۹ پاسخ

عزیزم تا سرش به سنگ نخوره نمی‌فهمه ولی اگر برادر بزرگتر داره بهش بگو حرف بزنه باهاش

آدم رفیق باز خییییلی سخت از دوست و رفیقاش دل میکنه
فقط با زبون و سیاست ، صبوری ، میتونی کم کم بکشونیش خونه سخته باید صبر و تحمل داشته باشی

شوهر منم همین بود انقد جنگ دعوا داشتم ک ادمش کردم

بادلالت خودت باش حرف بزن بنظرم

1. حرف زدن در وقت مناسب
نباید وقتی خسته‌ست یا تازه از بیرون برگشته بحث رو باز کنه. بهترین زمان وقتیه که حالش خوبه، مثلاً تعطیلات یا وقتی با هم خوش می‌گذرونن.
2. به جای سرزنش، از احساسات خودش بگه
مثلاً نگه "تو همیشه دیر میای، اصلاً به من اهمیت نمیدی"، بلکه بگه "وقتی شب‌ها تنهایی منتظر می‌مونم، احساس بی‌ارزشی می‌کنم، دلم برات تنگ میشه."
3. از تکنیک مقایسه مثبت استفاده کنه
مثلاً بگه "وقتی با هم بیشتر وقت می‌گذرونیم، حس می‌کنم رابطه‌مون خیلی قشنگ‌تره، اون روز که با هم فیلم دیدیم کلی خوش گذشت..."
4. بذاره اون احساس قدرت کنه، نه اینکه تحقیر یا سرزنش بشه
مردا وقتی حس کنن تحت کنترلن، معمولاً بیشتر مقاومت می‌کنن. اگه احساس کنه خودش داره تصمیم می‌گیره، راحت‌تر کنار میاد.
5. یه راه جایگزین بده
مثلاً بگه "چطوره هفته‌ای یه بار بری پیش دوستات، ولی یه شب خاص هم برای خودمون بذاریم؟ یه شب عاشقونه فقط برای من و تو..."
6. نشون بده که خودش هم سرگرمی و شادی می‌خواد
گاهی وقتی مرد ببینه همسرش فقط خونه‌ست و منتظره، احساس فشار می‌کنه. ولی اگه ببینه اونم برنامه و جذابیت داره، نگاهش تغییر می‌کنه.

این🖕🖕

تصویر

اینو شرکت کن، نه حتمی ولی شاید کمکت کنه بتونی جذبش بشی، پولی دوره اش رو بخری کامل تره

https://eitaa.com/khanoom_balaa

خدا صبرت بده
خیلی خوبه دوام اوردی
هرچند هر آدمی ی ایرادی داره

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۱۷ ماهگی
خانوما سلام خوب هستید
میخواستم یه چیزی بپرسم ازتون
من با مادرشوهرم اینا که زندگی میکنم پدرشوهرم یچه های منو خیلی دوست داره از همین حالا داره به بچه های من میگه بزرگ که شدیم با خودم همه جا میبرمتون دامداری داره ظهر میره اونحا شبا هم اونحا میمونه به پسرم میگه یکم بزرگ شو با خودم میبرمت پیش خودم بمونی اونجا نمیدمت به اینا ولشون کن اینارو هم پدرت منم هم مادرت فقط یکم بزرگ شو

خیلی دلهره میگیرم از این حرفاش چون پسرمم بیرون خیلی دوست داره از همین حالا برا بیرون رفتن گریه می‌کنه خیلی میترسم وابسته خانواده شوهرم بشن هر دوتاشون دیگه نفهمن من مادرشونم میترسم به من وابسته نباشن و پسرم بره و اصلا نزدیک من نیاد از الان داره تو گوش بچه ها من میخونه که یکم بزرگ بشید همه چی در اختیارتون میزارم فقط پیش من باشید
نوه پسری هم یدونه داره که پسر منه همشون دخترن
دلهره شدیدی افتاده به جونم پسرم خیلی وابسته منه بیشتر از پدرش ولی میترسم بزرگ که شد بره طرف اونا و دیگه به من نزدیک نشه
پدرشوهرمم که عاشق پسره
۲ و سال نیم مونده تا خونمونو بدن بریم از این خونه ۷ ساله دارم باهاشون زندگی میکنم خودم نزاشتم بچه دار شم
میترسم بعد خونه دار شدنمون بچه هام خونه نیان همش بمونن اینجا
چیکار کنم این فکرا نیاد سراغم چیکار کنم اروم بگیرم 😭😭😭خیلی کلافم