تجربه زایمان پارت۳🦢🤍
با دختره عکاسه رفتم داخل اتاق عمل و دکترم و پزشک بیهوشی ام خیلی گرم و صمیمی ازم استقبال کردم اینم بگم مربی شنای پسر دکترم بودم چندین سال و رابطه خوبی باهم داشتیم.اتاق عمل شبیه نبود بیشتر شبیه کافه بود که کلی دختر پسر داشتن از شیطونی هاشون میگفتن مبخندیدن😂خداییش کادرشون خیلی خوشگل بودن به چشم داداش🤣دکترمم هربار که میرفتم پیشش میگفتم من از اتاق عمل میترسم و چون میدونست با پزشک بیهوشی هی حواسمو ‌پرت میکرد و‌میخواست جو رو صمیمی کنه میگف مربی شنای معروف شهرمون پس شمایی خانم چلنگری😅خلاصه نشستم روتخت پاهامو دراز کردم رفتیم برا امپول بیحسی که گف اولش سردی پنبه رو حس میکنی همزمان حس اش کردم بعد دستیار از دستام اروم گرفت و‌پزشک هم سریع نخاع امو چک کرد باناخناش و گف شل کن و‌نفس عمیق بکش شاید بپری و طبیعیه خیلی راحته من همینکارو کردم و دقیقا یه دونه پریدم اصلا اصلا درد نداشت اینو من بهتون میگم که استانه دردم خیلی پایینه،بعد گف الان شاید پاهات بپره همزمان پای سمت راستم یه وجب پرید بعد گف وقتی پاهات گرم شد بهم بگو سه ثانیه بعد شروع کرد پاهام داغ شدن وقتی بهشون گفتم گفتن سریع دراز بکش،

تصویر
۱۵ پاسخ

تجربه زایمان پارت۴🦢🤍
بعد جلو روم یه پرده کشیدن دستامو بستن و دکترم و یه پسر شروع کردن کارشونو🫢پنج دقیقه نشده بود حس کردم پاهام انگار افتاده تنور خیلی داغه،انگار کوه کنده باشی خیلی کوفته بود پاهام،گفتم خانم دکتر من پاهام خیلی کلافه کننده شده گف طبیعیه نگران نباش گفتم نه به خدا نمیتونم تحمل کنم بعد ناخوداگاه اصلا دست خودم نبود انگار هضیان گفته باشم،گریه میکردم میگفتم تروخدا بگین بیان من پاهامو ماساژ بدن دکترمم میگف اخه ماساژ بدیم متوجه نمیشی که بیحس شدی اصلا اروم نمیشدم باصدای بلند گریه میکردم ناخوداگاه میگفتم ‌من ماساژ میخوام😆 دختره دستیار بیهوشی از پشت با دستاش صورتمو گرفته بود دلداریم میداد انگار با بچه حرف میزد شنیدم دکترم گف براش ارامبخش بزنین بعد یه ماسک اکسیژن گذاشتن جلو صورتم و من خیلی اروم فقط نگاه میکردم تو ذهنمم میگفتم خاک توسرت ارایشت خراب شد😆بعد گفتم چقدر خنگی یه عالمه ادم سپردن دعا کنی الان عمل تموم میشه،شروع کردم بابغض تک تک همه رو دعا کردم همه شماها بچه های گهواره رو،کسایی که چشم انتظار بچه ان خلاصه همه و همههه پول زیاد برای خودمم اولویت بود🤣(شوخی)

مبارک عزیزم انشالله قدم پرخیروبرکت باشه

ولی دقیقا تجربه زایمانت مخصوصا اتفاقای اتاق عمل شبیه من بود آلان ک تجربه تو خوندم یاد خودم افتادم

چه خانواده قشنگی😍😍از چشم بد دور باشید انشاالله

خوشگلممم 🥺🫶🏻

من از بیحسی خیلی ترسیدم 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
اگه منم اینجوری بشم چی

🥰🥰🥰

ای جونم مادرو دختر زیبا ،مرسی که به یادمون بودی🥰🥰

قدمش مبارک🧿❤️

عزیزم کل هزینه بیمارستان چقدر شد؟

عزیزم چقدر قشنگ تعریف میکنی بقیشم بزار خخخخ
منم ترسم فقط اتاق عمله از درد بقیش اینا ترسی ندارم نمی‌دونم چرا

ای جانم بهشت خانوووم

قدمش خیر و برکت 🤍🌱
منم دقیقا ترسم از آمپول بی حسه

آمپول بی‌حسی خیلی خوشمزه ست من از سزارین فقط همین قسمتش دوست دارم خیلی باحاله

خوشگلم

میشه درخواستم قبول کنی

سوال های مرتبط

مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۴ ماهگی
زایمان سزارین پارت سوم)
بعدش اومدن داخل اتاق لباس پوشوندن سروم وصل کردن منم خیلی ترسیده بودم میلرزیدم اصلا آمادگی نداشتم ولی وسایل های پسرم و پرونده ام پیشم بودن چون دکتر گفته بود تا تاریخ نامه ام نزدیک بیمارستان بمونم بعدش گفتن دراز بکش سوند رو بزنیم من با گریه گفتم میشه شوهرمو ببینم گفتن آره دراز کشیدم همون موقع کلی اب اومد کیسه ابم کلا پاره شد دیگه سریع نشستم رو ویلچر گوشیمو با طلا هام گرفتن گفتن ما میدیم به شوهرت و نذاشتن ببینم مامانمو و شوهرمو بعدش پرستار برد تا در اتاق عمل از اونجا به بعد یه آقا بود که برد تا در اتاق عمل بعدی که راهش (یه راه رو دراز بود) همون لحظه هم حرف میزد که شوهرت چی کاره اس چند سالته بعدش دیدم وارد اتاق عمل شدم ۵تا پسر بودن همشون ادکلن زده و به خودشون رسیده بودن یه لحظه فکر کردم رفتم عروسی 😂🤣بعدش از رو ویلچر بلندم کردن گذاشتن رو تخت عمل در همین هین دکترم اومد منو دید خندید و رفت من نشسته بودم رو تخت که دکترا هوون پسرا ازم سوال میپرسیدن و میخندون منو بعدش دکتر بیهوشی اومد و داشت آمپول میزد که دکترم اومد نشست آمپول رو زد در همین هی ازم سوال میپرسیدو میخندوندن اصلا درد بیحسی رو نفهمیدم دکترم اومد از دستم گرفت گفت اصلا استرس نداشته باش و به دکتر بیهوشی گفت دخترم از ۳۴هفته هی میگفت می‌خوام زایمان کنم بچه داره میاد گفتم کیسه ابم ترکید گفت پس واسه چیزی که ترکید کاری نمیشه کرد 😂 بعد سریع گفتن دراز بکش گفتم من بی‌حس نیستم دکترم با خنده گفت اورژانسی هارو بدون بی حس عمل میکنم خندیدم بعدش گفت شوخی میکنم الان بی حس میشی
مامان گل آفتابگردون مامان گل آفتابگردون ۳ ماهگی
تجربه سزارین پارت۱، شب قبلش اصلا خوابم نبرد تا ساعت ۴ صبح،یک ساعت خابیدم ساعت ۶ رفتم بیمارستان،لباس خریدیم رفتم تو بخش لباساروپوشیدم بردنم تو اتاق عمل خانم دکتر همونجا نشسته بود، تا رفتم داخل گفتم خانم دکتر تورو خدا بزار بعد بیحسی برام سوند بزارن گف اصلا نمیشه نخواه ازم،گفتم من واژینیسموس دارم میترسم،هم شما اذیت میشین هم من.گف خب باشه منو با یکی از پرسنل اتاق عمل فرستاد دسشویی گف مثانتو خالی خالی کن موقع عمل برات میزارم،دکتر بیهوشی اومد گف کمرتو خم کن سوزنش اصلا درد نداشت سریع درازم کرد بعد ۲ ثانیه پرسید پاهات داغ شد گفتم نه، بعد گف بخاری بیارید😂یهو حس کردم پاهام کم کم داغ شد، بعد چند ثانیه یه جوری شدم ک پاهام سر بودن ینی حس نداشتن ول حس چندشی داشتم ک کسی بهم دست بزنه(احتمالا تا حالا تجربش کردید ، بعضی وقتا پا خواب میره دلت نمیخاد کسی بت دست بزنه جیغت در میاد) تو همون حال دیدم داره یکی بتادین میزنه منم حالم بدشد داد زدم وای من حس دارم ولی پام تکون نمیخوره تورو خدا بخدا حس دارم.بعد اتاق عمل گف خانم یدیقه صبر کن بیحس میشی بیحس شدم. دیدم یه سوزن زد توی سرم و گف دستاتو نبری تو شکمت ها! ببین ما گان پوشیدیم فضا استریل باید باشه وگرنه عفونت میکنی، گفتم خب باشه خودت دستامو ببند.یهو یه ارامشی اومد سراغم انقد اروم بودم گفتم دمت گرم چی زدی تو سرمم، گف حالا راحت باش
مامان پسرک🩵 مامان پسرک🩵 ۵ ماهگی
پارت ۴
زایمان سزارین
.
بردنم تو اتاق عمل و خانوم دکتر و بقیه بچه ها کم کم اومدن و بگو بخند میکردن که استرس من کم بشه . راستی دکترم خانوم دکتر ایلخانی بودن بیمارستان فرمانیه
یکم بعد دکتر بیهوشی اومد یه اقای تقریبا سن بالا ک خیلی مهربون بودن .
اومدن بهم گفتن بیهوشی میخای یا بی حسی که گفتم فک میکنم بی حسی بهتر باشه . گفت اره بهتره پس بی حس میشی فقط باید باهام همکاری کنی که اذیت نشیم جفتمون . یه اقای ذیگ هم اومد بهم گفتن که نفس عمیق بکش تو لش ترین حالت ممکن بشین و شونه هات و بنداز و سرتو بیار پایین .
این کار و انجام دادم و اقاعه شونه هامو گرفت و گفت نفس عمیق بکش . و بی حسی و زدن برام . باید بگم اندازه سر سوزنم درد نداشت . و استرس این موضوع و نداشته باشید فقط تکون نخورید که سردرد نگیرید . بعد این ک بی حسی و زدن گفتن پاهات اگ گرم شد دراز بکش . پاهام که گرم شد دراز کشیدم سریع و دستامو بستن و پرده کشیدن . پرده که کشیدن من انگار حالم از ترس بد شد . و هی میترسیدم بیحس نشده باشم . گفتم خانوم دکتر من بی حس نشدم گفت شدی بعد گفتم ب خدا نشدم گفت الان سوند و وصل کردم فهمیدی مگ ؟ گفتم نه 😁🤣بعد حالت تهوع گرفتم فک کنم اثر بیحسیه بود گفتم دارم بالا میارم دکتر بیهوشی گف سرتو بگیر سمت من بالا بیار ولی الان نمیاری بالا . همون لحظه امپول زد تو سرمم فک کنم برای تهوع بود همون لحظه خوب شدم . دیگ ساکت منتظر بودم . دکتر بیهوشی قربون صدقم میرفت از بچم میپرسید دستشو میزاشت رو سرم هی میگف الان تموم میشه صداشو میشنوی . که یهو صدای گریه اومد 🥲🥺دکترم گفت ایناز اصلااااا شبیت نیسسسس🤣🤣🤣🤣
مامان نون خامه‌ای مامان نون خامه‌ای ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
زیرم زیر انداز انداخت یه عالمه بهم بتادین زد و بهم گفت شل کن و نفس عمیق بکش اولش یکم حس سرما کردم و تمام شد یعنی کاری نداشت اصلا هم اونقدر ترسناک نبود نترسید اصلا من ترسو با وجود سوند یه بار رفتم دستشویی و برگشتم و راحت بودم
اومدن دنبالم بریم بالا برا زایمان دندونام به هم می‌خورد از ترس بردنم یه اتاق که تخت زایمان بود گفتن بشین روش متخصص بیهوشی اومد و باهام خوش و بش کرد بهم گفت اسم دخترت چیه گفتم هنوز نمیدونم گفت پاشو برو انتخاب کن بیا ما بدون انتخاب اسم برا بچه عمل نمی‌کنیم باورم شد داشت اشکم درمیومد که دکترم اومد داخل
انگار دنیا رو دادن بهم تا دیدم گفتم من نمیخوام زایمان کنم برگردونید توروخدا 😂خندید گفت ديگه خيلی دیره نترس و اینا 😂😂
دکتر بیهوشی گفت شل کن میخوام اسپاینال بزنم امپولش و که دیدم قشنگ سکته کردم
دکترم بغلم کرد و گفت سرتو خم کن دوبار امپولش و زد ولی چون می‌ترسیدم نمیتونست بزنه همش میگفت شل کن و نترس بار سوم تونست بزنه
بهم گفت دراز بکش تا دراز کشیدم یه حس گزگز اومد تو پاهام و یه آقای دیگه گفت میخوام بهت خواب آور بزنم تا اومدم بگم نه زد و دیگه هیچی نفهمیدم
آخرای کارشون بود که‌ بیدار شدم دیدم جلو چشمم پرده است گفتم دکترم کو بچم کووو یه لپ گرم چسبید رو گونم و بهم گفتن خوشگل ترین دختره دخترت🥹❤️
مامان هلو🍑(سامیارم) مامان هلو🍑(سامیارم) ۴ ماهگی
تجربه سزارین پارت سه

من همونجا خشک شدم موندم یعنی چی طبیعی🤯😩
بعد اینکه پرستار رف مامانم آرومم کرد گف خاک تو سرت یکم فکر کن ببین چرا دکترت میگه هیچی نخور حتما نمیخواد پرستارا بدونن که قراره سزارین اختیاری شی بعد یه ساعت دکترم اومد بالا سرم تا اونموقع هم من درد داشتم اومد باز ان اس تی وصل کرد قلب بچم نامیزان بود درد داشتم رحمم بسته بود یهو گف اتاق عملو حاضر کنین🫨
خدایا استرس داشت منو جر میداد خیلی میترسیدم یه پرستار اومد لباسمو درآوردن لباس بیمارستان تنم کردن سوند وصل کردن هیچی نفهمیدم ازش اصلا درد نداشت فقط مامانم از بغل میگف نفس فمیق بکش آروم باش بعد دیدم تموم شد یواش یواش سرم هارو وصل کردن یه پرستار خانوم اومد منو یردن اتاق عمل همه این اتفاقا فیلمشو دارم پرستار دوستمون ازم گرفته وقتی دارن میبرنم اتاق عمل تا لحظه خود عمل که دکتر پسرمو از شکمم درمیاره همشو فیلم گرفتن کلیپ درست کردم باهاش یادگاری بمونه رفتم تو دکتر بیهوشی اومد آمپول بیحسی رو زد ازونم هیچی حس نکردم سرمو مشغول کردن حرف زدن باهام بعد یهو دیدم پاهام داغ شد گفتن زود دراز بکش بعد پرده کشیدن جلو چشمم و عمل شروع شد...
مامان آدرین مامان آدرین ۲ ماهگی
شب قبل از زایمانم یه شام خیلی سبک مثل سوپ خوردم و بهم گفتن مایعات از ۱۲ شب به بعد هیچی نخورم و چون من لووتیروکسین می‌خوردم گفتن با حجم خیلی کمی آب قرصمو بخورم صبح ساعت ۵ رفتیم بیمارستان
بهم سرم زدن و فرم سلامت روانی و اطلاعات پدر مادر رو پر کردیم
با دستگاه ضربان قلب بچمو چک کردن که ضربانش پایین بود و خیلی نگرانم کرد که بعد دنیا اومدنش مشخص شد بند ناف یک دور دور گردنش و یک دور دور شکمش گیر کرده بوده
ساعت ۸:۳۰ دکترم اومد و منو بردن به سمت اتاق عمل
بیشتر از استرس ؛ ذوق داشتم از اینکه بچمو چند دقیقه دیگه میدیدم
وارد بخش اتاق عمل که شدم منو بردن یه اتاق به اسم اتاق استراحت حدود ۱۵ دقیقه اونجا دراز کشیده بودم بعد با ویلچر منو به سمت اتاق عمل بردن بعد از چک اولیه ضربان قلب و فشار خون و وصل کردن سوند پزشک بیهوشی اومد و آمپول اسپاینال رو به نخاع تزریق کرد
دردش وحشتناک بود فقط باید نفس عمیق بکشی و هرگز تکون نخوری بی حسی که وارد نخاع میشد همزمان درد وحشتناکی رو تو نخاع حس میکردم بلافاصله از نوک انگشت پاهام احساس گرما کردم تا رسید به کمرم
کم‌کم بیحس شدم و کاملا بی جون افتادم روی تخت در عرض ۵ دقیقه که دکترم اومد صدای گریه بچمو شنیدم
اصلا هیچی حس نکردم فقط تکون تکون می‌خوردم روی تخت
و یکم هم‌ حالت تهوع در حین عمل بهم دس داد بخاطر خونریزی بود که داشتم
پرستاری بود که تماما کنار من بود و ضربان و فشار و نبضمو چک‌میکرد و بهم گزارش میداد که الان در چه مرحله ای از عمل هستیم و چقدر از عملم مونده
نی نیم که دنیا اومد آوردن گذاشنش روی سینم و با صدای من بچم آروم شد و حس قشنگ بین مون رد و بدل شد اونجا بود که انگار از من یه آدم دیگه متولد شد😍
مامان فندقم🤰🏻💙 مامان فندقم🤰🏻💙 ۱ ماهگی
شروع تجربه سزارین با دکتر سروگل شهریور بیمارستان پیوند:
من یک هفته قبل از سزارین رفتم آخرین چکاب و پرداخت دستمزد دکتر برا عمل تاریخو بهم داد برا ۱۴۰۴/۶/۳ یک هفته گذشت و گفتن که ساعت شش صبح بیمارستان باش ما هم دوشنبه ساعت شش صبح با یه استرس وحشدناک رفتیم بیمارستان فرستادن بخش زنان برا کارهای پرونده اینا رفتیم اونجا تا تماهنگی ها انجام شده و سنو ها و پرونده رو تشکیل دادن و گفتم برید داروخونه پک زایمانو بگیرین بعد لباسش رو پوشیدم و فرستادن تو یه اتاق ک اونجا نوار قلب گرفتن و سرم وصل کردن و میخواستن سوند ادرار رو وصل کنن ک اونجا اجازه ندادم چون از قبل به دکتر گفتم بعد بیحسی بزنین برام بعد یه حدود نیم شاعت اینا با ویلچر بردن بخش اتاق عمل وای که نگم از استرس وحشدناکی که داشتم اونجا تو اتاق انتظار گفتن باید بمونی نوبتی برید عمل دو نفر بودیم عمل اول تموم شد و منو صدا زدن بردن اتاق عمل نگم از ویوی قشنگ اتاق عمل و فضای بیرونش حس خوبی داشت بعد نشستم رو تخت میخواستن سوزن بیحسی رو بزنن یه مرد بود تو اتاق عمل و بقیه همه خانم بودن داشتن با بتادین کمرم رو ضد عفونی میکردن یه لحظه حس کردم که کمرم گرم شد گفتم کمرم داغ شد که گفتن مال بیحسیه گفتم مگه زدین سوزنه رو گفتن اره مگه نفهمیدی و گفتن سریع دراز بکش یه دو دقیقه موندن و سوند ادرار رو گذاشتن برام که دیگه بیحس شدم و حالیم نبود
مامان یارا🤍🫀❤️ مامان یارا🤍🫀❤️ ۱ ماهگی
تجربه زایمان قسمت دوم:
سوند و گذاشتن و منو نشوندن رو ویلچر سوند درد نداشت ولی من هی خودمو سفت میکردم میترسیدم بریزه یا در بیاد هی میگفتن هیچی‌نمیشه شل کن.منو با ویلچر بردن سمت اتاق عمل اول وایسادیم شوهرم اومد داخل بلوک زایمان باهاش خدافظی کردم اون پشت بلوک زایمان منتظر موند منو بردن پشت در اتاق عمل منتظر دکترمم بودیم ساعت ۷وبیست دقیقه صبح بود.من اونجا هی گفتم داره دستشوییم میریزه گفتن نه احساس میکنی دوباره حس کردم خیس شدم گفتم بهشون گفتن نه بابا سوند داری احساس میکنی این بار تا پایین پام خیس شد دستمو بردم زیر خیس شد نشونشون دادم گفتم ببینید من خیس شدم داره ازم میریزه پایین دیگه زیرم و دروشیت انداختن و گفتن دوباره بشین گفتم بابا من دارم خیس میشم هی نجسه بدم میاد کثیفه خیلی ریلکس و راحت میگفتن ول کن بابا هیچی نیست الان میری اتاق عمل هیچی نمیفهمی خلاصه دکترم همون موقع اومد نازم کرد و گفت ببرید تو اتاق عمل.منم استرس اصلا نداشتم رفتم تو با پرسنل سلام کردیم و گفتن بشین روتخت گفتم من سوندم شله داره ازم میریزه نگاه کردن گفتن هیچی نیست سوندت محکمه.من دیگه بیخیال شدم نشستم رو تخت و گفتن دستت و بذار رو زانوهات همون موقع دکترمم اومد تو اتاق و اومد دستشو گذاشت رو دستم و پاهام.دکتر بیهوشی داشت کمرمو بتادین میزد گفت شل کن فقط اینو ک گفت دستشو زد به کمرم من سریع سفت شدم خندیدن گفتن نه شل باش.دیگه شل کردم و سوزن و زد هیچی حس نکردم واقعا خیالم راحت بود داشتن مایع رو وارد میکردن یهو انگار برق گرفتم پریدم سریع دکترم و پرسنل دست و پامو گرفتن گفتم برق گرفت انگار منو دکترم ب دکتر بیهوشی گفت جای خیلی خوبی زدی ک حس برق گرفتی داره.سریع درش اوردن و گفتن دراز بکش
مامان شاهان مامان شاهان ۴ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان دو قلو ها مامان دو قلو ها ۶ ماهگی
#پارت دهم .توی مسیر اتاق عمل بابتمو مامانم امدن و بهم گفتن نگرلن نباش پسرم اشک میریخت و خواهرام صلوات میدادن و شوهرم باهام تا دم در اتاق عمل امد اونجا سرمو بوسید و من رفتم داخل و بعد کلی سوال و نوشتن جوابا و کلی از این تخت به اون تخت منو بردن رو تخت عمل و دکتر بیهوشی یا لبخند امد و کلی یربه سرم گذاشت و منو خم کردن و امپولو به نخام زدن و گفتن نگران نباش الان پاهات گرم میشه و من حس کردم پاهام دارن سر میشن یهو یه فشاری از نوک پام تا قفسه سینه ام حس کردم یه حس خیلی بد تنگی نفس بهم دست داد و حس کردم دارن از پاهام منو سمت بالا می کشن و بعد پارچه سبز رنگو جلوم زدن و منکه فقط می خواستم سلامت بودن بچه هامو بفهم با نفسای عمیق خودمو اروم کردم دکترم با دستیاراش امدن و دکترم با مهربونیش ارومم کرد و دستیارش کنارم ومند و دکتر بهم گفت نترسیا می خوام فقط معاینت کنم و عمل رو شروع نمی کنم ولی چند دقیقه بعد صدای پسرمو شنیدم و فهمیدم که شکممو بریدن و بچه رو در اوردن پسرمو اوردن کنار صورتم و بوسیدمش و بعد دیدم باز شروع کردن به کشیدن و اینبار دکخترمو در اوردن ولی اون ساکت بود ترسیده بودم ولی بعد از دن به پاش صدهی گریه اش امد دخترمم اوردن و بوسیدمش و دکتر بهم گفت یکم بخواب ولی من اصلا خوابم نمی امد و اونا منو بخیه زدن و دوختن و پرستارا بچه هدرو بردن که لباس ببوشونن
مامان هانا مامان هانا ۱ ماهگی
پارت هشتم سزارین من .
رفتم اتاق عمل فضا رو که دیدم خیلی ترسیدم فشارمم کلا همیشه پایینه
افت قند هم داشتم.
ضربان قلبمم اومد پایین
اکسیژن خون رو بهم وصل کردن
و گفتم بشین رو تخت سرتو ببر پایین شونه هات به سمت پایین خم تا ما بزنیم آمپول بی حسی رو
بعد منم گفتم بخدا من بی حس نمیشم من عمل بلفارو داشتم بی حس نشدم از اول تا آخرش اذیت شدم
سر عمل مینی بای پس هم بی هوش نشدم
چشام بسته شده بود ولی چون خیلی میترسیدم مغزم هوشیار بود تمام صداها رو می‌شنیدم
دیگه فایده نداشت همینطور که باهاشون حرف میزدم گفت من آمپول رو دارم میزنم تو الان فهمیدی ؟ پاهات داغ نشد پاهات مور مور نمیکنه ؟
پاهاتو تکون بده ببین چقدر سنگین دارن میشن
گفتم آره پاهام سنگین شده
گفتم آره مور مور هم می‌کنه
گفتم آره داغ هم شده ولی من هنوز حسش میکنم بخدا دیگه هرچی گفتم نه فایده نداشت که نداشت حرف حرف خودش بود دیگه آمادم که کردن گفتن دکترم اومد
دکترم که اومد گفتم من بی حس نشدم
گفت پاهات بی حسه الان تو دستای منو رو پاهات حس می‌کنی گفتم نه
گفت الان حس می‌کنی که سوند رو دارم دست میزنم گفتم نه.
گفت خب بی حس شدی نترس و نگران نباش
گفتم خداروشکر پس بی حس شدم
هنوز داشتم حرف میزدم که تیغ رو زد
یعنی یه دردی پیچید تو کل وجودم یه دادی زدم یه حس سوزش داغونی کردم که خودشون فهمیدن من شکمم بی حس نشده فقط پایین تنه من بی حس شده
دیگه اومدن و بیهوشی رو زدن و خوابیدم ولی دز خیلی کم
دیگه اذان ظهر رو که دادن دکتر بیهوشی زد به صورتم گفت پاشو نگاهش کن موقع اذون شروع کرد به گریه کردن دعا کن برا هممون دعاکن
دیگه چسبوندنش به صورتم بوسش کردم نازش کردم
ولی خیلی خیلی گیج بودم چشام به سختی باز نگه داشته میشد
مامان بچه قشنگمون💞 مامان بچه قشنگمون💞 ۲ ماهگی
#پارت_سه_زایمان
خلاصه من رو برانکارد بودم و پرسنل اتاق عمل میومدن خودشون رو بهم معرفی میکردن و آشنا میشدیم. یه ربع به ۷ متخصص بیهوشی اومد اسپاینال کنه، اینطوری بود که گفتن بدنمو شل کنم، ولی به محض اینکه سوزن رو پشتم زد یهو غیرارادی صاف شدم ولی سریع شل کردم. ازم پرسید پاهات گرم شد یا نه و یک دیقه هم نشد که نوک پاهام گرما حس کردم، این گرما سریع اومد بالا تا کمرم رسید ، خودم سعی کردم پاهامو تکون بدم ولی نتونستم، خیالم راحت شد ک سر شدم، ده دیقه به ۷ دکترم اومد و حالمو پرسید و رفت، جلوم یه پارچه سبز کشیدن، پنج دیقه بعد دکترم برگشت، تقریبا ساعت ۷ حس کردم عمل شروع شده، چیز خاصی حس نمیکردم اما یکباره فهمیدم که دارن بالای شکمم رو فشار میدن ویکجایی یجوری فشار دادن که سرشونه‌ی چپم تیر کشید انگار که داره خورد میشه و همه‌ی اینا توی یک دیقه اتفاق افتاد، یهو حس کردم صدای بچم از یه عمقی داره میاد ولی هی قطع میشد تا اینکه صداش باز شد و من مطمئن شدم که به دنیا اومده و دکترم آوردش جلو چشمم و من یه موجود کوچولوی پرمو دیدم که قرمز و کبوده🥹 بهم گفتن می‌بریم تمیزش میکنیم میاریم کنارت، منم تو حال و هوای خودم بودم که آوردنش کنار گوشم، بوسش کردم، تندتند نفس می‌کشید و داغ بود، چند دیقه‌ای زیر گلوم نگهش داشتن و بردنش، یسری کشش و فشار حس میکردم ، زیر شکمم کم کم دردهایی شبیه پریود حس میکردم، به متخصص بیهوشی گفتم، دکتر هم فهمید درد دارم بلند گفت خواب آور بزن بیمار درد داره و این آخرین چیزی بود ک از اتاق عمل یادمه:)