۱۵ پاسخ

اینهمه زحمت میکشی لیاقت مادرشدن نداری دیگه بایدچیکارکنی که نکردییی

چرا انقدر استرس به خودت میدی و باعث میشی که هم خودت اذیت بشی هم این استرس منتقل بشه به کوچولوت حتما نباید تخم مرغ رو تو املت و نیمرو بخوره همون تخم مرغ رو آبپز کن با سیب زمینی رنده کن تو قالب الویه بده باهاش پنکک درست کن صبحا شیر هم یا براش شیر طعم دار بخر یا از این نی طعم دارها

دختر منم عاشق تخم مرغ و گوشت وکباب اینا بود ولی الان اصلا لب نمیزنه

دختر منم اعتصاب کرد یه بار خونه مادرشوهرم بهش املت با گوجه پوره دادن اللن فقط اون مدل رو میخوره

تو کتلت و کوکو ها هم که تخم مرغ هست

پسر منم اصلا تخم مرغ نمیخوره بجاش غذاهای تخم مرغی درست میکنم

چند کیلویی

ببین خشگلم خودتو ناراحت نکن خیلیم مامان خوبی هستی ..شما یکاری کن خودت درست نکن .یا اسمش و مثلا تخم مرغ نگو بگو کیک فلان ..بریز تو کیک بریز تو کوکو سبزی ولی میگم خودت درست نکن مثلا ببر خونه مادری خواهری عمه ای خاله ای کسی که بچه داشته باشه ...ثنای من شیر نمیخورد ..شیره ارده نمیخورد ..عسل نمیخورد ..طعم نچشیده میگفت دوست ندارم .اینا رو وقتی رفتیم خونه آبجیم ک دوتا وروجک داره اونجا خورده و حالا خودش میگه میخام ..میگه مامان صبحانه خاله خیلی خوشمزه بود در صورتی ک خونه خودمون لب نمیزده ...حالا شمام امتحان کن ان شالله ک درست میشه...حالا ثنای من عاشق شیر و بخاطر یبوستش بچم منع مصرفع دلم براش کبابع

خوابش که خیلی خوبه

کلا به بو خیلی خیلی حساسه.شیر، تخم مرغ، ماهی، گوشت، ..‌همه چی میگه بو میده و نمیخوره.تا۳ سال و نیمم رفلاکس داشت هیچی نمیخورد کلا.

عزیزم قد و وزنش چقدر

هفته ای دوتا بخوره بسه

چرا خاک تو سرت کنی براش کیک خونگی کم شیرین یا با شیره شیرین کن بده پنکیک درست کن حتما نباید املت بزنه

به این چیزا نیس حرص نخور
پسر من نه شب میخوابه
همه چیزم میخوره، ولی جون نداره راه بره

نه فداتشم چه حرفیه
خیلی هم زحمت کشیدی براش
ایناهمش عین پسرمنه اما اصلا ناراحت نباش

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
امروز اولین روز مهد پسرم بود ، بدون من که نموند من تمام سه ساعت رو کنارش بودم ، بعد خجالت میکشید اصلا حرف نمیزد یا اگر حرف میزد خیلی آروم پیش من حرف میزد که مربیشون اصلا صدای اینو تو این همه بچه نمیشنید ، بعد بچه ها چون این از همه کوچیک تر بود و خجالت میکشید و حرف نمیزد یکیشون که خیلی بی ادب بود هی میگفت من از این خوشم نمیاد پیش من نشینه بقیه هم به تبع اون همین حرف رو زدن ، وای داشتم سکته میکردم همونجا گریه ام ولی خودمو جمع کردم ، نسبت به پارسال که یه بار بردمش اصلا نمیموند میرفت فقط بازی ایندفه مینشست و توجه اش بیشتر بود اما مثلا مربی میگفت رنگ کن رنگ نمیکرد ، از یه طرف از این خوشحالم که اینقد این سه ساعت همکاری کرد و نشست از طرفی از اون حرفای بچه ها به شدت دلم شکسته و آخرشم مربیش گفت پسرت حرف نمیزنه ؟ گفتم حرف میزنه ولی اینجا خجالت میکشه ، اونجا بچه ها رو نگاه میکرد ولی با هیچ کدوم سعی نکرد دوست بچه ولی اومدم خونه با بچه های همسایمون کلی بازی کرد ، خدایا خودت کمکم کن پسرم رو راه بندازم خیلی سخته از طرفی از نطر روحی خودت داغون باشی و کلی دلشوره که یعنی همه چی درست میشه ؟ از طرفی باید محکم پشت بچه ات باشی ...