۷ پاسخ

عديزم به نظرم پسرتون اصلن نيازي به گفتار درمان ديگه نداره
بله من بردم حدودن ٥ ماه و از يه جايي به بعد ديگه ديدم همكاري نميكنه ديگه نبردم
فقط استرس بهش وارد ميشد
بعد يه ماه ديگه خودش همه چي ميگه همه چيرو تعريف ميكنه و ماشالله و شكر خدا اينقدر حرف ميزنه كن تلافي حرف نزدناسو در مياره

سلام عزیزم اگز دیروز بردی کلاس، که اصلا اون روز بعد کلاس ولش کن... بعد خیلییی فشار نیار، لج میکنه ،پرخاشگر میشن.. براش فلش کارت وسایل خونه بخر، با بازی بهش بگو، از تعداد کارت کم شروع کن، دوتا مثلا باچی آب میخوربم?کارت داد بگو افرین ،حالا اسمش چیه؟؟ اگر نگفت خودت بگو... اگر خودش گفت خیلی تشویق هیجانی کن.. اما نذار بفهمه عصبی شدی،از جواب ندادنش... بعدم چند جلسه اول تا بیاد رو قلتک بیفته زمان میبره اما تو میتونی... من تازه آنلاین بود کلاسهاش...

من هر دوتا پسرامو میبرم الان شش ماهه کلماتش بیشتر شده اما تمریناتش اصلا تکرار نمیکنه فقط گفت باهاش زیاد حرف بزن حالا باز میبرم ببینم خدا چی میخواد

اصلا تو جملاتتون نباید بگی «بگو با لیوان » این بگو رو که بگید کل پروسه غلط میشه بچه فعل اول جمله رو متوجه نمیشه و هنگ میکنه. فقط اون جواب رو بهش بگید

عزیزم مگه گفتاردرمانگر نگفته اگه بچه جواب نداد خودتون جوابش رو بدید؟ سوالاتی بپرسید اول که پاسخش تک کلمه هست. مثلا بگید با چی آب مبخوری تو آیهان؟ یکم صبر کنید در حد ده ثانیه دوباره تکرار کنید صبر کنید جواب نداد بگید با ذوق: با لیوان. باز تکرار کنید با لیوان
سوالای مختلف نپرسید مثلا روزی دو تا سوال رو چند بار تمرین کنید متوجه نشه حالت آموزشه و مجبوره جواب بده خودتون با ذوق جواب بدید بفهمه یجور بازیه و خوش میگذره همین

عزیزم حرف اضافه با با کتاب آموزش داد گفتار درمانش

کتاب براش خریدم جملات امری مریم دریانورد خیلی دوسش داره همه رو میگه ولی تمرینای گفتاردرمانشو انجام نمیده ، باید دوباره براش کناب بگیرم علاقه داره

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
امروز اولین روز مهد پسرم بود ، بدون من که نموند من تمام سه ساعت رو کنارش بودم ، بعد خجالت میکشید اصلا حرف نمیزد یا اگر حرف میزد خیلی آروم پیش من حرف میزد که مربیشون اصلا صدای اینو تو این همه بچه نمیشنید ، بعد بچه ها چون این از همه کوچیک تر بود و خجالت میکشید و حرف نمیزد یکیشون که خیلی بی ادب بود هی میگفت من از این خوشم نمیاد پیش من نشینه بقیه هم به تبع اون همین حرف رو زدن ، وای داشتم سکته میکردم همونجا گریه ام ولی خودمو جمع کردم ، نسبت به پارسال که یه بار بردمش اصلا نمیموند میرفت فقط بازی ایندفه مینشست و توجه اش بیشتر بود اما مثلا مربی میگفت رنگ کن رنگ نمیکرد ، از یه طرف از این خوشحالم که اینقد این سه ساعت همکاری کرد و نشست از طرفی از اون حرفای بچه ها به شدت دلم شکسته و آخرشم مربیش گفت پسرت حرف نمیزنه ؟ گفتم حرف میزنه ولی اینجا خجالت میکشه ، اونجا بچه ها رو نگاه میکرد ولی با هیچ کدوم سعی نکرد دوست بچه ولی اومدم خونه با بچه های همسایمون کلی بازی کرد ، خدایا خودت کمکم کن پسرم رو راه بندازم خیلی سخته از طرفی از نطر روحی خودت داغون باشی و کلی دلشوره که یعنی همه چی درست میشه ؟ از طرفی باید محکم پشت بچه ات باشی ...