دخترا حالم خیلی بده😭😭😭😭
چندوقت پیش علی شیطونی میکرد خونه مادرشوهر
بعد مادرشوهرم رفت سمت علی ،اتفاقی تو آینه دیدمش که غضبناک به پسرم نگاه میکنه(میگم غضبناک ،به حدی بود که دوهفته من کابوس نگاهشو میدیدم( به جان بچه هام چون مادرشوهرم هست نمیگم...
تا دیدم تو اینه نگاهم بهشبود گفتم که چشم غره نرو به علی،حساسه روحیش،یهو تبدیل شد به خنده،که شوخیکردمو بازی میکنم با علی😭😭😭.
علی من حساسه خیلی کیترسه همیشه😭😭😭
دوباره پریشب اینکارو کرد
بچه هام داشت زبونش بند میومد
حالا به شوهرم میگم میگه شیطون رفته تو جلدت،مادر من اینجوری نیست😭😭😭
منم گفتم ان شالله با همین غضب و با همین نگاه ها مادرت محشور بشه
علی از ترس از بغلم پایین نمیومد،هی بهش میگفت بویو،دوست دارم نه،بویو بیون😭😭😭😭😭
بچه رنگش پریده بود،سرشو از بغلم بیرون نمیاورد.
از اخر شب که اومدیم خونه،انقدر بحث کردیم که چشام باز نمیشه،میگه تو میخوای پای بچه هامو ببری ،میگم اگر جلو این کار گرفته نشه اگر کسی تعرض کنی روزی (زبونم لال) علی حرف نمیزنه،بچه م شبا ارامش نداره،این مرد نمیفهمه،من چه غلطی بکنم،جوری مادرشوهرم چشماشو گرد میکنه عین چی....
نمیتونم به مامانم بگم،چیکار کنم،شماها بگید،حالم خیلی بده برای بچه م 😭😭😭😭

۱۵ پاسخ

عزیزم کار اون بنده خدا ک درست نبوده
ولی بچه شمام حساسه همون طور ک قبول داری و تا این حد حساسیت طبیعی نیس
حتماااا باید به روانشناس کودک مراجعه کنی
وگرنه مقدار حساسیت و ترس از بقیه هی بالاتر میره
یهو میبینی یکی آروم هم بهش تذکر داده ولی بیش از حد طبیعی واکنش نشون داده و شمام حس کردی طرف خیلی دعواش کرده و ایجاد سوتفاهم بشه

چقد بده پسر بچه اینقد حساس ‌ترسو
سعی کن این ترس رو ازش بگیری
بااین ترس و حساسیت بزرگ بشه خیلی بده تو این جامعه مخصوصا

چون پسرت دو سالشه ترس رو ازش دور کن برای پسر بچه خوب نیست ترسو بار بیاد روی بچه کار کن ببر دکتر آموزش مجازی ببین خودت با روانشناس صحبت کن اسنپ روان‌شناس‌ها خوبی داره من دو دفعه استفاده کردم عالی بودن
کم کم پسرت میتونه از خودش دفاع کنه و بگه به مادربزرگش علت اخم کردنش اون لحظه بهش چیه چه کار بدی کرده یا نکرده که مستحق اخم هست این بهتره تا جنگ و دعوا با شوهرت و این چیزا که زندگیت بهم بریزه الکی از اینور کار کن رو ی خود بچه جواب بهتری میگیری
من خودمم الان پسرم یه اشتباهی مرتکب میشه یهو اخم میکنم بعد آروم میگم مامانی تکرار کنی آسیب میبینی و می بوسمش اما با اینکه ۷ ماهشه میفهمه کامل یهو بغل میکنه دستاشو دور گردنم میندازه اما اولش بهش تذکر میدم کلا کابل رو میگیره نگاهم نمیکنه 🤣🤣🤣🤣هر کی بهش اخم کنه نگاش نمیکنه تا چند دقیقه یه فیلمی اند بچه هااااا
اما اون پسر شما بزرگتره باید دلیل اخم مادرشوهرتو یا هر کسی رو بفهمه بپرسه نه اینکه خودشو پنهان کنه
دور از جونش کلی گرگ تو جامعه هست دوران مهد و پیش و مدرسه پس آموزش کامل بده بهش تا از حقش دفاع کنه

سری یعد همون لحظه بلند بلند به مادر شوهزت حرف بزن بگو چرا بچه رو میترسونی بجه شب ها گریه میکنه
جهت تاثیر گذاری و دست پیش گرفتن شروع کن گریه

عزیزم اونم مادر بزرگشه شاید شما زیادی حساسیذ

علی من فقط ۲۵ ماهشه😭😭😭😭
به کوچکترین صدا حساسه و میترسه،به کوچکترین چیزی واکنش نشون میده و پشتم قایم میشه،چجوری دلش میاد،دارم دیوونه میشم😭😭😭😭

عزیزم پسر بچه باید یکم از حساسیتش کم کمی فردا روز خیلی به مشکل میخوره

بچه رو باهاش تنها نذار عزیزم یا یوقت دیدی اینکارو میکنه ازش فیلم یا عکس بگیر به شوهرت نشون بده یا جلو همه بلند بگو بهش اخم نکنین میترسه

به شوهرت نمیخواد بگی
به هود مادرشوهرت با جدیت صحبت کن
مثلا بگو از اون شب که شما چشم غره رفتین علی حالش بد شده
از همه چی میترسه
بگو اگه اینکارو تکرار کنین دیگه هیچ وقت خونتون نمیام

کمتر برو خونه شون
بچه تو باهاش تنها نذار

ان شاء الله که مامان بزرگش نیت بدی نداشته، ببین منم خواهرزاده یک سالشه میاد دکمه آبسردکن ف‌شار میده آب میریزه پای آب سردکن منم بگم نه بده نمی فهمه باز فشار میده مجبور میشم چشم غره برم تا دست از کارش برداره، شاید اونم بچه رو با تمام وجودش دوست داره، میخواد بچه رو از شیطنت دور کنه

با خودش جدی حرف بزن
بچرو از خودت دور نکن
وقتی میری کم بشین و کاملا پیش بچه باش به هیچ بهانه ای بلند نشو
تا نظارت کامل بهش داشته باشی
بحثم فایده نداره مادرشوهر از نظر پسرش هیچوقت اشتباه نمیکنه

وای خدایاااا امان از دست اینااااا

بذار شوهرت هر وقت دلش خواست بره، خودت و بچت نرید

قطع رابطه کن بهترین کاره نجات پیدا میکنی

سوال های مرتبط

مامان مامان توت فرنگی🍓 مامان مامان توت فرنگی🍓 ۶ ماهگی
من آروم در گوش همسرم گفتم ببین اجازه نده روغن زیتون بریزه تو گوش بچه این فقط سه ماه و نیمشه و خطرناکه همسرم گف باشه … دایی ش روغن و گرم کرد و آورد بریزه تو گوش بچه و همسرم گف دایی این بچه اول ماست و ما زیادی وسواسیم خودمونم میدونیم ک زیاد وسواس بودن خوب نیس ولی خب طول میکشع چون تجربه اولمونه دایی شم اصرار اصرار و گوش بچه رو گرفته بود داشت کله بچه رو کج می‌کرد که بریزه تو گوشش تا اینکه مادرشوهرم ب شوهرم گف چیکار داری بزار بریزه 🫠🫠🫠و چون مادرشوهرم گف همسرم کوتاه اومد و دیگ هیچی نگف من دیدم اینجوری شد آروم ب مادرشوهرم گفتم لطفا شما دخالت نکنید 🙏🏼آقا اینو من نگفتمممم انگار فوش ناموس بهش دادم 😐😐😐یهو دراز کشید وسط خونه گف حالم بده فشارم رف بالا این به من حرف زد 😐😐😐بعد همسرم گف ب مادرم چی گفتی ؟ حالا بچه هم گریه می‌کرد من بچه رو گرفتم بغلم دیدم تو جفت گوشاش روغن ریخته و کار از کار گذشته 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️خلاصه مادرشوهرم کولی بازی دروورد بعدشم که اومدیم تهران پدرشوهرمو پر کرد اونم اومد توپید ب من …و از همون موقع باهاشون رفت و آمد نمیکنم ولی هفته ای یه بار بچه رو میدم همسرم ببره الان بنظرتون کار من اشتباه بوده ؟🥺🥺❤️❤️
مامان آدریانا مامان آدریانا ۶ ماهگی
با همسری قهرم
دیشب رفته بودیم خونه مادرم
دختر همسایشون با بچه اش امد اونجا تا در اتاق رو باز کرد امد تو چشمش به آدریانا افتاد همونجا جلو در گفت وای چه چشمایی
(بچه ها رنگ چشمهای آدریانا خیلی خاصِ خاکستری متمایل به آبیه تو عکس مشخص نیست از طرفی هم خیلی درشته من گاهی خودم نگاهش میکنم هنگ میکنم از قشنگی چشماش)
به دو دقیقه نکشیده باباش امد سینی چای رو برداره لیوان از تو سینی لیز خورد افتاد رو پیشونی بچه ام
اولش که از درد نفس بچه ام رفت
بعدش هم انقدر گریه کرد شوهرم میگه چشم اون خانمه بود من میگم از بی دست و پای تو برگشت گفت من خسته بودم بزور بردیم اون تویله منم گفتم تویله خونه باباته
الان باباش گیر داده عقیقه اش کنم من راضی نیستم
گذاشتم تولد حضرت علی میخواهم مجلس بگیرم تو تالار
من برا بچه ام حتی دهه نگرفتم
مریض بودم
میخواهم مهمونی خوب بگیرم
دوتا گوسفند بگیرم یکی برا عقیقه یکی برا مراسم
میدونم الان بزارم عقیقه کنه دیگه مراسم رو بیخیال میشه
من حتی با هتل قصر درویش صحبت کردم برا اون روز
مامان نیکان مامان نیکان ۱۰ ماهگی
سلام قشنگا🙋🏻‍♀️
امیدوارم خودتون خونوادتون خوب باشین همیشه😉💞
دیشب یه اتفاقی افتاد گفتم باهاتون درمیون بزارم🙃
ساعت ۱ شب بود که خونمون همسرو پسرم تو خواب عمیق و ناز خودشون بودن😴ک صدای نوزاد میومد قطع نمیشد و صداش ازینکه اذیته من رو هم اذیت میکرد🙁
خلاصه وقتی‌رفتم بالکن🚶🏻‍♀️
یه خانمی رو دیدم که نوزادی که شاید یک ماهش بود بغلش بود رو بشدت داشت تکون میداد که آروم شه اینجوری😦ولی اون طفل معصوم همچنان شدت میگرفت گریه اش🥺رفت داخل ماشین شیر بده بچه نخورد و من خیلی دلم میخواست برم پایین و بهش بگم که بچه شاید بدنش درد گرفته این بچه ماساژ میخواد انقدر محکم تکون ندین این بی زبون رو🥺
که شوهرش اومد اونم بچه رو بد بغل گرفته بود🤦🏻‍♀️ و اخر با همون گریه ای که بچه میکرد سوار ماشینشون شدن و رفتن🚗 و من هنوزم که هنوزه به فکر بچه ام😟
حتی دیشب به مامانم گفتم مامانم گفت اگه من تا الان خونت بودم میرفتم پایین میاوردمشون خونت
بچشو با روغن بچه قشنگ ماساژش میدادم گردنشم با اون دستمالی که گردن نیکان رو میبستیم میبستمش که از اون خستگی و تکون های زیادی که دادنش گردنش درد گرفته اروم شه قنداقش میکردم بعد مامانش میدید که چجوری بچه رو اروم و تو خواب بهش تحویل میدادم☺️
بعد به من گفت بگیر بخواب بعضیا اولین تجربشونه و نمیدونن🥲❤️