۶ پاسخ

دخترمن ۱۰ ماه نمیش مثل شما اذیت میکن اصلا نمیزاره کاری انجام بدم هرجا میرم دنبالم میاد چهاردست پا

دختر منم همینجوره خیلی اذیتم

ازاول نبایدبغلیش میکردی.....زنداداش منم دخترش اینطوریه الان دخترش۵سالشه هنوزدنبال مادرشه طفلی حتی سرویس گیره دخترشم دنبالش میره.

دختر منم اینجوریه با بدبختی کارامو میکنم کلا بغلمه اصلا بازی نمیکنه

عزیزم پسر من پنج ماهشه از بدو تولد این شکلیه

نه
الان سن شکل گیری دلبستگی هست
حتما باید هرچی میخوان بغل بشن

سوال های مرتبط

مامان محمد مامان محمد ۵ سالگی
مامان حسین کیان مامان حسین کیان ۵ سالگی
سلام مامانای مهربون عصرتون بخیر خوبین حسین جانم ۶ سالشه دیروز که باپدرش رفته بود بیرون یه جا سوییچی خریده بود بعد امروز رفت توی بالکن دید بچه ها توی کوچه ان بازی میکنن گفت منم برم گفتم برو رفت گفت جا سویچیمم میبرم به دوستام نشون بدم گفتم ببر بعد که رفت منم از بالا داشتم نگاش میکردم دیدم جا سویجی دست پسر همسایه مون هست حالا نمیدونم خود پسرم داده یا پسره گرفتم بعد دیدم چند بار هی پسرم رفت نزدیکش که ازش بگیره پسر نداد هی برگشت عقب دوباره پسر اون وسیله ارزش نداره دوست دارم پسرم یاد بگیره بلد باشه وقتی وسیله ای رو که مال خودش به کسی داد دوباره بتونه بگیره و اینکه توی دوست یابی خیلی ضعیفه من سعی میکنم روزی دوساعت باهاش بازی کنم همسرم که اصلا باهاش بازی نمیکنه منم انتطاری ازش ندارم چون ۵صبح میره تا ۵ غروب فقط بلد بگه بیا بشین کارتون ببین یا گوشیشو بده دستش منم باهاش بازی می‌کنم واقعا سخته چون پسر کوچیکم هم سن اضطراب جداییشه همش گریه میکنه منم همش بغل میکنم که با پسر بزرگم بازی کنم و حسین اصلا با خودش بازی نمیکنه و خیل عصبیه زود قهر میکنه میگم حالا بازی ما تموم شد خودت بازی کن گریه میکنه و بشدت بد غذاست و انگار بترسه خجالت بکشه خیلی آروم حرف میزنه کسی نمیشنوه و بردمش باشگاه توی زمستون هوا سرد دو ماه بردم راهم هم دور بود پسر کوچیکم رو بغل میکردم می‌بردم اصلا تلاش نمی‌کرد هیچی یاد نگرفت
مامان پارسا مامان پارسا ۵ سالگی
چقدر سخته مادر بودن يه زماني با يه عطسه پسرم الشار اشكم حاري ميشد چن وقتيه قلبم داره ميترمه يه دره اشكم از چشمم نيومده امروز ديگه عحيب قلبم داره منفجر ميشه اما اصلا نميتونم گريه كنم نميدونم از گريه خسته شدم يا سنگ شدم ولي مطمئنا عاقل نشدم و قلبم داره ا حا كنده ميشه
امروز چشمتي پسرمو برديم عمل مردن و بچه ام از صبح داره از درد به خودش ميپيچيه و التماس ميكنه
وقتي هم خس كنه من ناراختم باهم ن حالت چشماي بسته شده با كريه ميگه مامان من بهت قول ميدم ميگه چه قولي ميگه قول ميدم خوب بشم تو ناراحت نشي من بميرم براي اين قلب كوچكش خدا نميدونم شكر كنم با كلايه ات كنم تا مي ميخاي من مادرو با صبر امتحان كني نميدونم اسمش امتحانه يا عذابه هرچي هست هر خامي ميخاي سر خودم بريز بذار بچه ام توو اين دنيا حداقل يه زندگي راحت داشته باشه😞😞
طفلكم از درد به بغلم پناه مياره و من خاك بر سر كاري از دستم برنمياد فقط يبار گفت مامان چرا منو بردي دادي به اون دكتر چشممو معاينه كنه😞😞