۸ پاسخ

عزیزم. ناشکری نکن همین که سالمه باید خدا رو شکر کنی بچه ها همه همینن

خواهر دخترمن عین عین دختر خودته با گوشی بتونم غذا بهش بدم بدون گوشی شاید دولقمه....وقتی سفر یا مسافرت یا جایی میرم دیگه از غذا نخوردن یبوست شدید میشه همیشه با شوهرم دعوادارم که منو از خونه بیرون نبره

عزیزم دخترم منم خیلی کم خوراکه امروز بهداشت نوبت ویژه داشت بازم دعوام کردن که خیلی قد و وزنش کمه دوباره ماه دیگه بیار

وای نگو مهدیار من چشم زدن تصادف مرده بگو در کل روز کلن ۵ قاشق غذا نخورده

منوتو آخرش دق میکنیم با این بچه هامون
من آرزوی یه سفر ب دلم موند یا مهمونی
بخدا دو روز رفتم مسافرت انقد غصه خوردم انقد نیشگونش گرفتم حالم از خودم بهم خورد
فک کن صبحانه و ناهار نمی‌خورد بخدااا تا شب گرسنش میشد کیک و شیر میخورد اون دو روز فقط
خداروشکر دیگ چهار سالش کمتر بش فک میکنم تا الان درست نشده دیگ نمیشه بمن چ
برا دل‌درد بردمش دکتر گفت خانوم بچت وزن یساله هاس بخدااا ۱۱ و نیم بود با لباس و کفش تازه
دیگ اهمیت نمیدم فقط بخودم میرسم هرچی میخاد میخوره

وای چقدرحرف دل من زدی😭😭

دقیقا بچه بد غذا داشتن مصیبت
دختر منم همین بود ولی به مرور گوشی رو ترکش دادم
اول از میان وعده شروع کن
بعد ناهار
بعد صبحانه
بعد شام

وزنش چقدره

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق ۳ سالگی
سلام عصرتون بخیر باشه خانما
خواستم موضوعی بگم من تو شهر غریب زندگی میکنم و یه دختر دارم و هیچ کدوم از خونواده هامون پیشمون نیستن فقط چندتایی آشنا و فامیل هستن که اونا هم از ما دورن و ماهی دوماهی همو ببینیم، زمانی که دخترم نوزاد بود بچه های همسایه هی میومدن به بهانه بازی با دخترم اذیتم میکردن و هیچ کدوم مامانشون دنبالشون نمیومد من چندباری چیزی نگفتم ولی دیدم دارن پرو میشن به مامانشون گفتم و دیگه نیومدن الانم دخترم بزرگ شده و عادت به خونه داره اگر رو بدم بهشون بازم میان یعنی جوری هستن که پیله کنن ول کن نیستن منم رابطه م رو باهاشون محدود کردم در حد سلام و علیک تا نیان شوهرم میگه انگار دوس نداری کسی باهات رفت و آمد کنه گفتم من رفت و آمد اصولی دوس دارم اونا مثل من نیستن که یه روز اومدن خونه من فردا نذارن بچشون بیاد بی خیالن میفرستن خونه من میرن دور کارشون بچشون مدیریت نمیکنن بگن امروز رفتی بسه دیگه چند روز بعد برو دیگه بیان ول کنم نیستن او روز باز یکیشون اومد مامانش به زور بردش بعد زنه جلو خودم میگه بیا بریم بریم باز عصر بیا مگه خونه من مهد کودک منم آسایش میخوام یعنی کارم اشتباهه باید اجازه بدم بیان شوهرم میگه خیلی سخت میگیری
مامان معجزه زندگیم مامان معجزه زندگیم ۳ سالگی
سوال: سلام خانوما دلم خون شده از دست پسرم هر روز میگه بریم پارک با دوستام بازی کنم منم میبرمش ولی متاسفانه هر روز یا کتک میخوره یا حلش میدن همش باید بیوفتم دنبالش از کت و کول افتادم امروزم دوباره همین اوضاع بود آخر سر همین قضیه با یه خانومی دعوام شد تمام انرژیم گرفته شد دارم بهش میگم جلو بچت بگیر بچمو حل نده اگه افتاد طوریش شد من چیکار کنم دختر سه برابر سن بچمو داشت در اومده به بچش میگه مامان خوب کاری کردی هر کی زد تو هم بزنش اصلن تعجب کردم گفتم خانم پسر من کوچیکه زورش به بچه ی شما نمیرسه که بخواد بزنتش در ضمن من اصلن به هیچ وجه یادش ندادم به کسی بزنه یا حتی تلافی کنه . پسرم خیلی بچه ها رو دوست داره ولی اونا اینجوری موندم فردا پس فردا تو جامعه چیکار کنه با این اوضاع خیلی غصم گرفته . نه از سری قبل که خانومه اومد معذرت خواهی کرد نه از این خانوم که اینجوری رفتار کرد به خدا آدم میمونه چی بگه . به من میگ چرا پشت سر بچت راه افتادی برو تو هم مث ما تو چمنا بشین . بنظرتون با این جور آدما چجوری باید برخورد کرد مگه من میتونم اینقدر بیخیال باشم بشینم بقیه بهش آسب بزنن منم چیزی نگم بچه ی من فقط سه سالشه خودش نمیتونه از خودش دفاع کنه . خلاصه خیلی حالم گرفته شد
ه