۲۴ پاسخ

چقدر ناشکر.موقعی که عشق وحال میکردی باشوهرت جلوی بچه دارشدنو میگرفتی انقدم عذاب نمیکشیدی.خدایا به کیا داری بچه میدی کرمتو شکر.ببخش که رک حرف زدم

ی دلیلی داره این گریه هاش عزیزم شاید توجه‌نیاز داره ببرش مشاوره هم بخودت کمک‌میکنی ذهنت آرومتر شه هم ب کوچولوت انشالله حال دلت خوب شه عزیزم

وقتی زنی عشقی دریافت نکنه نمیتونه عشق ومحبتی توخانواده پخش کنه
میفهممت
تنهایی وشوهرت هم حتماپشتت نیست
اگرمثل من کمکت نیست وفقط آقابالاسره که میدونم چی میگی

مامان آنیل عزیز کاملا درکت میکنم چون دختر خودمم اینجوری بود و الان خداروشکر یکم بهتر شده کارهایی که من کردم این بود:
سعی می‌کردم آرامش خودمو حفظ کنم و مدام با خودم تکرار می‌کردم اون یه بچه تقریبا 3ساله س... و وقتی شروع به گریه میکرد سرش داد و بیداد نمیکردم و سریع بغلش می‌کردم بوسش می‌کردم و مشغولش می‌کردم به چیزی که هواسش پرت بشه و گریه نکنه و بهش قول میدادم بهش ببرمش پارک یا خانه بازی... و باهاش بازی می‌کردم و قلقلکش میدادم و خلاصه یجوری مشغولش می‌کردم که یادش بره گریه نکنه... بهش میگفتم اگه تو گریه کنی من خیلی ناراحت میشم و نمیتونم باتو بازی کنم یا ببرمت بیرون یا نمیتونم خوراکی بخرم برات.... خلاصه یکم بهتر شده از قبل....سعی کن باهاش مدارا کنی در عین حال بهش توضیح بدی که واسه هر کاری گریه نکنه....

بزار کارشو خودش انجام بده هرچه دعوا کنی باهاش اون بیشتر لج میکنه اگر چیزی میفهمید که بهش نمیگفتن بچه نافم نادون گلم

الهی بگردم. منم خستم ....

میگن قدیما. بچه ای که زیادی گریه میکرد سرشو میکردن تو دستشویی
یعنی بچه رو صاف بغل کن سرشو خم کن تو کاسه توالت نه که سرش یا موهاش بخوره به زمینا مثل حالت سروته البته طوری که بچه نترسه
حالا من نمیگم کار درستیه ولی اعتقاد داشتن که نکنه برای غم و غصه ای داره گریه میکنه
اما به نظر من بعضی بچه ها بد قلقن کلا فقط گریه کردن دوس دارن خدا صبر بده بهت بچتم برات حفظ کنه

بذارش مهد
حداقل دو روز تو هفته

عزیزم هر چی بگی حق داری،ما هم انسانیم ،من دوقلو دارم اینقدر اذیتم درک میکنم

همه چیز به اخلاق خودت و شوهرت بستگی داره خودت اگه لجباز و عصبی باشی بچه عین خودت میشه اگه آروم و متین باشی هم همینطور همه چیز به تربیت تو بستگی داره

منم واقعا کم اوردم بعضی شبا از شوهرم میخوام ببرتش بیرون فقط ببرتش من یکم ارامش داشتع باشم دقیقا میفهمم چی میگی ابجی این کسایی که اومدن قضاوتت کردنو بیخی اونا لای پرع قو ان میان دل میشکنن میرن ولشون کن کون لقشون سعی کن حالتو بهترکنی اگ ادامه پیدا کنه اخرش عصبی تر میشی اوضاع بهم میریزع واسه خدم خیلی پیش اومده

عزیزم آروم باش تو فقط نیاز به کمک داری . که بچه رو چندساعت در روز نگه داره به کارات برسی .کمک بگیر از هر کی که فکر میکنی مورد اعتماده .

عزیزم واقعا درک میکنم
بالاخره مام ادمیم کم میاریم دیگه انقد خودتو اذیت نکن
منم کم میارم گریه میکنم خسته میشم
کمکی نداشته باشی واقعا سخته میفهمم
ولی واقعا بعضی اوقات باید به اینم فک کنیم ک اونا خودشون نخواستن بیان ک ما این بچه هارو بدنیا اوردیم واقعا گناه دارن
همین بچه پسفردا بزرگ میشه میشه یکی مثه خودمون
بخدا من همش بچمو دعوا میکنم یا خیلی تحت فشارم همش به این فکر میکنم که مام بچه بودیم همینجوری باهامون رفتار میشد چقد اذیت میشدیم چه فکرایی میکردیم چه عقده هایی داریم الان چه چیزایی تو دلمون مونده
من شرایط زندگیتو نمیدونم ولی اگه میتونی بزارش مهد

منم خسته ام. اینا ب کنار یه مادرشوهرعوضیم دارم همش اینجا میاد دخالت میکنه بیشعوره دلم میخاد جدا شم تحمل همچین نفهم بیشعوری رو ندارم یکیم نیسر اینو جعمش کنه خونه زندگی وشوهرشو ول کرده همش اینجاس عوضی

تا حالا مشاور بردیش

شاید علتش واقعا خودتونید
اینکه آرامش نداری حست به بچه منتقل میشه
اینکه بچه داری سخته همه قبول داریم
اما بچه‌دار شدنت و یا ازدواجت
هیچ کدومش تقصیر اون بچه نیست
هر موقع گریه میکنه بغلش کن بهش بگو میدونم خیلی ناراحتی منم ناراحت شدم
ممکنه یه رب زمان ببره اما تلاشتو تو چند روز بکن کم کم آروم میشه

درک میکنم واقعا منم پشیمونم دیگه رسما عقلمو از دست دادم با صدای گریه بچه هیچ ربطی هم به ناشکری نداره شکرش که سالمن ولی آدم یه جاهایی کم میاره دقیقا از روزی که رها رو باردار شدم یه روز خوش ندیدم

بچه بزرگ کردن همینه دیگه عزیزم سختی هایی خودش داره والا بچه من ال سی دی چند ماه قبل زد شکوند استکان گوشی خودم همش داغون کرد چیکار میشه کرد جز تحمل فقط باهاش حرف بزن

ولا چی میدونم منم گاهی پشیمون میشم . ولی سر بچم درد بگیره میمیرم . حالا خداوند حال دلتو خوب کنه .

درکت میکنم خسته نباشی منم همین بودم .تا آیمان بدنیا اومد براهمه چیش زجحه زدم حتی گریه کردن ازخدا خواستم که گریه کنه بخنده.....

باتمام وجودم درکت میکنم چون خودمم دوتا دارم امروزانقدنق زده گریه کرده حد نداره خودمم دیگه نا ندارم بلندمیشم سرم گیج میره دیگه الان میخوام ببرمش خونه عموشابداونجابا بچه هاسرگرم شه وایسه

عزیزم واقعا میدونم سخته چی شده

😐😐😐😐

ای بابا چراااا
عزیزم دلیل این اذیت شدنا چیه؟

سوال های مرتبط

مامان دخترم و پسرم مامان دخترم و پسرم ۳ سالگی
سلام خانما اول از این ک روش های پیشگیری از بارداری همشون میتونن خطا داشته باشن ...دیگه برترینشون آیودی هست ک من خودم به شخصه دیدم خانم هایی ک باردار شدن ‌‌‌‌...چرا وقتی یکی از سقط جنین حرف میزنه بهش میپرید و باعث عذاب وجدانش میشید ‌‌‌شما ک شرایط زندگی بقیه رو نمیدونین چطوریه با حرفتون باعث آزار روحیش میشین مطمعن باشین هیچ مادری حاضر نیست بچشو سقط کنه مگر این ک شرایطش رو نداشته باشه ....ی مادری با آیودی بارداررشده بود ۳ تا هم بچه داشت و اصلا شرایط جسمی و مالیش رو نداشت خیلیا بهش میگفتن نگهش دار زندگیت و گناهش نابودت میکنه و فلان ...بخدا گناه دخالت کردن در امور زندگی مردمه صلاح خویش خسروان داند ‌‌‌‌...
مادر بودن خیلی سخته من خودم دوتا بچه دارم و حسابی درگیرشونم حتی نمیتونم برای ۱ ساعت تو ۲۴ ساعت برای خودم باشم ..مردا هم هیچ وقت نمیفهمن ک چقدر ما خانم ها تو خونه برای تربیت و تغذیه و ....بچه هامون زحمت میکشیم ....بیاین تو هر شرایطی حامی هم باشیم ....
مامان امیررضا مامان امیررضا ۳ سالگی
امروز دلم گرفت… نه از بچه‌ها، نه از زندگی، که از مادری که باید پناه می‌بود، اما تندی کرد…
توی فروشگاه لوازم‌التحریر، پسر کوچولوی من، با ذوقِ کودکانه‌اش، چشمش به یه پاک کن توپ افتاد. با ذوق گفت: «مامان اینو ببین!میشه بخریمش»
همین‌قدر ساده…کلا اصلا بچه ای نیست که اصرار کنه واسه خرید چیزی و خیلی کم پیش میاد چیزی بخواد
اما یه خانم، با لحنی تند و بی‌مقدمه، رو بهش کرد و گفت: «بچه‌ها همه‌چی که نباید بخوان! بذار مامانت نفس بکشه!»
و بعد هم به دختر خودش توپید که «از این یاد نگیر، نمی‌خرم!»

خشکم زد…
نه فقط از اون لحن، از اینکه یه مادر، درد خودشو سر بچه‌ی من خالی کرد…
پسرم ساکت شد، نگام کرد، نگاهش پر از سوال بود…
چجوری براش توضیح بدم که بعضی زخم‌ها از خستگی‌ان، ولی روی دل بچه‌ها جا می‌مونه؟

من مادر اون بچه نیستم، اما پناه پسر خودمم.
و دلم می‌خواد هیچ مادری، حتی توی سخت‌ترین روزها، پناهِ بچه‌ی دیگه رو خراب نکنه…


مادری یعنی پناه، یعنی آغوش، یعنی صبوری...
می‌دونم سخته، می‌دونم خستگی و فشار زندگی می‌تونه طاقت آدمو تموم کنه.
ولی گاهی یه جمله، یه نگاه، می‌تونه گوشه‌ی روح یه بچه رو برای همیشه تار کنه.
من اصلا آدمی نیستم که تحمل بی احترامی به پسرم رو داشته باشم اما لال شده بودم،خداروشکر شوهرم اومد و از خجالتش درومد البته جلوی دخترش نه اما چقد بد اجازه میدیم تو همه چی دخالت کنیم.