پارت سوم زایمان اول سزارین اختیاری🩵

خلاصه شلوارم دراوردم رفتم تخت چون قبلش خانمایی اینجا بهم گفته بودن خودتو شل بگیر منم خودمو شل گرفتم و یک ثانیه هم طول نکشید که وصل کرد و تموم شد اصلا درد نداشت و فقط یکم سوزش داشت اصلا نترسید چون اندازه من کسی ترسو نیس من میگم اصلا ترس نداره و دردشم اصلا زیاد یا غیر قابل تحمل نیس فقط سوزش داره وقتیم تکون میخوردم هی فک میکردم الان ادرارم میریزه اما نمیریزه و میره تو کیسه خودش

خلاصه وصل کرد و سوار ویلچر شدم و رفتم اتاق عمل دیدم دکترم داره خودشو اماده میکنه منو عمل کنن و بدتر استرس گرفتم و داشتم میلرزیدم رفتم و گفت برو تو تخت دراز بکش تختشونم خیلی بلند و دراز بود منم دراز کشیدم اولش بهم نوار قلب و فشار سنج وصل کردن و گفتن بشین تا برات امپول بزنیم یعنی من دیگه بدتر ترسیدم اونجا دستیارای دکتر بودن اونم مرد بودن پیراهنمو بالا زد تا امپول بزنه منم همش نگاه میکردم به پشتم و میگفتن هی رو بروت نگاه کن و پاهاتو دراز کن من پاهامو رو تخت نمیتونستم دراز کنم چون استرس داشتم دکترمم از اونور میگفت با مهربونی میگفت عه اذیت نکن پاهاتو دراز کن الان تموم میشه روبروتو نگاه کن منم روبرو نگاه کردم
و وقتی سوزنو فرو کرد جیغ زدم و دیدم بازم دکترم یه لحظه وایسا الان تمومه منم هی میگفتم پس تموم نشد و هی اه و جیغ میزدم و بعد ۱۰ ثانیه گفت تموم شد دراز بکش ولی خیلی دردناک‌ بود
بعد دراز کشیدن پاهام کامل گرم گرم شد حالت سنگینی داشت و بیحس شدم
اومد سرم وصل کردن سریع و جلوم پرده سبز کشیدن دکتر عملو شروع کرد...

۶ پاسخ

برا من بدترین چیز سوند بود
بیحسی اصلا حالیم نشد با اینکه من به شدت از آمپول میترسم

سوزن بی حسی من اصن درد نداشتم و متوجه نشدم

من فکر میکنم شما به خاطر استرست استانه دردت خیلی کمه

وای اون سوزنی که به کمر میزنن که میگفتن درد نداره

من میرم طبیعی پس

موقع عمل حسشون میکردی یا کاملا بیهوش بودی

سوال های مرتبط

مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۶ ماهگی
زایمان سزارین پارت سوم)
بعدش اومدن داخل اتاق لباس پوشوندن سروم وصل کردن منم خیلی ترسیده بودم میلرزیدم اصلا آمادگی نداشتم ولی وسایل های پسرم و پرونده ام پیشم بودن چون دکتر گفته بود تا تاریخ نامه ام نزدیک بیمارستان بمونم بعدش گفتن دراز بکش سوند رو بزنیم من با گریه گفتم میشه شوهرمو ببینم گفتن آره دراز کشیدم همون موقع کلی اب اومد کیسه ابم کلا پاره شد دیگه سریع نشستم رو ویلچر گوشیمو با طلا هام گرفتن گفتن ما میدیم به شوهرت و نذاشتن ببینم مامانمو و شوهرمو بعدش پرستار برد تا در اتاق عمل از اونجا به بعد یه آقا بود که برد تا در اتاق عمل بعدی که راهش (یه راه رو دراز بود) همون لحظه هم حرف میزد که شوهرت چی کاره اس چند سالته بعدش دیدم وارد اتاق عمل شدم ۵تا پسر بودن همشون ادکلن زده و به خودشون رسیده بودن یه لحظه فکر کردم رفتم عروسی 😂🤣بعدش از رو ویلچر بلندم کردن گذاشتن رو تخت عمل در همین هین دکترم اومد منو دید خندید و رفت من نشسته بودم رو تخت که دکترا هوون پسرا ازم سوال میپرسیدن و میخندون منو بعدش دکتر بیهوشی اومد و داشت آمپول میزد که دکترم اومد نشست آمپول رو زد در همین هی ازم سوال میپرسیدو میخندوندن اصلا درد بیحسی رو نفهمیدم دکترم اومد از دستم گرفت گفت اصلا استرس نداشته باش و به دکتر بیهوشی گفت دخترم از ۳۴هفته هی میگفت می‌خوام زایمان کنم بچه داره میاد گفتم کیسه ابم ترکید گفت پس واسه چیزی که ترکید کاری نمیشه کرد 😂 بعد سریع گفتن دراز بکش گفتم من بی‌حس نیستم دکترم با خنده گفت اورژانسی هارو بدون بی حس عمل میکنم خندیدم بعدش گفت شوخی میکنم الان بی حس میشی
مامان حلما🎀🩷 مامان حلما🎀🩷 ۲ ماهگی
پارت دوم سزارین من🫧💛
بلاخره انقدر به دکتر زنگ زدن جواب داد قضیه رو بهش گفتن اونم گفت ۱۰دقیقه دیگه خودشو میرسونه و به پرستارا گفت اماده اتاق عملش کنید تا من میرسم اماده باشه.سریع بهم اکسیژن وصل کرد و امدن سوند وصل کنن اصلا سوند وصل کردن درد نداشت من خیلی شنیدم میگفتن درد داره میترسیدم ولی اصلا درد نداشت بعدش فقط یذره سوزش امد بعدش دیگه هیچی.لباس هامو پوشیدمو منو گذاشتن رو ویلچر و بردن اتاق عمل وقتی اتاق عمل رو دیدم خیلی ترسیدم و استرس گرفتم دلم داشت کنده میشد میخواستم بگم نمیخوام زایمان کنم منو نبرید داخل ولی چاره ایی نداشتم دکتر بی هوشی امد منو بردن روی تخت با کمک همکارش سوزن و زدن سوزنش درد داشت و یکمم سوزش .بعد سوزن سریع منو خوابوندن رو تخت همون لحظه پاهام داغ شد و بدنم سِر شد.بقیه پرستارا امدن دوتا رگ گرفتن و سرم بهم وصل کرد با دستگاه فشار و اکسیژن و چیزای دیگه که اسمشون رو نمیدونم که دیدم دکترم امد جلومو یه پرده زدن من از بس استرس داشتم اصلا حالم خوب نبود داشتم سکته میکردم از بس میترسیدم.حرکت دستای دکتر و حس میکردم
مامان نون خامه‌ای مامان نون خامه‌ای ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
زیرم زیر انداز انداخت یه عالمه بهم بتادین زد و بهم گفت شل کن و نفس عمیق بکش اولش یکم حس سرما کردم و تمام شد یعنی کاری نداشت اصلا هم اونقدر ترسناک نبود نترسید اصلا من ترسو با وجود سوند یه بار رفتم دستشویی و برگشتم و راحت بودم
اومدن دنبالم بریم بالا برا زایمان دندونام به هم می‌خورد از ترس بردنم یه اتاق که تخت زایمان بود گفتن بشین روش متخصص بیهوشی اومد و باهام خوش و بش کرد بهم گفت اسم دخترت چیه گفتم هنوز نمیدونم گفت پاشو برو انتخاب کن بیا ما بدون انتخاب اسم برا بچه عمل نمی‌کنیم باورم شد داشت اشکم درمیومد که دکترم اومد داخل
انگار دنیا رو دادن بهم تا دیدم گفتم من نمیخوام زایمان کنم برگردونید توروخدا 😂خندید گفت ديگه خيلی دیره نترس و اینا 😂😂
دکتر بیهوشی گفت شل کن میخوام اسپاینال بزنم امپولش و که دیدم قشنگ سکته کردم
دکترم بغلم کرد و گفت سرتو خم کن دوبار امپولش و زد ولی چون می‌ترسیدم نمیتونست بزنه همش میگفت شل کن و نترس بار سوم تونست بزنه
بهم گفت دراز بکش تا دراز کشیدم یه حس گزگز اومد تو پاهام و یه آقای دیگه گفت میخوام بهت خواب آور بزنم تا اومدم بگم نه زد و دیگه هیچی نفهمیدم
آخرای کارشون بود که‌ بیدار شدم دیدم جلو چشمم پرده است گفتم دکترم کو بچم کووو یه لپ گرم چسبید رو گونم و بهم گفتن خوشگل ترین دختره دخترت🥹❤️
مامان معجزه💙🧿 مامان معجزه💙🧿 ۶ ماهگی
پارت اول:: سلام دوستای گلم اومدم از تجربه زایمانم بگم براتون. من بیمارستان انصاری نارمک زایمان کردم از اول تصمیم داشتم سزارین کنم چون واقعا از طبیعی فوبیا دارم.. ساعت 5ونیم صبح 6خرداد رفتم بیمارستان اونجا من رفتم قسمت بلوک زایمان همسرمم رفت برا تشکیل پرونده که همونجا 22میلیون گرفتن فعلا تا موقع ترخیصم تسویه کامل... لباسامو عوض کردم بعد منو بردن برا نوار قلب و وصل کردن سوند که من واقعا وحشت داشتم از این قسمت چون تجربه بدی داشتم ولی پرستاره با حوصله ایی بود گفت خودتو شل بگیر اصلا نمیفهمی منم چون ترس داشتم یکم پاهام میلرزید ولی سعی کردم تا جایی که میتونم خودمو شل بگیرم خلاصه سوند رو زد یه حس سوزش بدی گرفتم که بعد از پنج دیقه رفت بد نبود ولی من همش چندشم میشد و دوست نداشتم بعد که تموم شد دقیق طبق گفته دکترم ساعت هفت و نیم منو بردن اتاق عمل دکترم اماده نشسته بود منتظر من یه پرستار هم اومد گفت پمپ درد میخوایی که من گفتم نه نمیخوام ولی بعد از عمل پشیمون شدم بنظرم خیلی خوبه اگه بگیرید چون دونفر از هم تختی های من داشتن واقعا راضی بودن خلاصه منو دراز کردن رو تخت یه دکتر
مامان هلو🍑(سامیارم) مامان هلو🍑(سامیارم) ۶ ماهگی
تجربه سزارین پارت سه

من همونجا خشک شدم موندم یعنی چی طبیعی🤯😩
بعد اینکه پرستار رف مامانم آرومم کرد گف خاک تو سرت یکم فکر کن ببین چرا دکترت میگه هیچی نخور حتما نمیخواد پرستارا بدونن که قراره سزارین اختیاری شی بعد یه ساعت دکترم اومد بالا سرم تا اونموقع هم من درد داشتم اومد باز ان اس تی وصل کرد قلب بچم نامیزان بود درد داشتم رحمم بسته بود یهو گف اتاق عملو حاضر کنین🫨
خدایا استرس داشت منو جر میداد خیلی میترسیدم یه پرستار اومد لباسمو درآوردن لباس بیمارستان تنم کردن سوند وصل کردن هیچی نفهمیدم ازش اصلا درد نداشت فقط مامانم از بغل میگف نفس فمیق بکش آروم باش بعد دیدم تموم شد یواش یواش سرم هارو وصل کردن یه پرستار خانوم اومد منو یردن اتاق عمل همه این اتفاقا فیلمشو دارم پرستار دوستمون ازم گرفته وقتی دارن میبرنم اتاق عمل تا لحظه خود عمل که دکتر پسرمو از شکمم درمیاره همشو فیلم گرفتن کلیپ درست کردم باهاش یادگاری بمونه رفتم تو دکتر بیهوشی اومد آمپول بیحسی رو زد ازونم هیچی حس نکردم سرمو مشغول کردن حرف زدن باهام بعد یهو دیدم پاهام داغ شد گفتن زود دراز بکش بعد پرده کشیدن جلو چشمم و عمل شروع شد...
مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۷ ماهگی
#تجربه_زایمان
خیلی عادی تو همون روزی که دکتر تایم داده بود رفتم بیمارستات پروندمو دادم منو بستری کردن..خیلی استرس داشتم و از اون مادرای پر خطر بودم به خاطر فشارم
بهم کلی داروو اینجور چیزا تزریق میکردن…اصلا خوابم نمیبرد از استرس نزدیک صبح بود خوابم برد و پرستار اومد بالا سرم بازم دارو زد و من بیدار شدم
خلاصه دیگ خوابم نبرد و کم کم صبح شد منم هم خیلی خوشحال بودم هم خیلی پر از استرس… با دوستم همزمان بستری شده بودیم…دکتر اومد اتاق عمل و کم کم وقت صدا زدن رسید..قبل از من دوستمو صدا زدن رفت…تقریبا بعد ۱۰ دیقه منو صدا زدن که برم اتاق عمل..وای وای دیگه از استرس نمیدونستم چیکار کنم اول رفتم سرویس خودمو خالی کردم چونکه دکترم برای شکم اولی ها سوند نمیزاشت…بعد اومدم ک برم به من گفتن رو تخت دراز بکش و منم رو تخت دراز کشیدم و منو بردن..رسیدیم به در اتاق عمل که باز شد و رفتیم داخل و من از رو تخت پاشدم…رفتم تو راه رو یه جا بود اونجا منتظر نشستم…از طرفیم صدای گریه بچه ی دوستم میومد🥹منم چشام پر شد از صدای گریه بچش…خلاصه یه ربع نشستم اونجا و عمل دوستم تموم شد و به من گفتن برم داخل اتاق عمل..منو نمیگی داشتم از استرس میمردم گفتم اول باید برم دسشویی…رفتم دسشویی بعدش رفتم داخل اتاق عمل رفتم رو تخت چند دیقه نشستم…اقا نه میشه به جایی تکیه داد نه جیزی… پاهم دراز کرده بودم از کمر درد داشتم میمردم…حالا دکتر نمیاد🥴چقد برام طولانی گذشت و سخت…من هی منتظر نشستم اینا داشتن همه چیو اماده میکردن برای من…خلاصه دکترم اومد رفت یه گوشه نشست من همچنان همونطوری رو تخت😐
مامان پاشا🩵 مامان پاشا🩵 ۱ ماهگی
پارت دوم#
زایمان سزارین

من نشستم رو تخت یه دکتر بیهوشی اومد که آمپول بی حسی بزنه گفت اصلا تکون نخور کل کمرمو بتادین و ضد عفونی کرد بعدش دوتا آمپول زد به کمرم که یکم درد و سوزش داشت
بعد دختره بالا سرم بود با دستش هولم داد گفت زود دراز بکش خلاصه دراز کشیدم آوردن پرده زدن جلو صورتم و دستگاه فشار و اکسیژن وصل کردن بهم من کم کم حس میکردم پاهام داره داغ میشه و بی حس بعد یه چیز مهم دیگه که من که گفتم بعد از بی حسی سوند بزنن اونا هم تو اتاق عمل یادشون رفته کلا نزدن😂😂😂😂😂
دیدم دکترم اومد شروع کنه ولی حس میکردم یه کار داره
می‌کنه واااای که من تو همه ی این لحظه ها کلا استرس و
ترس و دلهره داشتم
هیچ دردی نمی‌فهمیدم ولی می‌فهمیدم دارن هی تکونم میدن شکممو
بعد یه فشاری میدن بالای شکممو که بچه در بیاد که دو بار فشار دادن نی نی دراومد😜😍🧿
بعدش تو حین عمل من دو بار نفس تنگی گرفتم که اکسیژن زدن واسم بعدش دیدم هیچ دوستم انگار داره کش میاد داشتن میدوختن تو شکمم حس خالی و سبکی بود دو بار هم فشار دادن شکممو دوختن تموم شد دکترم اومد تبریک گفت خسته نباشید گفت به همکاراش و رفت بعدش پرده رو برداشتن منو بردن ریکاوری یه ساعتی موندم اونجا که بازم نفس تنگی داشتم بعدش نی نی رو گذاشتم رو سینم بردن بخش که بدترین چیز ممکنی که من تجربه کردم فقط لرزش بعد از عمل بود یعنی داشتم اینقدررررررررر می‌لرزیدم و دندونامو بهم میکوبیدم دندون درد گرفته بودم یعنی تا یکی دو ساعت بعد از عمل من فقط می‌لرزیدم که گفتن اثر آمپول بی حسیه خلاصه بعد از ریکاوری منو بردن بخش که من خیلی بی حال بودم همچنان می‌لرزیدم بعد همسرمو مامانمو دیدم منو رو تخت بخش خوابوندن
پارت سوم
تاپیک بعدی#
مامان یاسین💙😍 مامان یاسین💙😍 روزهای ابتدایی تولد
داستان زایمان پارت دوم
۸/۱۸
دیگه به دکترم پیام دادم و گفتم چند دقیقه یکبار درد میگیره ول می‌کنه دیدم دکترم سریع جواب داد و گفت تماس بگیر زنگ زدم دیگه داشتم از درد گریه میکردم شده بود هر پنج دقیقه یکبار منظم می‌گرفت و ول میکرد گفت سریع خودتو برسون بیمارستان و ساک و وسایل بچه هم با خودت بیار و گفت هزینه دست مزد هم واریز کن بعد بیا ک‌ ۱۵ میلیون واسه خودش و ۵ هم واسه دکتر بیهوشی واریز کردم و سریع خودمو رسوندم بیمارستان و رفتم پذیرش شدم و سریع منو بردن سمت بلوک زایمان و ازم آن اس تی گرفتن دیدن بله هر پنج دقیقه یکبار داره درد نشون میده و منم از درد فقط گریه میکردم دیگه منو آماده کردن بردن بهم لباس دادن عوض کردم و برام سوند وصل کردن اصلا درد نداشت در حد یکم فقط سوزش ولی من خیلی میترسیدم😂دیگه سریع بردنم سمت اتاق عمل و دکتر بیهوشی اومد ک‌ داروی بیحسی رو تزریق کنه نمی‌توانست هرچی می‌گفت شل بگیر من از درد نمی‌تونستم شاید ۱۰ بار کمرمو سوراخ کرد منم خیلی میترسیدم و استرس داشتم دیگه همینکه داروی بیهوشی تزریق شد پاهام شروع به گرم شدن کردن دکتر شروع کرد منم هی میگفتم من دارم حس میکنم صبر کنید بی حس شم یهو دیدم پرستار اومد یه چیزی تزریق کرد داخل سرم تو دستم دیگه گیج شدم بعد دکتر نمیتونست بچه رو بکشه بیرون داشت می‌گفت بچه چسبیده بیایید کمک همینکه بچه رو کشیدن بیرون یه حس خفگی و تهوع شدیدی بهم دست داد گفتم داره حالم بد میشه و دارم خفه میشم م برام آمپول ریختن داخل سرمم و دستگاه اکسیژن رو بهم وصل کردن ک دیدم دکتر داره میگه بچه مدفوع کرده ولی مدفوع خودشو نخوره یه چند دقیقه ک گذشت صدای جیغ پسرم اومد انگار کل دنیا رو بهم داده بودن منم فقط اشکام بی اختیار میریختن
مامان نورِ زندگی🤍 مامان نورِ زندگی🤍 ۵ ماهگی
مامان هامین🧿🩵 مامان هامین🧿🩵 ۶ ماهگی
#پارت_سه_تجربه_زایمان_سزارین
اومدن برام سرم وصل کردن گفتن سوند هم بزنیم گفتم نه اتاق عمل توروخدا
گفت اونجا بی حس بشی نمیتونی پاتو باز کنی ها دوتا مرد میاد باز می‌کنه دوست داری منم ترسیدم گفتم نه نه بزنید برام 😅
وقتی وصل کردن برام اصلا متوجه نشدم فقط بعدش سوزش داشت یکم همش احساس جیش داشتم انگار می‌ترسیدم بریزه 😂
خلاصه رسید به زدن بی حسی
من خودمو خیلی سفت گرفته بودم شیش هفت بار سوزن رو زد تو کمرم همش می‌گفت شل بگیر خودتو
خلاصه بعد چند بار امتحان کردن یهو احساس داغی کردم تو پاهام
که دکتر گفت سریع دراز بکش 😩سریع دراز کشیدم
اومد میزان سر بودن رو تست کرد
گفتم سر نشدم حس میکنم قشنگ گفت نگران نباش فعلا شروع نمیکنن 😅
یهو احساس تهوع کردم گفتم می‌خوام بالا بیارم چیکار کنم
گفت وایسا الان برات دارو می‌زنیم
که خداروشکر یهو کل تهوعم رفع شد 🥲
گفت پرده رو بکشید
باز استرس اومد تو جونم 😐
دکتر کارو شروع کرد یکم باهام حرف زد که آروم باشم
یهو دستشو زیر سینم حس کردم که داره فشار میده 🤕یکم جیغ زدم گفت داریم به دنیاش میاریم نگران نباش
یهو صدای گریه بچم تو کل اتاق عمل پیچید 🥹🥹چقدر حس شیرینی بود همش میگفتم نشونم بدید توروخدا 😂گفت وایسا تمیزش کنیم
آوردن گذاشتن کنار صورتم کلی بوسش کردم چشاش باز بود 🥹کلی برای همتون دعا کردم که صحیح و سلامت بچه هاتون رو بغل بگیرید و هرکس بچه میخواد دامنش سبز بشه 💚🙏🏻