۲ پاسخ

فکر کنم بخاطر سنشونه
پسر منم خونه مامانم میموند
حای گریه میکرد موقع خواب باشم
الان میگه خودمون باشم و پیش من دوست داره باشه
نشستم باهاش صحبت کردم گفتم خفته ای یکبار میتونی خونه مامانی بمونی
من و بابا باز میایم دنبالت
یه زمان دقیق بهش بگی مثلا بازی کنی یا غذا بخوری یا سب بشه میام الام کار دارم احتمالا قانع بشه
واسه پسر من ک جواب داده

ترسیده شده چون میگذارید میرید میترسه . وقتی جایی میگذارید بهش میگ من میرم میام دنبالت یا بی سرو صدا میرید

سوال های مرتبط

مامان نگار مامان نگار ۴ سالگی
خانما توروخدا بیاین بهم بگید کار درست چیه اونایی ک تاپیکای قبلیمو خوندن مسدونن همون اقاعه دخترشو میفرسته خونمون همش رابطه دخترمو دخترش خیلی خوب شده دختر منم میره پیش اون باباش بهش میگه برو هرچیم من میگم میگه عیب نداره دختر اونم میاد بزار بچه راحت باشه بعد من رفتم دم در ک پسرم ک کوچیکه دور نشه از خونه اخه بدموقعست این مرده ام اومد دونه بهم داد برا پرنده هام هرچی بهش گفتم نه احتیاجی نیس زیر بار نرفت منم ب ناچار گرفتم بعد گف انقد بچه هاتو صدا نزن بزار راحت باشن دوبا ه بعد چند دقیقه بهش گفتم پسرمو لطفا بیارین دوباره شروع کرد ب تعارف ک ولش کن بزار راحت باشن بدون شام خوردن برن ناراحت میشمو از این حرفا منم بهش گفتم نه میخوام ببرمش دستشویی دیدم دوباره خودش رف اوردش ی لقمه کبابم گرفت سمت من گف حتما باید بخوری گفت نه ممنون من شام خوردم یه سره اصرار کرد تا پسرم از دستش گرفت خیلی حس بدی دارم نمیدونم واقعا تو عالم همسایگی اینطوره یا کلا ادم خوبی نیس