چرا ما آدما عادت کردیم به دل شکستن چرا بعضی آدما اینقدر بی رحم شدن چرا نسل این مادرشوهرای مربض منقرض نمیشه.
امروز پسرم واکسن داشت قرار شد برم بهداشت شوهرم چون سرکار بود خاستم تنهایی برم چون با مادرشوهرم تو یه ساختمون زندگی میکنیم فهمید میخام آرادو ببرم برا واکسن از خونه اومد بیرون گفت بمون منم حاضر شم باهم بریم منم از روی ناچاری منتظرش موندم باهم رفتیم تو ماشین همش میگفت بریم قدو وزن آراد و بهمون میگن گفتم آره من خودم میدونستم بخاطر همین میخاد بیاد رفتیم بهداشت آرادو قد و وزنشو گرفتن مادرشوهرم پرسید چطوره اوناهم گفتن همه چیش خوبه گفتن قدش متوسطه مادرشوهرم شروع کرد ک اره میدوتین مامانش فک کنم شیرش مقوی نیست برا همین بچه لاغر مونده یا شایدم شیرش کمه بچهای فامیل کلی تپلین، از وقتی اومدم خونه همش داره میگه من گفتم بچت لاغره شماهمش گفتین نه یکم بهش برس بچه جون بگیره، میدونین کلی دلم شکست از ته قلبم اه کشیدم براش اخه برا یه مادر خیلی سخته بخان اینجوری بهت بگن 😭
میگم کاش باهام نمیومد این دیگه ول کنم نیست از امروز دیگه پدر منو درمیاره

۱۳ پاسخ

مادر شوهر آشغال منم هر وقت بچم گریه میکرد میگفت مامانت شیر نداره تو گرسنه موندی اینقدر اینجوری گفت و حرصم داد شیرم خشک شد حالا هم که شیرخشک میخوره باز موقعی که اونجاییم اینقدر سرو صدا میکنن نمیزارن بچم بخوابه گریش میگیره اونوقت این میگه مامانت بهت شیر نمیده همش تورو گرسنه میزاره آخه یکی نیست بهش بگه احمق بیشعور کی بچشو گرسنه میزاره

من کلی بچه شیرخشکی میشناسم،که لاغرن و برعکس
الان اکثر بچه ها ریزه میزه شدن،هیچ ربطی هم به شیر ندارع ،شیر مادر کامل اگر هم کم باشه باشه بچه گرسنه میمونه گریه میکنه،الان ما خودمون و با اطرافیانمون مقایسه کنیم شاید خیلی ها باشن دوبرابر ماها غذا بخورن لاغر باشند ریز باشند ولی ماها کم تر میخوریم تپل تریم یا برعکس...همه چی به ژنتیک بچه مربوط
و اگر دفعه لعدی گفت نمیخواد توضیح بدی بگو بچم سالم رشدش طبق نمودار خوبه من همینجوری راضیم به کسی ربطی نداره

اوناهم همش بهش میگفتن بابا همه چی این بچه نرماله خانوم ولی این ول کن نبود بش گفتن رو نموداره فقط رشد قدش تو نمودار سبزه ولی ایست کرده ک اونم موردی نداره حالا میدونین نگرانی ها و استرس و دغدغه های خودم کمه اینم شده برام یه داستان

من یه بار مادرشوهرم گفت بچه های سمت ما همه تپل بودن گفتم خب خانواده خرس ها بودن
الان همه شون با رژیم خودشون رو نگه داشتن

عزیزمممممم بهش اهمیت نده سعی کن خودت رو درگیر این آدما نکنی وگرنه خودت اذیت میشی. منم از اول عروسی تا همین الان مادر شوهرم اذیتم کرده و نیش و کنایه زده بهم توی هر موضوعی دیگه واقعا سعی میکنم یا جوابش بدم یا کمتر میرم سمتشون. تازه ازش متنفرممممم کلی دلم رو شکسته فقط سپردم دست خدا تا جوابش رو بده. این آدما رو باید بسپاری دست خدا چون هیچ جوره نمی‌خوان بفهمن یا خودشون رو درست کنن.

منم وزن بچم نرمالع خداروشکر .بعد مادرشوهرم همش میگه لاغره .یا میگه بچه فلانی همسن بردیا ولی اون چند برابر بردیا تپل هست و هزاران حرف دیگه که بزنم مغزت سوت میکشه .ولی من دیگه اهمیت نمیدم

بعضیا درکشون در همون حد وقتی بهداشت میگه همه چی خوبه زن حسابی ول کن دیگ ب تو چه

خوبه که کجاش کم بیخیال ولش کن اهمیت نده

ببین گلم نباید خودتو ناراحت کنی اگرم حرفی زد بگو قدبه پدر بچه میره.
منم پسرم لاغره مهم سلامتی بچست بخدا چاقی لاغری اصلا مهم نیست

اره منم همین مشکلو دارم شاید باورت نشه از ترس نرفتم هنوز برا واکسن هر روز دارم دعا میکنم خدایاخودت ی کاری کن
خدا نگذره ازشون

عزیزم وزن قدش چند بود؟؟

چندکیلو مگه؟؟

وا ب اون‌ چ بچه چقده عجب ادمایی خوب اخه ب تو چه بگو بهش بچه لاعر یا چاق چیش ب تو میرسه

سوال های مرتبط

مامان قند عسلم🐣 مامان قند عسلم🐣 ۶ ماهگی
مامان نینی مامان نینی ۷ ماهگی
#پارت_ششم



اینقدر گفتم میخوام پسرمو ببینم بیارینش که همسرم مجبور شد بگه نمیشه یعنی نمیزارن گفتن امشب باید تو دستگاه بمونه.من داشتم دیوونه میشدم مه چرا چیشده چرا دستگاه.هی میگفتن چیزی نیست صبح بچه رو میارن پیشت.دیگه اختیار اشکام دست خودم نبود تا صبح صدبار از خواب پامیشدم ۷صبح که شد همسرمو فرستادم گفتم برو بگو بچه رو بیارن وقتی تنها و دست خالی برگشت داشتم سکته میکردم.گفت میگن یکم دیر تر میارن فهمیدم دارن منو دست به سر میکنن گفتم تروخدا چیشده گفت بخاطر تنفسش نمیشه از دستگاه بیارنش بیرون معلوم نیست با تو مرخص بشه یا نه.ممکنه بچه رو چند روزی نگه دارن.گفتم من باید بچمو ببینم.خانمای سزارینی میدونن چقدر اولین راه رفتم سخته چون ساعت ۷صبح بود هنوز اجازه راه رفتن بهم نمیدادن برای همین با ویلچر رفتم تا بخش نوزادان.وقتی تو اون شیشه دیدمش دلم داشت کنده میشد اشکام پشت هم میریخت گفتم پس می میتونم بغلش کنم ببرمش میگفتن باید فعلا دکتر ببینتش.تا ظهر یکبار دیگه رفتم دیدن پسرم و همش دعا میکردم کاش با من مرخص بشه من طاقت ندارم بدون بچم برم خونه
مامان آیه خانوم مامان آیه خانوم ۷ ماهگی
دخترم از روی تاب افتاد😭😭 از یک متر و نیم فاصله تا زمین زنگ زدم آمبولانس گفت چیز خاصی نیست یه خراش کوچیکه مواظبش باشین اگه بالا آورد یا بی حال بود ببرین دکتر
جیگرم کباب شد خودم کم دلم خونه باز شوهرم و خانوادش افتادن به جونم که چرا مراقبش نبودی
مگه من خودم خواستم بیفته اتفاقه دیگه همه بچه ها آسیب میبینن خودم لیوان دستم بوده بچگی‌ام خوردم زمین شیشه رفته تو دستم رگم پاره شده شوهرم دماغش بخیه خورده بچگیاش افتاده زمین برادر شوهرم هم از بالای کوه افتاده سرش شکسته پدر شوهرم اینقدر غر زد که مگه چیکار داری تو خونه غیر از بچه نگه داشتن مگه چیکار میکردی که افتاده منم گفتن خیلی ببخشید سجاد که از رو کوه افتاد شما کجا بودی میگه سجاد رو پای خودش بوده ۶سالش بوده منم گفتم فرقی ندارد بچه بچس دیگه من یه ثانیه رفتم تا تو آشپزخونه همون لحظه افتاده مگه میشه 24ساعت رو سر بچه باشی و مراقب باشید الآنم خودم بیشتر از شما دلم خونه شما دیگه نمک رو زخمم نباشین
چیکار کنم به نظرتون؟😞