۴ پاسخ

عزیزمممم روزش مبارک💓💓

خدا حفظش کنه جوجه رو چقدر نمکه😍

عزیزم‌ خشگل خانوم خداحفظش کنه ❤️😘

وای چقدر جوجس 😍😍😍😍 خداااا

سوال های مرتبط

مامان ❣️پسری👼🏻❣️ مامان ❣️پسری👼🏻❣️ ۵ ماهگی
تقدیم به تموم مادرای الان و آینده گهواره
وقتی مادر میشی دیگه برات مهم نیست موهات بریزن یا نه، بلند باشن یا نباشن، حتی ممکنه عمدا بری و موهای پرپشت و بلندت رو کوتاه کنی که راحت تر مادری کنی، وقتی مادر میشی اون یه ذره شکم که بعد زایمان برات مونده نگران کننده نیست، حتی به ترک های پوستت هم میخندی! وقتی مادر میشی به لاغری و چاقی هم دیگه اهمیت نمیدی و مهم اینه که برا بچه ت شیر داشته باشی، وقتی مادر میشی حتی ممکنه برعکس، بیشتر به رشد درونی خودت، ظاهر خودت برسی که بچه ت که بزرگ شد بهت افتخار کنه، وقتی مادر میشی خودت دوباره بچه میشی و شعرای کودکانه رو از بر می کنی که برا کودکت بخونی و خنده هاشو ببینی، حتی وقتی بچه ت خوابه هم تو داری تلاش میکنی که وقت بیداریش بیشتر باهاش وقت بگذرونی، وقتی مادر میشی یهو می بینی رفتی خرید و از خریدات خیلی خوشحالی اما اینبار فقط برا بچه ت خرید کردی! وقتی مادر میشی کمترین فداکاری اینه که از خواب شب و استراحت روزت با عشق میگذری، وقتی مادر میشی تازه می فهمی که عشق کاری میکنه که تو جز زیبایی توی تیکه ای از وجودت هیچ چیز دیگه ای نبینی، وقتی مادر میشی نقطه ی امن جهانت میشه اون کنج خونه که بچه ت خوابیده، وقتی مادر میشی بهتزین تفریحت مادری کردنه و جهان تو خلاصه میشه در یک موجود عجیب دوست داشتنی، وقتی مادر میشی باورت نمیشه همه ی اینا تویی، تو که قبلا خیلی چیزا برات مهم بودن اما الان هزار پله رشد کردی با حس ناب مادری
مامان نفس خانوم مامان نفس خانوم ۵ ماهگی
امشب قشنگ ترین شب زندگیم شد🥺
نفس مامان یکسال پیش تازه تو دلم جوونه زده بودی و اندازه یه لوبیا بودی
باهات کلی عشق میکردم خیلی خوشحال بودم دروغ چرا اینقدر خوشحال بودم که همش نگران بودم از دست بدمت کلی استرس کشیدم و نا امید بودم تا وقتی صدای قلبتو شنیدم اون لحظه قلبم برای خودم دیکه نزد فقط وو. فقط بخاطر تو زد توی هر سونو با دیدنت کلی ذوق میکردم هرچقدر بزرگ تر میشدی قلبم قشنگ تر میزد همه روزارو به قشنگ ترین شکل گذروندم حسرت کشیدم دل تو دلم نبود بشی انذازه هندونه بعدش دل تو دلم نبود به دنیا بیای
بعدش دل تو دلم نبود یه ماهت شه هی گذشت و گذشت و چهار روز دیگه میری تو شش ماه و پنج‌ماهت تموم میشه قلبم خداروشکر که به سلامتی این روزا گذشت امشب بعد کلی بی قراری و گریه که دوشبه دارم نگاه کردم از ظهر تا الان کامل و همزمان دوتا دندونای پایین دختری زده بیرون اینقدر ذوق کردم که خدا میدونه باورم نمیشد واس یه دندون اینقدر خوشحال شم
نفسم هر لحظه با بزرگتر شدنت داری منو بابا رو عاشق خودت میکنی خداروشکر که دارمت مرسی که مال منی
بمونه به یادگار بعد تقریبا دوهفته دندونای دختری لثه رو واره کرد و کامل زد بیرون امروز همش چسبیده بود بهم و سرشو میزاشت رو سینم فک میکردم خودشو لوس میکنه نگو بچم‌درد داشته دختر قوی من دردات به جون من
چشم بد ازت دور باشه مامانی🧿🧿🧿🧿
بر چشم خوب رحمت
.........
)من خودم تو سه ماه و خورده ای دندون دراوردم هشت ماهگی راه میرفتم یک‌سالگی شعر میخوندم نفس یکم از من عقب تره ولی کاش به خودم بره تا زودتر بخورمشششش)🥺🥺🥺😍😍❣️❣️🧿🧿🧿🧿
۳۰ اردیبهشت‌ماه سال ۱۴۰۴
مامان نی‌نی مامان نی‌نی ۵ ماهگی
سلام مامانا
بیاید یه مشورت بدید
پسرم امروز دل درد بدی داشته، انقدر که تب کرده. از دل درد داشت جیغ میشد منم مثل همیشه وقتی شروع میکنم آروم کردن یذره طول میکشه تا راه های مختلفو امتحان کنم و بالاخره به یه روشی آروم بشه. معمولا هم خودمو تو استرس نمیندازم وقتی داره گریه میکنه یا جیغ میزنه، با آرامش سعی میکنم بفهمم مشکلش چیه و چجوری آروم میشه. از نگاه کسی که بیرون از اتاقه ممکنه به خاطر گریه های ممتد پسرم به نظر بیاد من هیچ کاری برای آروم کردنش نمیکنم در حالی که این طور نیست.
امروز پسرم داشت جیغ میکشید و من داشتم سعی میکردم بفهمم مشکل چیه و چطور آرومش کنم، مادر شوهرم اومد تو گفت چشه؟ گفتم دلش درد میکنه، گفت بدش من، گفتم میخوام بخوابونمش. نشست کنار من، من به کارم ادامه دادم، همزمان داشتم تبشو میگرفتم، گفتن بدش من بخوابونمش، گفتم مامان جان خودم دارم میخوابونمش. پسرم یکم آروم میشد دوباره زور میزد جیغ میکشید. من هم زمان که پسرم رو پام بود داشتم تکونش میدادم داشتم دنبال شماره دکتر میگشتم که مادرشوهرم دوباره گفت بدش من بخوابونمش. من برام سوال پیش اومد که مگه من دارم نمیخوابونمش؟ (دارم نمیخوابونمش/ ندارم میخوابونمش 😂) به هر حال جامو دادم بهشون و نشستن بچه رو بخوابونن. از نگاه من ایشون فکر میکنن من از پس بچه م بر نمیام. به همسرم گفتم که حس میکنم جایی که به کمک احتیاج داریم کمکمون نمیکنن، جایی که خودشون بچه رو میخوان میان میگیرنش، همسرم میگه تو بحران ها سعی کنیم یه مقدار صبور تر باشیم و معتقده که بنده خدا داره کمک میده و حس میکنه یه مقدار خسته هستم.
شما باشید چیکار میکنید در برابر کسی که این احساسو بهتون القا میکنه که از پس بچه تون بر نمیاید؟