۱۰ پاسخ

تجربه زایمان پارت۶🦢🤍
و بعدش یه صدای خیلی ظریف گریه اومد بله بهشت مامانش اومده بود و من همزمان باهاش گریه میکردم😭میگفتم جانممم مامان جانممم،دودیقه بعد خیسی و گرمی صورت بچه امو رو صورتم حس کردم خیلی حس خوبی بود بچه ام خیلی اروم بود قیافه اشو دیدم خیلی ناز بود برام حس یه بچه متفاوت که اصلا شبیه منو باباش نبود گریه میکردم میگفتم خوش اومدی بهشت من،قربونت برم دورت بگردم خوش اومدی باخودت خیروبرکت اوردی جون دلممم 😫و من خنگ تو اتاق عمل اصلا یادم نبود فیلمبرداری دارم و عین🐴کرده بودم ارایش و قیافه امو یهو اب داغ ریخته باشن سرم گفتم خاک تو سرت مصی کاش یکم باکلاس گریه زاری میکردی خب🤣

وایی گریم گرف🥺

ای جانم ،چه جوری میخواستی باکلاس گریه زاری کنی🤣🤣

چقد همه چی قشنگ بوده شکر خدا که صحیح و سالمید
به نظرم فیلم و همه چیت قشنگترین میشه چون پر حسای واقعی و نابه😍
مبارک باشه مامان شدنت عزیزم❤️❤️❤️

عاللللیییی توضیح دادی دختر😁🥹😂 ای جون دلم مباااارکه😍خیلی حس خوبیه اون لحظه که میذارن رو سینت 🥹🥹🥹

ای جان دلم چشمو دلت روشن منم چشام پر شد کههههه خودمو گذاشتم جات🥹

وای مردم چقد قشنگ توضیح دادی تجربه زایمانتو عاشقش شدم 😂😁
تو باید رمان بنویسی واقعا

قدم نو رسیده مبارک عزیزم

اخی عزیزم فارغ شدی 💕😍💕
مبارکت باشه مامان بهشت💕

پسره کیه؟

سوال های مرتبط

مامان پندار مامان پندار ۲ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین) پارت چهارم
من مثل بید میلرزیدم از ترس سوزنش نمیگم زیاد درد داشت یا درد نداشت اونم ب آستانه درد آدم بستگی داره من واقعا امپولارو ک زدن واقعا اذیت شدم درد داشت برای من دیگه زدن پاهام گرم گرم شد دراز کشیدم یه پرده کشیدن دیگه فقط صدای حرف زدنشونو می‌شنیدم یدفعه صدای گریه ای پندارم اومد انگار دنیا رو دادن بهم بهترین حس بود برام یدفعه دکتر گفت وای مامانش ب این تپلی نی نیش چقد کوچولوه😂😂😂😂آوردنش چسبوندنش ب لپم لپای نرم خیلی حس خوبی بود دیگه چون زود ب دنیا اومده بود سریع بردنش منم حالت تهوع گرفته بودم بهشون گفتم گفتن سرتو بچرخون بالا بیار دیگه یه حالت خوابالودگی بهم دس داد خوابم برد یدفعه بیدارم کردن گفتن کمک کن جا ب جات کنیم منو بردن ریکاوری همش تو فکر شوهرم بودم گفتم آلان از اتاق عمل برم بیرون کسی منتظرم نیست اون هنوز خودشو نرسونده یدفعه بردنم رو بیرون ک ببرنم بخش یهو صدای شوهرم و خواهرمو شنیدم قیافه ای من اون لحظه😍😂دیگه رفتیم بخش پرستار اومد ماساژ داد شکممو چون بی حس بودم چیزی حس نکردم چون فشارم بالا بود ۲۴ ساعت سوند بهم وصل بود و اجازه نمیدادن از تخت بیام پایین و دردام با شیاف قابل تحمل بود بعدش اولین راه رفتن واقعا سخت بود اینم از تجربه ای زایمان من امیدوارم خوشتون اومده باشه و غلط،املائی های منو نادیده بگیرین😜😘
مامان بهشت🦢🤍 مامان بهشت🦢🤍 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت۳🦢🤍
با دختره عکاسه رفتم داخل اتاق عمل و دکترم و پزشک بیهوشی ام خیلی گرم و صمیمی ازم استقبال کردم اینم بگم مربی شنای پسر دکترم بودم چندین سال و رابطه خوبی باهم داشتیم.اتاق عمل شبیه نبود بیشتر شبیه کافه بود که کلی دختر پسر داشتن از شیطونی هاشون میگفتن مبخندیدن😂خداییش کادرشون خیلی خوشگل بودن به چشم داداش🤣دکترمم هربار که میرفتم پیشش میگفتم من از اتاق عمل میترسم و چون میدونست با پزشک بیهوشی هی حواسمو ‌پرت میکرد و‌میخواست جو رو صمیمی کنه میگف مربی شنای معروف شهرمون پس شمایی خانم چلنگری😅خلاصه نشستم روتخت پاهامو دراز کردم رفتیم برا امپول بیحسی که گف اولش سردی پنبه رو حس میکنی همزمان حس اش کردم بعد دستیار از دستام اروم گرفت و‌پزشک هم سریع نخاع امو چک کرد باناخناش و گف شل کن و‌نفس عمیق بکش شاید بپری و طبیعیه خیلی راحته من همینکارو کردم و دقیقا یه دونه پریدم اصلا اصلا درد نداشت اینو من بهتون میگم که استانه دردم خیلی پایینه،بعد گف الان شاید پاهات بپره همزمان پای سمت راستم یه وجب پرید بعد گف وقتی پاهات گرم شد بهم بگو سه ثانیه بعد شروع کرد پاهام داغ شدن وقتی بهشون گفتم گفتن سریع دراز بکش،