۱۴ پاسخ

اصلا و ابدا بچتو تنها نزار

اگه خیالت راحته بچه اذیت نمیشه و خوب مراقبش میشن اجازه بده خودش تصمیم بگیره بپرس ازش دوس داشت بره

من بودم نمیذاشتم بره یاخودم هم میرفتم،عادت کنه وقت مدرسه هم میره،بزارعادت نکنه

اصلا اجازه نده بچه بد بار میاد یا خودتم برو یا بچت تنها نفرس تو مادری مسئولی

اصلا از نظر تربیتی هم درست نیست بچه شب جایی بجز پیش پدرمادرش بمونه....۴ روز دیگه عادت میکنه پیش دوست و رفیق بمونه..ولی اگر از بچگی عادت کنه ک شب حتما باید خونه باشه دیگه این مشکلات نیست...میدونم ک اعتماد دارین
ولی این همه مشکلات و تجاوز ها (بلا از همه بچه ها بدور باشه) از وسط همین اعتماد ها درمیاد
خلاصه ادم مالشو سفت بچسبه همسایه رو دزد نگیره

بنظر من نزار بره من خودم دوست ندارم جایی که خودم نباشم بچم بره
با این وضع خراب این مملکت اصلا نزار بچت بدون خودت جایی بره

البته هر بچه ای یه جوره و هر مادری هم حسش با مادر دیگه فرق داره. هر کی تجربه خودشو میگه شما بسته به حس خودت و شرایطتون تصمیم بگیر

وای چه اشتباهی هیشکی به اندازه مادر مراقب بچش نیست. اگه تو مسیر یا اونجا خدایی نکرده براش اتفاقی افتاد هیچ وقت خودتو نمیبخشی. یا ممکنه اونجا هر لحظه بچه ات بهت احتیاج داشته باشه و اون غم جدایی تو دلش میمونه. من اگه بودم تحت هییییچ شرایطی این اجازه را نمیدادم یا خودم هم میرفتم

خودتم برو

یک‌هفته زیاده طاقت نمیاری

بوه خودش دلتنگ میشه

بزار بره

وای من جای تو بودم نمیذاشتم بره دلم طاقت نداره

واسه چند روز میبرن

سوال های مرتبط

مامان آوین مامان آوین ۱۱ ماهگی
مامانا کیا بچشون از یه طرف چه خانواده خودتتون چه خانواده شوهرتون نوه اول ؟
آوین نوه اوله پدر شوهرم دیونم کرده دلم میخواد خودم بزنم یه دم میگه گرمه یه دم میگه سردش میشه نمیزاره تبش بگیرم میگه گریه می‌کنه میرم خونشون نمیزاره جای ببرمش حتی برا رفتن خونه بابام باهاش مشکل دارم همش میگه نمیخوا بری همین جا بمون کلا خیلی اذیتم میکنن آوین یه عطسه میزنه دونفری با مادر شوهرم میگن سرما خورد خداروشکر میکنم ما ازشون دوریم والا من بدبخت میکردن منم اعصاب ندارم تو هم می‌پیچیدمشون این نه ماه من دیونه کردن هروقت شوهرم میگه بریم سری بزنیم من با استرس میرم هم نوه اول هم پدر شوهرم کلا دختر نداره
من تازه زایمان کرده بودم میومدن تو اتاق کنار بچه من بخیه هام می‌سوخت خودشون که میومدن هیچ برادر شوهرام و کل طایفه شوهرم میمومدن به مامانم گفتم توروخدا نزار من ببرن خونشون ولی دیگه مجبور شدم برم میخواستن براش قربونی کنن اونجا هر شب مهمونی بود منم تازه زایمان کرده بودم یه کوچولو اولی بود داشتم افسردگی می‌گرفتم من که اینقدر با شوهرم خوبم بهش میگفتم من طلاق بده من دیگه تحمل ندارم اونم می‌گفت باشه بزار آوین از آب گل در بیاد 🤣 بیشتر لجم می‌گرفت چون شیر خودمم به اوین میدادم دائم هرچی میگفتن بخور مادر شوهرم شبا پیش ما میخوابید آوین یه کم گریه میکرد میزد به من پاشو شیرش بده آق یاد اون روزا افتادم اعصابم خورد شد اگه میومدم خونه خودم پامشیدن میومدن سرم مجبور بودم اونجا بمونم 😐نه ماه گذشته ولی من هنوز قشنگ یادمه چقدر اذیت شدم اون چهل روز خیلی بد گذشت آوینم رفلاکس داشت الهی بمیرم به بچم همش صورتش جوش میزد بالا میآورد الآنم سرما خورده من کلا آدم مزخرف ترسو ایی هستم تا آوین خوب بشه من داغون میشم