۱۲ پاسخ

پارت دوم♥️
تاریخ این عکس برای 18 فروردین ساعت 12:32 هست که من کارامو کردم تمام خونه رو جمع کردم و حتی دیشبش هم تا 4 صبح مشغول جمع و جور کردن بودم، حسابی خسته و کوفته..
کم کم حاضر شدیم بریم برسام رو بذاریم خونه مادربزرگ و پدربزرگش که بمونه پیش اونا و من و شوهرم بریم بیمارستان. شونه هم دستشه اومد موهای منو شونه کرد و دلم براش ریش ریش شد. برای این دوشبی که قرار بود پیشم نباشه و پیشم نخوابه، حقیقتأ اون هایی که بچه دوم دارن متوجه میشن ادم بیشتر دلش پیش اولی میمونه تا بقیه مسائل مخصوصا کسایی که بچه اولشون کم سن و کوچیک باشه هنوز🥺
خلاصه که ما راه افتادیم سمت بیمارستان. قرار بود ساعت 2 بعدازظهر اونجا باشم که بستری شم. ساعت 2:15 دقیقه رسیدم و رفتم بخش پذیرش بستری و نامه بستریم رو دادم کارای کاغذ بازیش انجام شد..

تصویر

پارت چهارم ♥️
بعد از تموم شدن ساعت ملاقات یه پرستار اومد بالای سرم و بهم توضیح داد که الان برات انژیوکت نیازی نیست بزنیم تا زمان عمل. ازم یکم خون گرفت و دستگاه اورد و ضربان قلب جنین رو چک کرد و گفت خوبه.. بعد هم گفت بعد از شام میایم ازت ان اس تی میگیریم. بعد شام اوردن چی بود؟ کباب تابه ای همراه برنج. با کلی فلفل دلمه ای که من ازش متنفرم. حالا به شدت هم گرسنه بودم خیلی سعی کردم بخورم اما نتونستم
بعد رفتم پرسیدم گفتم میشه برم پایین خرید دارم گفتن نه😐
گفتم حالا ک اینجوریه قایمکی میرم. تا خواستم برم پایین یه چیزی برای شام بگیرم اومدن ان اس تی بگیرن ازم. هر ان اس تی هم 25 دقیقه طول میکشید. خلاصه بار اول برام دستگاهو زد و رفت.. وقتی اومد گفت عه دستگاه کاغذ نداشت😐😒😂 دوباره رفت کاغذ اورد و گذاشت و زد و 25 دقیقه دیگه زیر ان اس تی بودم..

پارت پنجم ♥️
بعد دیگه تقریبا ساعت شده بود 9 شب که من موفق شدم رفتم پایین و از همون فروشگاه یه ساندویچ بسته بندی و یه نوشابه خریدم و یه دل سیر خوردم.. بهم گفته بودن بعد از ساعت 12 شب دیگه هیچی نخوردم و خلاصه تا 12 همه چی خوردم😑😂 کلِ اون شب که خوابم نبرد فردا صبحم زود اومدن برای نظافت و صبحانه ک من ناشتا بودم. خلاصه ساعت 8 صبح اومدن بهم گفتن که لباس اتاق عمل و دمپایی ها رو بپوشم. پوار بینی بچه و لباساش و یه پوشک هم بردارم و زنگ بزنم همراهم که اونم بیاد بیمارستان. زنگ زدم شوهرم گفتم برو دنبال خواهرم بیارش بیمارستان منو دارن میبرن اتاق عمل. ساعت دقیقا 8:45 صبح بود که رفتم وارد اتاق عمل شدم و دکتر بیهوشی اومد یه خانوم بود. دکتر خودمم اومد و باهام سلام و احوالپرسی کرد و گفت بچه چندمته و اسم اولی چیه و چند سالشه و اسم اینو چی میخوای بزاری و از اینجور حرفا برخوردش خیلی خوب بود.. برام انژیوکت زدن و دکتر بیهوشی اومد برام اپیدورال انجام داد که عالی بود نه درد نه اذیت شدن هیچی حس نکردم...

پارت سوم ♥️
کارای اداری و کاغذ بازی هاش انجام شد و بهمون گفتن منتظر باشید تا از بخش بیان دنبالتون من و شوهرمم نشستیم تو سالن انتظار گفتم حالا که بیکاریم شوهرم بره از فروشگاه بیمارستان یکم خرید کنه برام مثلا خرما و ابمیوه و کیک و کلوچه ای چیزی.. توی بیمارستان میلاد جلوی بخش های بستری یه فروشگاه یاران دریا هست که همه چیز داره خلاصه اونجا خریدارو کرد و تا اومد از بخش هم اومدن دنبالمون و رفتیم طبقه دوم بخش زنان زایمان 1 اتاق 3 تخت 11 🙂
وقتی رفتیم بالا ساعت 3:30 بعدازظهر بود تقریبا که ساعت ملاقات بود شوهرم کمکم کرد وسایلمو جابجا کردم تو کمد و پرده هارو کشیدیم و لباسامو عوض کردم، شوهرم رفت پک زایمان برام خرید به قیمت 590 هزارتومن که عکسشو میذارم چیا توش داشت..
نشستیم تا وقت ملاقات تموم بشه.. این عکس برای ساعت 5 بعدازظهره که ساعت ملاقات تموم شده بود و بخش خلوت شده بود. شوهرمم رفت خونه مادرش پیش برسام

تصویر

عکس نینی بزار

پارت ششم ♥️
بعد از اپیدورال برام سوند گذاشتن که من تقریبا بیحس بودم و چیزی متوجه نشدم..
خلاصه دکتر اومد بالا سرم و گفت اماده ای آقا بردیا رو ببینی گفتم بله و گفت بسم الله و شروع کرد. برام یه دارویی زدن تو انژیوکتم که حالت تهوع گرفتم و شروع کردم اوق زدن حالا دکترم میخاد شکمم رو تیغ بزنه هی نمیتونست و برام صبر میکرد بعد گفت دخترم یکم خودتو کنترل کن الان بهتر میشی منم تمام سعی ام رو کردم تا اوق نزنم. اروم که شدم شروع کرد شکممو باز کردن..
بعد یه حالت فشار خیلی زیادی روی قفسه سینم حس کردم خیلی حالت بدی بود به پرستاری که برام دارو میزد توی انژیوکتم و تنها کسی بود ک میدیدمش گفتم و گفت مشکلی نیست برای داروهاست الان بهتر میشی و واقعا بهتر شدم و اون حس از بین رفت و جاش رو داد به یه حالت تلخی ته گلوم انگار که ترش کرده باشی خیلی بد بود بازم به پرستاره گفتم اونم با حوصله گفت عیبی نداره اونم برای داروهاست الان از بین میره..

منم یه دختر ۹ساله و یه پسر۱۸ماهه دارم از الان نگرانم که بتونم از عهده ی کارا بر بیام و از همشون نگهداری کنم،دعا کن برام چند وقته خیلی کمر و زیرشکمم درد میکنه ان شالله به موقعه اش زایمان کنم

قدمش مبارک باشه عزیزم زیر سایه پدر و مادر بزرگ شده خیلی تو فکرت بودم

سلام واقعا بچه داری خیلی سخت و پرمسیولیت هست بیخوابی مدام دارم
نگران وزن گیری و رشد هستم و...هزارتا چیز دیگه

عزیزم به سلامتی که نی نی دنیا اومده اسمش چی گزاشتی

قدمش پرازبرکت باشه براتون زیرسایه پدرومادر بزرگ شه

اه عزیزم مبارکه انشالله همیشه به خوشی

سوال های مرتبط