الان وارد اردیبهشت ماه شدیم
هرلحظه نزدیک تولد دخترم میشه بیشتر استرس میکشم یاد پارسال نمیدونم بدنیا اومدن دخترم خوشحال باشم یا خبری ک دکتر سر زایمان بهم گفت 😭 بچه آخرین نفس هاش میکشیه دکتر گفت دور ناف دو دور گردنشه و کیسه اب خالیه اگه واس فردا میموندی یا شب بچه میمرد ای خداااا انگار دنیا رو سرم خراب شد قرار بود دخترم ۳خرداد بدنیا بیاد اگه من کم احتیاطی میکردم دوشنبه نمیرفتم مطب شاید قرار نبود بفهمیم
روزای اخر هی شکمم کوچکتر میشد میگفنیم شاید بچه میاد پایین لحظه آخر شکمم با شکمم معمولی فرق نداشت هی میگفتم من حرکتش نمی‌فهمم میگفتن هی جا نیس واس اون
دوشنبه ۳۱اردیبهشت رفتم مطب دکتر گف حرکت گفتم نمیدونم گف برو بیمارستان بیام معاینه اینا کردن پرستارا گفتن زوده هنور😭😭
آخر دکترم گفت بیا عمل کنیم اخرای ۳۸ هفته هست
ای خدا تو اتاق زایمان وقتی دکتر خبرداد حالم بد نزدیک بود قلبم منفجر بشه از درد به دکتر گفتم داره حالم بد میشه یه ترس وجود گرف
هرلحظه یادش ک می افتم بی اختیار اشکام جاری میشه الان خداروشکر دخترم بغلم ولی هرلحظه ک یادم می افته نابود میشم نکنه بی احتیاطی میکردم الان دخترم بغل گرفتم دارم گریه میکنم 😭😭😭

۳ پاسخ

اخیش عزیزم الان خدارا شکر کن که هر دوتون سالمین

وای مشابه این اتفاق برای منم پیش اومد،۳۷ هفته و ۲ روز،خیلی سخت بود،خداروشکر گذشت

عزیزمممممم🥹ب خیر گذشته ب این فک کن ک الان دست گلت بغلته خدا بهت ببخشتش

سوال های مرتبط