#تجربه_زایمان
خیلی عادی تو همون روزی که دکتر تایم داده بود رفتم بیمارستات پروندمو دادم منو بستری کردن..خیلی استرس داشتم و از اون مادرای پر خطر بودم به خاطر فشارم
بهم کلی داروو اینجور چیزا تزریق میکردن…اصلا خوابم نمیبرد از استرس نزدیک صبح بود خوابم برد و پرستار اومد بالا سرم بازم دارو زد و من بیدار شدم
خلاصه دیگ خوابم نبرد و کم کم صبح شد منم هم خیلی خوشحال بودم هم خیلی پر از استرس… با دوستم همزمان بستری شده بودیم…دکتر اومد اتاق عمل و کم کم وقت صدا زدن رسید..قبل از من دوستمو صدا زدن رفت…تقریبا بعد ۱۰ دیقه منو صدا زدن که برم اتاق عمل..وای وای دیگه از استرس نمیدونستم چیکار کنم اول رفتم سرویس خودمو خالی کردم چونکه دکترم برای شکم اولی ها سوند نمیزاشت…بعد اومدم ک برم به من گفتن رو تخت دراز بکش و منم رو تخت دراز کشیدم و منو بردن..رسیدیم به در اتاق عمل که باز شد و رفتیم داخل و من از رو تخت پاشدم…رفتم تو راه رو یه جا بود اونجا منتظر نشستم…از طرفیم صدای گریه بچه ی دوستم میومد🥹منم چشام پر شد از صدای گریه بچش…خلاصه یه ربع نشستم اونجا و عمل دوستم تموم شد و به من گفتن برم داخل اتاق عمل..منو نمیگی داشتم از استرس میمردم گفتم اول باید برم دسشویی…رفتم دسشویی بعدش رفتم داخل اتاق عمل رفتم رو تخت چند دیقه نشستم…اقا نه میشه به جایی تکیه داد نه جیزی… پاهم دراز کرده بودم از کمر درد داشتم میمردم…حالا دکتر نمیاد🥴چقد برام طولانی گذشت و سخت…من هی منتظر نشستم اینا داشتن همه چیو اماده میکردن برای من…خلاصه دکترم اومد رفت یه گوشه نشست من همچنان همونطوری رو تخت😐

۷ پاسخ

اولین باره شنیدم سوند نزاشتن

و منی ک مث سگ میترسم میام میخونم 😑😩🤌🏻

عه خب

چ خوب ک سوند نزاشتن

ادامه

ادامه لطفاً

عه ینی شکم اولیا رو سونو وصل نمیکنن یا فقط دکتر شما اینجوریه

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان لیانا👼🏻💗 مامان لیانا👼🏻💗 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت دو:

بعد لباس عمل و پوشیدم و دوتا دستمم رگ گیری کردن و سوند وصل کردن ک من خودمو سفت کردم درد داشت
بعد نشستم رو‌ ویلچر بردنم سمت اتاق عمل از خانواده خدافظی کردم و رفتم داخل🥲
یکم استرس داشتم و سعی میکردم‌خودمو آروم کنم تا تو عمل حالم بد نشه و بیهوشم نکنن
بعد دکتر بیهوشی اومد گفت با من بیا رفتم دنبالش رسیدیم اتاق عمل دراز کشیدم رو تخت . اطرافمو اصلا نگاه نمیکردم ک یهو چیزی ببینم بترسم
دکتر بیهوشی اومد پشتمو بتادین زد بعد گفت سرتو بگیر پایین نفس عمیق بکش . آمپول و زد کمرم دردش اونقدرم زیاد نیس مثل همین آمپولای عضلانیه ک‌میزنیم
بعد ۱۰-۱۵ ثانیه پاهام گزگز میکرد بعد دکتر گفت دراز بکش
سریع یه پرده کشیدن جلوم ۲ دیقه بعد شروع عمل یکم منگ شدم و شدید احساس تشنگی کردم و لبام و دهنم خشک شد درخواست آب کردم گفتن بعد عمل میدیم بهت🥴
لرز شدید گرفتم و آمپول زدن بهم ۲ دقیقه بعد رفع شد. بعد احساس تنگی نفس داشتم اکسیژن گذاشتن واسم و بعد گذاشتنش گیج شدم . تقریبا ۱۰ دیقه بعدش صدای گریه بچمو شنیدم آوردن نشونم دادنش🥹
مامان Avina💕🎀 مامان Avina💕🎀 ۱ ماهگی
خاطره ی زایمان سزارین🙂
بخاطر کم بودن آب دور بچم دکتر ختم بارداری داد...
رفتم مطبش برای گرفتن نامه سزارین گفت دوشنبه.
گذشت و روز دوشنبه رسید... من دخترعمم و جاریم و همراهی ک گرفته بودم همراه با همسرم رفتیم سمت بیمارستان من هنوزم باورم نمیشه قراره زایمان کنم نمیدونم چرا فکرشو نمیکردم اون روز قراره عمل بشم بخاطر همین استرس نداشتم... رفتم ی خانومه بود دوقلو داشت همدردی میکردیم و میترسیدیم جفت مون بعد بردنمون داخل اتاق آنجو و سون رو وصل کردن همش اول اونو انجام میدادن بعد منو... وای سوند واقعا عذاب آور بود من که مردم🥲مخصوصا وقتی دسشویی داری میسوزه خیلی بده من گریه کردم🥲
تو اتاق انتظار دراز کشیده بودیم و همو دلداری میدادیم قرار بود اول اون و ببرن اتاق عمل.. پرستار اومد منو صدا زد گفت سری بیا بریم اتاق عمل.. رفتم و شنل تنم کردن و چجور میلرزیدم و گریه میکردم شانس بد من همون لحظه همسرم رفته بود تا جلوی در بیمارستان منو بردن دخترعمم و جاریم و همرام بودن فقد... منو ندید باهاش نتونستم خدافظی کنم انقدر ناراحت بودم..
خلاصه منو بردن توی ی اتاق کوچیک که ی تخت خیلی باریک وسط بود نمیدونستم قراره روی اون تخت عمل بشم. ی مرده و ی پرستار داخل بودن سوال ازم میپرسیدم منم اشک میریختم و میلرزیدم دکترم اومد دستمو گرفت نازم کرد گفت نترس هیچی نیست انگار خودش هم دلش نمیومد منو عمل کنه قیافش یجوری شده بود... ب پرستاره گوشیمو دادم گفتم فیلم بگیر
مامان کیانا مامان کیانا ۳ ماهگی
تجربه ی من از زایمان سزارین پارت ۲
بعد از نوار قلب نوبت رسید به کابوس شب هام یعنی نگم براتون که چقدر درد کشیدم سر این سوند لامصب پرستار هی میگفت شل کن خودتو منم بدتر سفت میکردم و اون هی فشار میداد، خلاصه از من سفت کردن و از اون فشار دادن تا اینکه به زور تونست بکنه توش🤣 وای خیلی بد بود بعدش همش حس دستشویی داشتم ولی نمیومد، تا برم تو اتاق عمل و بی حسی رو بزنن این لعنتی اذیتم میکرد همش
گذشت و گذشت دکترم ساعت هشت اومد بیمارستان منم که اماده بودم گفتن اول منو میفرستن، تا این جمله رو گفتن دست و پاهام یخ شدن و استرسام شروع شدن
کمکم کردن نشستم روی ویلچر بعد از جواب دادن به سوالای تکراری و مزخرفشون راهی اتاق عمل شدم، از زایشگاه اومدیم بیرون تا مامانمو دیدم بغض گلومو خفه کرد انگار داشتم میرفتم قتلگاه
رسیدیم پشت در اتاق عمل از رو ویلچر خوابوندنم روی برانکارد ( انقدر جا به جا شدن با سوند سخت بود واسم که نگم براتون) هی میگفتم تروخدا سوند رو مواظب باشید کشیده نشه😂 از شانس بدی هم که داشتم پرستاری که منو اینور اونور میکرد یه پسر جوون بود
رفتیم اتاق عمل و باز دوباره جا به جایی داشتم دیگه حالم داشت بهم میخورد، از رو برانکارد به زوور سر خوردم روی تخت اتاق عمل و بلافاصله دکتر بیهوشی اومد
مامان 𝑬𝒍𝒊𝒏🐣🫧 مامان 𝑬𝒍𝒊𝒏🐣🫧 ۲ ماهگی
سلامامانا خیلی گفته بودین تجربه زایمانمو بگم
من سزارین اختیاری بودم ۳۸ هفته و ۲ روز رفتم برا عمل ساعت۸ صب رفتمو ۹ ونیم صب بستری شدم رفتم بلوک زایمان تا لباس بپوشمو‌برا عمل اماده بشم
سروم وصل کردن بهم و اتاق دادن تا منتظر بمونم نوبتم بشه من چهارمین مریض بودم ک قرار بود عمل بشم و بخاطر همونم یکم طولانی‌موندم تو بلوک زایمان من از زایمان طبیعی متنفرم و وحشت دارم از شانس من ینفر تو اتاق روبه رویی من داشت طبیعی زایمان میکرد و از اول تا وقتی ک برم اتاق عمل مجبور بودم صداشو بشنوم خیلی حس بدی داد بهم فشارم اینا افتاد خلاصه تا برم اتاق عمل کلن از لحاظ روحی و جسمی حالم خراب شد
خلاصه ساعت ۱۲ بلخره اومدنو سوند وصل کردن سوند یکی از ترسای من از زایمان بود ک واقنم چندش و ترسناکه حالا نمدونم من حساسم یا همه همینن
سوندو وصل کردنو رفتم دم در با خانواده ام خدافظی کردمو رفتم اتاق عمل
نمیدونم از ترس بود یا هر چیز دگ ای ولی من کلن حال نداشتم مثل صب ک با ذوق رفتم بیمارستان نبودم و دلیلشم انگار اون صدای اون خانومه بود ک زایمان طبیعی میکرذ🤦🏻‍♀️
رفتم نشستم رو تخت و نوبت امپول بیحسی شد بر خلاف تصورم از سوند خیلی راحت تر بود امپولو ک زد یه کوچولو درد داشت و گف دراز بکش
دراز کشیدم حس کردم پاهام داغ شد و دگ حسشون نمیکردم
پرده رو کشیدن و شروع کردن ۵ دیقه‌نکشید که بعد یه تکون شدید ک خوردم صدای گریه دخترم اومد🥲اشکامو نمیتونستم کنترل کنم خیلی حس خوبی بود خیلی عجیب بود کل اون تایمی ک اتاق عمل بودم نتونستم گریمو کنترل کنم و تو فیلمبرداریم همش گریه کردم ...
مامان ماهان مامان ماهان ۴ ماهگی
تجربه زایمان #پارت پنجم
خلاصه سرتون رو درد نیارم که رفتم سونو و اون سونوگرافی هم طبق چیزی که دکتر ازش خواسته بود انجام داد و تو برگه زده بود وزن جنین ۲۵۰۰ ولی بهم گفت بچت ۲۷۰۰ هستش و اینجا بود که تاثیر لیدی میل و شیر و پودر پسته اینا رو فهمیدم که تونسته بود تو ۳ هفته ۱ کیلو بندازه رو وزن بچم.
سونو رو رفتم و همون شب حواب رو بردم برای دکترم و گفتش فردا ۶ صبح بیمارستان باش برای زایمان
اون شب هیچ جوره خوابم نمیبرد چون استرس فردا رو داشتم و اون شب با سختی صبح شد و ساعت ۵ صبح بلند شدیم و اماده شدم که بریم دنبال مامانم و بریم بیمارستان و تقریبا ۷ صبح رسیدیم و اول رفتم تریاژ و کارای بستریم کردم و مامانم از شدت استرسش برای من هر لحظه باهام حرف میزد و یا خودشو با گوشی مشغول میکرد یا داشت از منو شوهرم عکس میگرفت و منم میفهمیدم همش از روی استرسشه
کارای تریاز تا تموم بشه ساعت ۸ شد و منو بردن اتاق زایمان تا بقیه کارارو بکنیم. رفتم اونجا و چون از شب قبلش چیزی نخورده بودم تا سرم رو بهم وصل کردن سریع قندم افتاد و بهم سرم قندی و چنتا چیز دیگه وصل کردن و یکم بهتر شدم. گفتن برم رو تخت بخوابم تا اتاق عمل اماده بشه. اونجا ۳ تا دیگه هم بودیم که اونا طبیعی بودن ولی درد نداشتن. چون دیشبش نخوابیده بودم یهو خوابم برد و یهو دیدم دارن میگن که منو ببرن اتاق عمل و چشم باز کردم و دیدم ساعت ۱۰/۵ هستش. اومدن کارامو کردن و منو گذاشتن روی تخت و بردنم تا بخش اتاق عمل. اگه بگم استرس نداشتم کاملا دروغ گفتم چون بالاخره استرس اور هم بود
مامان پارلا مامان پارلا ۵ ماهگی
بعد از یکماه منم فرصت‌کردم‌ تجربه سزارین رو براتون بنویسم
۱۲ آذر ساعت ۷بیمارستان بودم
۸ساعت جامدات و ۶ساعت مایعات ناشتایی داشتم
بعد از انجام کارای بستری رفتم‌ لباسام و عوض کردم و لباس اتاق عمل رو پوشیدم با همسرم با کلی استرس و گریه خداحافظی کردم‌
خوشبختانه یه پرستار خوب اومد دنبالم و تا اخر که برم اتاق عمل اون کارام و انجام داد.
رفتیم تو قسمت اورژانس بخش زایمان تا اماده بشم برای عمل
ازم خون گرفتن ولی چون‌ رگم و پیدا نکردن‌چند باری سوراخ سوراخ شدم آنژوکتمم‌ زدن ازم ان اس تی گرفتن و تو این‌ میون دکترمم اومد و کلی دلگرم شدم یکم بعدش صدام که اتاق عمل امادس برام سند‌ وصل کردن که هیچ گونه دردی نداشت و یکم حالت سوزش داره
رفتم اتاق عمل گذاشتن رو تخت دکتر بی هوشی اومد ازم گفت میخوام کمرت و ضدعفونی کنم بعد پرسید سال دیگه هم اینجایی خندیدم و گفتم نه گفت تموم شد. نمیتونم بگم درد نداشت در حد آمپول زدن معمولی بود بعد خوابوندنم پاهام‌ کم کم داغ شد بعدش بی حس یه خانم مدام بالاسرم بود و‌ همه چیز و‌چک میکرد از فشار و ضربان قلبم و اینا پرده رو کشیدن و صدای شرشر اب که اومد فهمیدم کیسه اب پاره شد
بعدش انگار بهم یکم خواب آور زدن‌ چون تو یه حالت خواب و بیدار بودم
خوابم میومد خیلی به همون خانم گفتم خیلی خوابم میاد گفت بخواب من هستم بیدار بودم صدا ها رو میشندیم ولی یکی درمیون
دخترم و بهم نشون دادن ولی چون زیاد هوشیار نبودم چیز زیادی یادم نیست
من‌ دوتا فیبروم‌ دراوردم برای همین یکم بیتشر شد زمانش تموم که شد دکترم پرسید بیداری گفتم اره و گویا خواب و بیدار بودم که گفت باشه بعدا میبینمت
از اونجا رفتم ریکاوری یک ساعتی اونجا بودم و بعد هم بخش
ادامه اش و میزارم