۱۲ پاسخ

آخ آخ واقعا سفر بینظریه...دین و ایمونم زیاد قوی نیست ولی واقعا دوست دارم حج واجب برم نمیدونم چرا ... خدا قسمت همه بکنه...منم بودم دلم می‌گرفت

خوب کنار اومدی نمیری باهاشون واقعا قوی هستی، حالا من نرم کلا کنسل میکنم سفر رو😅

اگه باهم همسفر بودین که عالی میشد ان شاءالله قسمت شما هم میشه
بمون خونت لذت ببر

دوری از همسر یکماه خیلی سخته ولی اینم یه تجربه جدید هستش ازش لذت ببر

حج واجب
هست
چرا خود ت نمیری
بچت که بزرگه

انشالله که برات راحت بگذره عزیزم ،برنامه ریزی کن با پسرت بیرون بری ،تدارک مراسم ببینی میگذره

حج واجبه یا عمره؟

حقیقتا منم بودم دوست داشتم برم اما بخاطر بچم نمی‌رفتم چون سنش خیلی کمه واسه یکماه دوری از پدرومادر
بمون خونه ی خودت راحت‌تری

اخی خوش به سعادتش تواوج جونی این سفرمیره .
فکرنکنم سخت بگذرچون فکرتون مشغول وبایدبه فکرمراسم و....باشیدزودمیگذره نهایت دلتون گرفت میری خونه مامانت ،بعدش که میادانقدحال میده مثل دوران نامزدی میشه

انشالله بسلامتی دوری خعلی سخته مخصوصا اینجور سفر های زیارتی
بنظرم‌کلن خونه بمون و برنامه بچین در طول روز ب پارک و تفریح و رستوران اینجور چیزا البته من چون دخترم برم خونه مادرم با بچه ها یکسره سر و صدا دارن ترجیحم تفریح دو نفرس

چرا خودتم نمیری؟

چه اشکالی داره اینم یه تجربه میشه براتون.....اتفاقا من دوس دارم شوهرم بره همچین سفری و من تنها باشم یه مدت😅....دوس دارم دلم براش تنگ بشه

سوال های مرتبط

مامان گل پسر مامان گل پسر ۵ سالگی
خانما تورو خدا کمکم کنید پسر من شبا تو اتاق خودش می‌خوابه خیلی وقته ، هیچ وقتم مشکلی نداشته ، شبا ساعت ده و نیم میبرمس تو اتاقش براش قصه و لالایی میگم بوسش میکنم و با هم حرف می‌زنیم ، دیگه ساعت یازده خواب بود ،بعذس دیگه من میومدم تو اتاقم ، خودش هم میدونین که وقتی خاوبس می‌بره من میام تو اتاقم و هیچ مشکلی نداشت ، الان سه چهار شبه نمی‌دونم چش شده همین کارارو براش میکنم اما میگه خوابم نمی‌بره ،بلند میشه گریه می‌کنه میگه خوابم نمی‌بره بیام تو اتاق شما ، دو شب بردمش تو سالن با هم جا انداختیم خوابیدیم ولی دیدم اینجوری نمیشه ، باباشم باهاش صحبت کرد که باید مثل همیشه هر کسی تو تخت خودش بخوابه ، اونم قبول کرد اما دوباره شب که شد ماجرا شروع شد ، الان دو ساعت آوردمش تو تختش ،هر از چند دقیقه یه بار بلند میشه میشینه میگه من اگر بخوابم تو نری ها ، تو بمون ، مشکلم اینه اگر هم بگم باشه دو باره ساعت سه صبح بیدار میشه با گریه میگه کجایی ، منم از بس نشستم پایین تختش خسته شدم خودمم خوابم میاد عصبانی شدم خیلی دعواش کردم گفتم می‌خوام برم تو اتاق خودم اونم خیلی گریه کرد ولی مجبور شد قبول کرد ،حالا هم فکر کنم خوابیده ، ولی خیلی نگرانشم ، نمی‌دونم چش شده ؟اصلا اینطوری نبود