تجربه سزارین پارت۱، شب قبلش اصلا خوابم نبرد تا ساعت ۴ صبح،یک ساعت خابیدم ساعت ۶ رفتم بیمارستان،لباس خریدیم رفتم تو بخش لباساروپوشیدم بردنم تو اتاق عمل خانم دکتر همونجا نشسته بود، تا رفتم داخل گفتم خانم دکتر تورو خدا بزار بعد بیحسی برام سوند بزارن گف اصلا نمیشه نخواه ازم،گفتم من واژینیسموس دارم میترسم،هم شما اذیت میشین هم من.گف خب باشه منو با یکی از پرسنل اتاق عمل فرستاد دسشویی گف مثانتو خالی خالی کن موقع عمل برات میزارم،دکتر بیهوشی اومد گف کمرتو خم کن سوزنش اصلا درد نداشت سریع درازم کرد بعد ۲ ثانیه پرسید پاهات داغ شد گفتم نه، بعد گف بخاری بیارید😂یهو حس کردم پاهام کم کم داغ شد، بعد چند ثانیه یه جوری شدم ک پاهام سر بودن ینی حس نداشتن ول حس چندشی داشتم ک کسی بهم دست بزنه(احتمالا تا حالا تجربش کردید ، بعضی وقتا پا خواب میره دلت نمیخاد کسی بت دست بزنه جیغت در میاد) تو همون حال دیدم داره یکی بتادین میزنه منم حالم بدشد داد زدم وای من حس دارم ولی پام تکون نمیخوره تورو خدا بخدا حس دارم.بعد اتاق عمل گف خانم یدیقه صبر کن بیحس میشی بیحس شدم. دیدم یه سوزن زد توی سرم و گف دستاتو نبری تو شکمت ها! ببین ما گان پوشیدیم فضا استریل باید باشه وگرنه عفونت میکنی، گفتم خب باشه خودت دستامو ببند.یهو یه ارامشی اومد سراغم انقد اروم بودم گفتم دمت گرم چی زدی تو سرمم، گف حالا راحت باش

۱ پاسخ

برم قسمت دورو بخونم

سوال های مرتبط

مامان آیهان 🩵 مامان آیهان 🩵 ۵ ماهگی
تجربه زایمان ۶
من ک باورم نمیشد اصلا گفتم جدی گف اره پیشرفت نداری گفتم خدا خیرت بده من دیگ نمیتونم تحمل کنم اومدن و سوند وصل کردن ک اصلا درد نداشت چون با اون سوند فرق می‌کرد لباسم تنم کردن منم همچنان درد داشتم سرم و فشارم قطع کردن و بردنم اتاق عمل رفتم روی تخت و کمرم و بی‌حس کردن ولی من حس داشتم و پاهامو تکون میدادم ک میگفتم من حس دارم ک دوباره بی حس کردن گفتن دراز بکش دراز کشیدم و پاهام و آوردم بالا گفتم دکتر من حس دارم یهو تیغ نزنی ها گف دختر تو چقد شیطونی بیهوشت میکنم ها گفتم نه نکن ولی من حس دارم اومد بتادین زد ب شکم و پاهام چن تا ویشگون ریز از شکمم گرفت ک گفتم دکتر چرا ویشگون میگیری دیگ یه دکتر اومد یه چیزی زد تو انژوکتم و بیهوش شدم😅😂
ساعت ۱۱ونیم تو خواب بیداری بودم ک دیدم دارن شکمم و فشار میدن و زیاد دردی حس نکردم فقط گیج بودم و میگفتم بچم کجاس میگفتن خوبه دیگ بردنم از اتاق عمل بیرون و مامانم و شوهرم و ک دیدن گریم گرف حالا من گریه اونا گریه
دیگ تو اتاقم یه شکمم و فشار دادن و بچه رو آوردن
مامان آیهان 🩵 مامان آیهان 🩵 ۵ ماهگی
تجربه زایمان ۶
من ک باورم نمیشد اصلا گفتم جدی گف اره پیشرفت نداری گفتم خدا خیرت بده من دیگ نمیتونم تحمل کنم اومدن و سوند وصل کردن ک اصلا درد نداشت چون با اون سوند فرق می‌کرد لباسم تنم کردن منم همچنان درد داشتم سرم و فشارم قطع کردن و بردنم اتاق عمل رفتم روی تخت و کمرم و بی‌حس کردن ولی من حس داشتم و پاهامو تکون میدادم ک میگفتم من حس دارم ک دوباره بی حس کردن گفتن دراز بکش دراز کشیدم و پاهام و آوردم بالا گفتم دکتر من حس دارم یهو تیغ نزنی ها گف دختر تو چقد شیطونی بیهوشت میکنم ها گفتم نه نکن ولی من حس دارم اومد بتادین زد ب شکم و پاهام چن تا ویشگون ریز از شکمم گرفت ک گفتم دکتر چرا ویشگون میگیری دیگ یه دکتر اومد یه چیزی زد تو انژوکتم و بیهوش شدم😅😂
ساعت ۱۱ونیم تو خواب بیداری بودم ک دیدم دارن شکمم و فشار میدن و زیاد دردی حس نکردم فقط گیج بودم و میگفتم بچم کجاس میگفتن خوبه دیگ بردنم از اتاق عمل بیرون و مامانم و شوهرم و ک دیدن گریم گرف حالا من گریه اونا گریه
دیگ تو اتاقم یه شکمم و فشار دادن و بچه رو آوردن
مامان دلسا🥹💓 مامان دلسا🥹💓 ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۵😉

خلاصه رفتم اتاق عمل خیلی خوشحال بودم ک الان از این دردها خلاص میشم دیدم ماما ب دکترم گف این خانم را از اتاق عمل ببرین بیرون ی خانم دیگه آمده آن اس تی گرفتیم بچش افت قلب داره اول اونا سزارین کن

واااای ک اون لحظه چی بهم گذشت داد زدم گفتم من دارم از درد میمیرم منا بردن تو زایشگاه و اون خانم را بردن اتاق عمل بعد ۲ ساعت درد کشیدن آمدن منا بردن اتاق عمل
دکتر بیهوشی آمد و بهم گف کمرت را خم کن و سرت را بگیر پایین
آمپول بی حسی زیاد درد نداشت

خوابیدم و گف پاهات را تکون بده نمیتونستم تکون بدم بدنم داغ . داغ شده بود
ماسک اکسیژن را گذاشت دم دهنم حالم بد شد حسابی دکتر گف اکسیژنش بالاس ماسک را بردارین

خلاصه ماسک را برداشتن تا حالم بهتر شد و دیدم ی عالمه پارچه بستن جلو چشمام ک نبینم و ی عالمه بتادین با پنبه مالید روی پاهام و شکمم و ...‌


همه جام را با بتادین یکی کرد

نوری ک بالا سرم بود همه چیز را میتونستم داخلش ببینم ک دارن چجوری عملم میکنن

اما از ترسم سرم را ی ور کردم و نگاه نکردم دیدم ۱۰ دیقه بعد صدای گریه دخترم آمد 🥹🥹
اون لحظه خیلی ذوق زده شدم و از شدت خوشحالی ی عالمه گریه کردم فقط دست و پاهاش را دیدم ک گذاشتنش لا ی پارچه سبز و بردنش نیاورن پیشم


بقیش پارت بعدی
مامان فندقم🤰🏻💙 مامان فندقم🤰🏻💙 ۱ ماهگی
شروع تجربه سزارین با دکتر سروگل شهریور بیمارستان پیوند:
من یک هفته قبل از سزارین رفتم آخرین چکاب و پرداخت دستمزد دکتر برا عمل تاریخو بهم داد برا ۱۴۰۴/۶/۳ یک هفته گذشت و گفتن که ساعت شش صبح بیمارستان باش ما هم دوشنبه ساعت شش صبح با یه استرس وحشدناک رفتیم بیمارستان فرستادن بخش زنان برا کارهای پرونده اینا رفتیم اونجا تا تماهنگی ها انجام شده و سنو ها و پرونده رو تشکیل دادن و گفتم برید داروخونه پک زایمانو بگیرین بعد لباسش رو پوشیدم و فرستادن تو یه اتاق ک اونجا نوار قلب گرفتن و سرم وصل کردن و میخواستن سوند ادرار رو وصل کنن ک اونجا اجازه ندادم چون از قبل به دکتر گفتم بعد بیحسی بزنین برام بعد یه حدود نیم شاعت اینا با ویلچر بردن بخش اتاق عمل وای که نگم از استرس وحشدناکی که داشتم اونجا تو اتاق انتظار گفتن باید بمونی نوبتی برید عمل دو نفر بودیم عمل اول تموم شد و منو صدا زدن بردن اتاق عمل نگم از ویوی قشنگ اتاق عمل و فضای بیرونش حس خوبی داشت بعد نشستم رو تخت میخواستن سوزن بیحسی رو بزنن یه مرد بود تو اتاق عمل و بقیه همه خانم بودن داشتن با بتادین کمرم رو ضد عفونی میکردن یه لحظه حس کردم که کمرم گرم شد گفتم کمرم داغ شد که گفتن مال بیحسیه گفتم مگه زدین سوزنه رو گفتن اره مگه نفهمیدی و گفتن سریع دراز بکش یه دو دقیقه موندن و سوند ادرار رو گذاشتن برام که دیگه بیحس شدم و حالیم نبود
مامان هلو🍑(سامیارم) مامان هلو🍑(سامیارم) ۴ ماهگی
تجربه سزارین پارت سه

من همونجا خشک شدم موندم یعنی چی طبیعی🤯😩
بعد اینکه پرستار رف مامانم آرومم کرد گف خاک تو سرت یکم فکر کن ببین چرا دکترت میگه هیچی نخور حتما نمیخواد پرستارا بدونن که قراره سزارین اختیاری شی بعد یه ساعت دکترم اومد بالا سرم تا اونموقع هم من درد داشتم اومد باز ان اس تی وصل کرد قلب بچم نامیزان بود درد داشتم رحمم بسته بود یهو گف اتاق عملو حاضر کنین🫨
خدایا استرس داشت منو جر میداد خیلی میترسیدم یه پرستار اومد لباسمو درآوردن لباس بیمارستان تنم کردن سوند وصل کردن هیچی نفهمیدم ازش اصلا درد نداشت فقط مامانم از بغل میگف نفس فمیق بکش آروم باش بعد دیدم تموم شد یواش یواش سرم هارو وصل کردن یه پرستار خانوم اومد منو یردن اتاق عمل همه این اتفاقا فیلمشو دارم پرستار دوستمون ازم گرفته وقتی دارن میبرنم اتاق عمل تا لحظه خود عمل که دکتر پسرمو از شکمم درمیاره همشو فیلم گرفتن کلیپ درست کردم باهاش یادگاری بمونه رفتم تو دکتر بیهوشی اومد آمپول بیحسی رو زد ازونم هیچی حس نکردم سرمو مشغول کردن حرف زدن باهام بعد یهو دیدم پاهام داغ شد گفتن زود دراز بکش بعد پرده کشیدن جلو چشمم و عمل شروع شد...
مامان بهشت🦢🤍 مامان بهشت🦢🤍 ۵ ماهگی
تجربه زایمان پارت۳🦢🤍
با دختره عکاسه رفتم داخل اتاق عمل و دکترم و پزشک بیهوشی ام خیلی گرم و صمیمی ازم استقبال کردم اینم بگم مربی شنای پسر دکترم بودم چندین سال و رابطه خوبی باهم داشتیم.اتاق عمل شبیه نبود بیشتر شبیه کافه بود که کلی دختر پسر داشتن از شیطونی هاشون میگفتن مبخندیدن😂خداییش کادرشون خیلی خوشگل بودن به چشم داداش🤣دکترمم هربار که میرفتم پیشش میگفتم من از اتاق عمل میترسم و چون میدونست با پزشک بیهوشی هی حواسمو ‌پرت میکرد و‌میخواست جو رو صمیمی کنه میگف مربی شنای معروف شهرمون پس شمایی خانم چلنگری😅خلاصه نشستم روتخت پاهامو دراز کردم رفتیم برا امپول بیحسی که گف اولش سردی پنبه رو حس میکنی همزمان حس اش کردم بعد دستیار از دستام اروم گرفت و‌پزشک هم سریع نخاع امو چک کرد باناخناش و گف شل کن و‌نفس عمیق بکش شاید بپری و طبیعیه خیلی راحته من همینکارو کردم و دقیقا یه دونه پریدم اصلا اصلا درد نداشت اینو من بهتون میگم که استانه دردم خیلی پایینه،بعد گف الان شاید پاهات بپره همزمان پای سمت راستم یه وجب پرید بعد گف وقتی پاهات گرم شد بهم بگو سه ثانیه بعد شروع کرد پاهام داغ شدن وقتی بهشون گفتم گفتن سریع دراز بکش،
مامان آیهان 🩵 مامان آیهان 🩵 ۵ ماهگی
تجربه زایمان ۵
دیگ ۶ ب بعد غیر قابل تحمل شده بود دردام زیاد بود و معاینه شدم ۲ سانت بودم
دیگ میگفتم زنگ بزنین ب ماماهمراهم بیاد میگفتن زوده ۴ ۵ سانت بعد ولی مگه من حالیم بود کمردرد امونم و بریده بود و داد میزدم و دستشویی هم داشتم گفتم برم دستشویی گف نمیشه سوند میذارم گفتم نمیخوام پس گف نه میذارم ب زور گذاشت و واقعا سوخت دیگ گلایه هم میکردم میگف سوسولی درد نداره ک خلاصه شیفت عوض شد و دکتر اومد گف هنو ۲ سانتی کیسه ابشو بزنین کیسه ابمم و زدن و واقعا درد نداشت یهو زیرم خیس خیس شد و تمام
دوز ۵ قرصمم گرفتم ک زایشگاه ۳ بار پر شد و خالی شد و من نزاییدم ساعت ۹ شب دیگ داد میزدم ولی کسی توجهی نمی‌کرد هر ۱ دقیقه دردا میگرفت ۴۵ ثانیه و ول می‌کرد و تو همون ۱ دقیقه خوابم می‌برد و باز دوباره شروع می‌شد دیگ رفتم با هزار خواهش دستشویی و اومدم دکتر اومد ساعت ۹:۵۰دقیقه گف بخواب معاینه کنم منم التماس ک توروخدا منو ببر سزارین گف بخوای خوابیدم و بازهم دوساعت بودم گف آماده اش کنین ببرین اتاق عمل
مامان ۳ قلوها مامان ۳ قلوها ۶ ماهگی
سوند رو وصل کردن و منتظر بودن اتاق عمل خالی بشه تا منو بفرستن تا اون لحظه آروم بودم یه هو یادم افتاد به شوهرم خبر ندادم🤣گوشی ام نداشتم چون نمیذاشتن تو زایشگاه ببریم رفتم اونجا با کلی خواهش و تمنا یه گوشی گرفتم زنگ زدم بهش گفتم ک اون بدتر از من استرس داشت 😂😂 بعدش ب مامانم گفتم ک اونم خودشو رسوند بیمارستان بعدش منو بردن اتاق عمل بازم اصلاااا استرس نداشتم آرومه آروم بودم ک یه دکتر خیلی جوون باحال اومد بالا سرم من یه هو سردم شد گفتم سردمه گفت اشکال نداره چون بار اولته بعد گف بشین نشستم یه امپول زد تو کمرم ک اینم اصلااا درد نداشت بعد یه هو پاهام گرمه گرم شد بعد دراز کشیدم دیدم به ۵ دیقه نکشید تو چند ثانیه پاهای من شد فلج😅😅
بعد آوردن یه پارچه جلوم کشیدن بعد من بی اختیار اوق زدم هیچی نمیومد ولی اوق میزدم ک یه دارو نمیدونم چی بود زد سریع قطع شد بعد گفتم من هنوز کامل سر نشدم گفت اشکال نداره منتظر میمونیم هر وقت سر شدی شروع میکنیم منم ساده گفتم باشه بعد راحت سرمو گذاشتم 😂😂بعد هی میدیدم من دارم تکون میخورم رو تخت هعی می‌لرزید تخت بعد گفتم دکتر چ خبره چرا انقد من تکون میخورم زد زیر خنده گفت قل اولت به دنیا اومد😍😅واااای منو میگی چشام چهار تا شد گفتم چی میگی ک دیدم پسرمو اورد گف این اولیش پشت بندش دیدم صدای دخترم اومد🥹😍دیگ اینجا بی اختیار زدم زیر گریه و فقط شروع کردم دعا کردن واسه همههههه همرووووو گفتما بعدش آوردن بوسشون کردم سریع بردنشون بعد بخیه اینا زدن و تمامم پیش خودم گفتم همین سزارینی ک میگفتن این بود؟بعدش منو بردن ریکاوری اونجا عین چی داشتم میلرزیدم آوردن دوباره یه دارو زدن ک آروم شدم یه چند ساعتی گذشت بعدش منو بردن بخش
ادامه بعدی...
مامان ملکا مامان ملکا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان❤️
پارت ۳



گفتم همسرم و میتونم ببینم گفتن همسرت تو راه رو منتظرته همسرم و دیدم و همه ی وسایلم و دادم بهش گفتم من میرم دیگه گفت چرا انقد یهویی🥲 خودمم تو شوک بودم یه عکس یادگاری هم ازم گرفت،مامانم زنگ زده بود به خالم که سریع خودتو برسون بیمارستان من دیر میرسم با خالمم خداحافظی کردم رفتم سمت اتاق عمل دکترمم شاکی بود که چرا انقد دیر منو اوردن گفت توکه درد داشتی چرا صبح نیومدی منو نصف شب کشوندی اینجا😂 گفتم خانم دکتر خودمم تو شوکم.
رفتم سمت اتاق عمل و همشون داشتن اماده میشدن دکتر بی حسی اومد یک خانم بود گفت کمر تو شل کن منم هرچی شل میگرفتم نمیتونست بزنه دوبار سوزن و در اورد دوباره کرد تو کمرم کثافت بعد دیگه بی حس شدم باهم گز گز میکردن بدنم داغ کرد، تو اتاق عمل یه حس خفگی و حالت تهوع بهم دست میداد بزور نفس میکشیدم پرستاره گفت بخار اینه که دارن شکمت و فشار میدن بچه رو بیارن پایین رفته بالا خلاصه ساعت یازده و نیم زایمان کردم بچه رو اوردن من دیدم حس ذوق و هیجان داشتم دلم میخواست سریع برم بیرون از اتاق عمل بچمو بیارن کنارم🥺خلاصه منو لزر گرفته بود تمام بدنم میلرزید گفتن طبیعیه منو بردن ریکاوری و بعد نیم ساعت یعنی ساعت ۱ شب بردن بخش❤️



این بود تجربه ی زایمان من و ملکا خانم ما ۱۴۰۴/۶/۲۳ به دنیا اومد💋


#فرزندپروری
مامان حبه قند🫀 مامان حبه قند🫀 ۴ ماهگی
اومدم اینجا تا تجربه مو از زایمان سزارین بگم واقعااااا خیلی خوشحالم که سزارین کردم برگردم عقب بازم انتخابم همینه
من روز ۵خرداد زایمانم بود از ساعت ۱۲شب به بعد هیچی نخوردم صب ساعت هفت باید بیمارستان میبودم رفتم اونجا اول پروندم و کامل کردن بعد یه نمونه ازم گرفتن و رفتم توی اتاق برای آماده شدن اومدن دستگاه nst وصل کردن و با یه سروم قندی بعد از نیم ساعت اومدن سوند وصل کردن که‌من مثل سگگگگ ازش میترسیدم ولی واقعا هیچی نداشت خیلی راحت بود بعد دونه دونه میبردنمون اتاق عمل که من و ساعت ده بردن اتاق عمل و دکتر بیهوشی اومد تا بی حسی بزنه برام من استرس گرفتم ولی اونم چیزی نبود یکم کمرم سوخت بعد کم کم پاهام داغ شد حس بدی بود ولی دیگه پاهامو حس نمیکردم 🥲
بعد بی حسی یکم حالمو بد کرد که چون استرس داشتم بالا آوردم بعد که داشتن شکممو بتادین میزدن حس میکردم تا دیگه کلا چیزی نفهمیدم تا اون آقا پسری که بالا سرم وایساده بود تا حواسش به من باشه گف مبارک باشه دیدم سلن گریه کرد🥹😭😍
همون لحظه اشک چشمم ریخت و از خدا خاستم به همه بچه بده تا این حسو تجربه کنن خیلی خیلی حس قشنگیه😍
بعد آوردن چسبوندش به صورتم و اون قیافه ماهش و دیدم😭🧿😍
بعد من کم کم نفسم سنگین شد که خواب مصنوعی دادن بهم و چشم باز کردم دیدم ریکاوری ام هنوزم بی حس ام خلاصه اتاقی ام که من رزرو کرده بودم خالی نشده بود من چهار ساعت موندم تو ریکاوری و بعد چهل ساعت رفتم تو اتاقم و دخترم اومد پیشم چون من تو اتاق عمل بالا آورده بودم دکترم گفته بود چیزی ندین بخوره که بالا نیاره چون فشار میاد بخیه هاش باز میشه من و ۲۴ساعت گشنه نگه داشته بودن و من اصلااااااا درد نداشتم اصلاااااا
مامان رُز کوچولو🩷🧿 مامان رُز کوچولو🩷🧿 ۱ ماهگی
یهو دیدم دکتر وندا یکی از بهترین دکترای یاسوج و استاد همه دکترا ک من زیر نظرشون بودم گفت فوری باید سزارین بشه و طبیعی نمیتونه خلاصه فقط میدونم از تررررررس داشتم میمیرم تو ۵ دیقه هنه چی اتفاق افتاد یهو خودمو تو اتاق عمل دیدم حتی همسرم امضا نکرده و رضایت نداده منو عمل کردن.منو بردن اتاق عمل و ی آقای جوون اومد و منو بردن رو ی تخت دیگه و اون تخته خیلیییی باریک و کوچیک بود و وسطش خالی منو نشوندن رو تخت و ی سری چیزا بهم وصل کردن و اصلا بهم آرامش ندادن آقایی ک اومد برا بی حسی گفتم منو حای دختر خودت بدون و بهم آرامش بده گفتم بی حسی درد داره گفت اره خیلی ک من استرسم بیشتر شد و فقط اون پسر جوونه بهم آرامش میداد میگف نه خلاصه گفتن صاف بشین و سرتو بده پایین و اون پسره هم شونه هامو گرف و دکتر بی حسی اومد و هی ضد عفونی کرد ولی واقعا اصلا نفهمیدم کی بی‌حسی زد واقعا درد نداشت ولی وقتی ک اون موادش میرف داخل میفهمیدی و ی دردی داشت و دردشم از انژیوکت رو دست کمتره یهو دیدم دوتر بی حسی به شدت منو هل دادن جلو و درازم کردن ک لباسم کارامل رف بالا و کل بدنم معلوم شد و خجالت کشیدم.خلاصه ی پرده زدن جلوم و شروع کردن به ضد عفونی ک من کامل حس داشتم و می‌فهمیدم ولی پاهام داغ شد هی میگفتم دکتر من بی حس نیستم توروخدا نزنی دردم بگیره میگف نه عزیزم فعلا ضد عفونی منم کامل حس داشتم و هرکاری میکردن رو می‌فهمیدم ک گفتم دکتر من هنوز حس دارم یهو دوتر گف نترس شروع نشده ک یهو صدای دخترم اومد و من زدم زیر گریه و دخترم و نیاوردن ببینم چون مدفوع کرده بود و ی کم ازش خورده بود خلاصه من ۲ ساعت اتاق عمل بودم و دیگه تموم شد بعدش رفتم ریکاوری و ماساژ شکمی اولی تو اتاق عمل بود و دومی تو ریکاوری و بعدش تو بخش ک واقعا درد داشتتتت
مامان علیرضا مامان علیرضا ۳ ماهگی
تجربه زیمان طبیعی

۶تیر رفتم بودم پیاده روی تا ۲ساعت من پیاده روی کردم اولین باره همین جوری راه میرم بعدش امدم خونه خوابیدم ساعت ۵صبح تغریبن بیدار شدم دیدم یکم لباسم خیسه فک کردم ادرار چون مسانم شدیدا پر بودرفتم دشویی برگشتم خوابیدم ساعت ۷بیدار شدم دیدم نه انگاری کیسه ابمه اخه لباسم روتختی هم خیس بود شوهرم بیدار کردم بهش گفتم کیسه ابم پاره شده رفتم زایشگا بهشون گفتم کیسه ابم پاره شده گف بخواب بزار معاینه کنم معاینم کرد گف ۱سانتی دیگه پرونده تشکیل دادن او اینا ساعت ۱۱شروع کردن امپول فشار ساعت ۳دوباره امد معاینه گف ۲شدی رفت انقد درد داشتم که نگم بهتر رفت ساعت ۶امد گف تازه شدی ۴سانت گفتم وایییی ۴سانت انقد درد داره تا ۱۰سانت میمیرم من دیگه دوبار درد درد تا ساعت ۹معاینه کرد گف خانم انقد داد نزن هنو تازه داری ۵سانت میشی دوبار درد ساعت ۱۰دیگه حس مدفوع داشتم هرچی جیغ او داد میزدم نمیمد من جیغ میکشیدم او زور میزدم دس خودم نبود زور میزدم دیگه اخرش داد زدم خانم من دشوی دارم امد گف خانم چه خبرت بهش گفتم تروخدا معاینم کن گف تازه معاینه شدی ۴بود تو این نیم ساعت ۱۰ سانت ک نمیشی گفتم پس من دشوی دارم این دید حرف میزنم باهاش زور میزنم گف وایسا معاینه کنم معاینه کرد داد زد خانما این فول شده گف هروقت درد داشتی زور بزن منم دو بار زور زدن علیرضام ساعت ۱۰ پا تو دنیا گذاشت