۶ پاسخ

پیش ما به این موضوع میگن بختک افتاده رو طرف

من الان این سوالو دیدم.من بارها برام پیش اومده و علتشو فهمیدم و دیگه کامل خوب شدم.علتش فقط خوابیدن با معده پر هست .یعنی تازه غذا خوردی میخوابی. من برا خواب ظهراینجور میشدم.از وقتی بین غذا و خواب فاصله انداختم دیگه هیچوقت اینجور نشدم‌.

نمیدونم چقد صحت داره اما من اینجوری میشدم میگفتن شبه افتاده روت
من ظهر میخوابیدم قبلا اینجوری میشدم
خودم حس میکردم دارم قرآن میخونم و لحظه شماری میکنم این چیز سنگین از روم بلند شه
زور میزنی اما هیچ حرکتی نمیکنی
بخاطر همین جرات نداشتم ظهر بخوابم
نمیدونم دیگه راست و دروغش میگفتن شبه افتاده روت

خستگی زیاده‌ یا که خون ت پایینه تازگی آزمایش خون دادی

بله من ، بار ها و بارها تجربه کردم
اول اینکه قبل خواب چهار قول و آیه الکرسی بخون
بعدش اینکه به موقع بخواب ، دیر وقت نخواب
وقتی این اتفاق افتاد تلاش کن انگشتاتو چه دست چه پا تکون بدی همزمان صلوات بفرست یا چهار قل رو شرو به خوندن کن زود بیدار میشی

عزیزم قبل خواب آیت الکرسی بخون و حتما ب پهلو بخواب

سوال های مرتبط

مامان حسین کیان مامان حسین کیان ۵ سالگی
سلام مامانای مهربون عصرتون بخیر خوبین حسین جانم ۶ سالشه دیروز که باپدرش رفته بود بیرون یه جا سوییچی خریده بود بعد امروز رفت توی بالکن دید بچه ها توی کوچه ان بازی میکنن گفت منم برم گفتم برو رفت گفت جا سویچیمم میبرم به دوستام نشون بدم گفتم ببر بعد که رفت منم از بالا داشتم نگاش میکردم دیدم جا سویجی دست پسر همسایه مون هست حالا نمیدونم خود پسرم داده یا پسره گرفتم بعد دیدم چند بار هی پسرم رفت نزدیکش که ازش بگیره پسر نداد هی برگشت عقب دوباره پسر اون وسیله ارزش نداره دوست دارم پسرم یاد بگیره بلد باشه وقتی وسیله ای رو که مال خودش به کسی داد دوباره بتونه بگیره و اینکه توی دوست یابی خیلی ضعیفه من سعی میکنم روزی دوساعت باهاش بازی کنم همسرم که اصلا باهاش بازی نمیکنه منم انتطاری ازش ندارم چون ۵صبح میره تا ۵ غروب فقط بلد بگه بیا بشین کارتون ببین یا گوشیشو بده دستش منم باهاش بازی می‌کنم واقعا سخته چون پسر کوچیکم هم سن اضطراب جداییشه همش گریه میکنه منم همش بغل میکنم که با پسر بزرگم بازی کنم و حسین اصلا با خودش بازی نمیکنه و خیل عصبیه زود قهر میکنه میگم حالا بازی ما تموم شد خودت بازی کن گریه میکنه و بشدت بد غذاست و انگار بترسه خجالت بکشه خیلی آروم حرف میزنه کسی نمیشنوه و بردمش باشگاه توی زمستون هوا سرد دو ماه بردم راهم هم دور بود پسر کوچیکم رو بغل میکردم می‌بردم اصلا تلاش نمی‌کرد هیچی یاد نگرفت