیا ‌.ولی چون منم بارداریم خیلی بد بود .اتفاقا همسرت رو مقصر میدونم.ای کاش ک ب خانوادش میگفتین یا اون موقعی ک هم نادرشوهرت بود هم مادربزرگت .بهشون میگفتی چیکارا کرده با پادرمیونی بزرگترا حل میشد .این مردا ک ب حال خودشون بذاری ب خودشون نمیان

عزیزم من دیشب برای اولین بار اومد زود بخوابم ک پیماتو دیدم و تا ۲ شب همه رو خوندم .دیشب ک نتونستم از فکرت بخوابم از صب زودم بیدار شدم تو فکر تو ام دوباره ک خوابیدم خواب تورو دیدم الانم دوباره بیدار شدم اومدم ب صفحه ات سر زدم ببینم چیشده میخواستم منم چیزی بهت بگم ولی دیدم نوشتی باهم حرف زدی امیددارم ک اشتی کردین .

اخ ک ‌کل ظهر داستانتو خوندم ....

توروخدا واسه گل روی منم که شده بشین صحبت کن ببین چرا انقد عوض شده.😂

کاملا متوجه حرفات میشم....

تند تند بزار