۲ پاسخ

دخترت که طبیعیه دیگه واکسن زده درد داره نمیتونه بخوابه ولی شوهرت باید کمکت میکرد الانم نکرده مهم نبتشه برات شوهر منم همینه همیشه واسه هرکار بچه هام خودم بودم و خودم دیگه عادی شده برام توام برات مهم نباشه دیگه الکی بهشت زیر پای مادا نیست که واسه همین سختیاس

عزیزم این اعصاب خرابی تو بیشتر به بچه منتقل میشه و بیقرار میشه از نوزادی بچه ت لذت ببر چرا فکر میکنی باید وابسته شوهرا باشیم همین پول بیارن بسه

سوال های مرتبط

مامان امیر محمد مامان امیر محمد ۲ ماهگی
☆پارت ۳☆
ساعت ۷(۱۹) بود دوباره از اون قرصهای بدمزه دادن بهم وگفتن پاشو ورزش کن منم هنوز دردی نداشتم سرحال بلند شدم برای ورزش بعد نیم ساعت دوباره رفتم رو تخت دستگاه nstوصل کردن ساعت ۸ (۲۰)بود دکتر اومد برای معاینه منم اولین بارم بود خیلی وحشتناک بود گفت فقط به اندازه ی انگشت باز شده در حین اینه که دکتر داشت میرفت گفت باید تا ساعت ۴ صبح بچه بدنیا بیاد من دوباره خوابم برده بود ساعت ۱ بود بیدار شدم بهم دوباره قرص دادن گفتن بلند شو ورزش کن از تخت اومدم پایین رفتم دستشویی دیدم داره خون میاد اولش ترسیدم ولی بعد ش با خودم گفتم زایمان همین رفتم ورزش کنم دیدم قطره قطره آب داره میرزه کیسه اب پاره شده بود یه خانمی داشت زایمان میکرد کلی جیغ می‌کشید واییییییییییی خیلی ترسناک بود منی که تا حالا تنها نبودم اونجا تنها بودم و قرار بود درد بکشم خلاصه پرستار یه تلفن آورد گفت همسرت با شوهرم حرف زدیم من اون گوشی نگهداشتم هر ۱۰ دقیقه همسرم زنگ میزد از حالم با خبر میشود در حین اینکه داشتم ورزش میکردم احساس کردم یه چیز اومد لای پام اونجا سریع جیغ میزدم (پرستار بیا ) ماما اومد نگا کرد گفت چیزی نیست فقط ترشح دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی و دستگاه هارو وصل کرد رفت ساعت ۳نیم بود اومد دستگاه هارو باز کرد گفت بلند شو ورزش کن منم اومدم پایین هم میترسیدم هم درد داشتم .داشتم گریه میکردم که یه مامای مهربون اومد از حالم با خبر شه دید من دارم گریه میکردم منو دلداری میداد رفت دوباره برگشت گفت میخوان ببرنت برا سزارین منم منتظر موندم ببینم چی میشه تا اینکه دوباره معاینه کردن همون ۳ سانت بود اصلا دهانه رحمم بیشتر از ۳ سانت باز نشد آوردن سوند بهم وصل کردن نشستم رو ویلچر رفتیم به طرف اتاق عمل
مامان آسنا و آرسام مامان آسنا و آرسام ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین من
دکترم برای ۳۰ فروردین نامه سزارین داده بود من ۲۶ فروردین کمر درد گرفتم بی‌حال بود فشار ۱۵ بود ساعت ۹ شب رفتم بیمارستان کسرا کرج شخصی هست نوار قلب اینا گرفتن ساعت شد ۱ شب گفتن برو سونو بده بیار ببینم بعد برو خونتون رفتم سونو بدم تا بیارم ساعت شد ۲ونیم شوهرم آنقدر غر زد منو الکی کشوندی اینجا الکی پول خرج میکنی فقط صبح زود باید برم سر کار چون حامله بودم نمیتونستم تند راه برم شوهرم جلو تند تند رفت سوار ماشین شد من موندم عقب خیلی حس بدی من ساعت سه شب باشه یکی دو دقیقه بعد شوهرت سوار ماشین بشی خلاصه دوباره رفتیم بیمارستان به من گفت بشین تو ماشین سونو رو نشون میدم بیام گرفتار شدیم ها اینجا رفت آمد با کله گفت بیا بریم بالا ببین چی میگن باز این ها الکی منو آوردی اینجا خاک تو سرت رفتم گفت باز باید نوار قلب بگیریم شوهرم با اعصبانی ات نگام کرد بعد رفت پایین ساعت سه و نیم بود گفتن بستری میکنیم صبح عمل بشی نفس بچه صفره همون موقع بود که شوهرم زنگ زد داد زد گفت بیا پایین گفتم منو بستری کردن تو برو صبح بیا حالش گرفته شد گفت نه بابا الان حالت خوبه وسایل بچه و خودت آمده هست صبح بیارم بعد آمد بالا کارها بیمارستان و کرد رفت صبح آمد پیشم گفت تو چه جوری درد داشتی آخه نق نمیزدی فلان و بهمان بعد پرستار آمد سوند گذاشت نیم ساعت بعدش منو بردن اتاق عمل بقیه ایش هم میزارم...خودم کامل نوشتم که بمونه برای یادگاری برای خودم
مامان آیان🧿💙 مامان آیان🧿💙 ۵ ماهگی
سلام خوبین..دوستان من پسرم ۲۳م واکسن تا دو روز بی قراری داشت که خوب شد بی قراری هاش...اما الان دو شبه نمیخوابه نه روز نه شب میخوابه اما مثلا در حد یه ربع ...دیشب ۴ خوابید تا ۷ دیگه بیدار بود تا ساعت ۱۰ .خوابید تا ۱۰:۲۰دقیقه باره بیدار شد تا یه رب ۱۱ خوابیدوباز بعد ۱۰ دقیقه بیدار شد اصلا نق هم نمیزنه فقط خوابش نمیاد نمیدونم چیکارش کنم
از باب درددل
خودمم واقعا دیگه خسته م کلا بغلمه هر کاری بگین کردم قطره ماساژ با روغن زیتون آروغ گیری همه چی ولی خب باز نمیخوابه خوب...بچه م خوب این ماه هی وزن نگرفته بود الان لاغر تر شده جلو چشمم نمیدونم چه غلطی کنم

دیشب مادرم پیشم بود اون بیچاره هم دیگه خسته شده با من اینقدر رفت و اومد ...شوهرمم یا سرکاره یا اگرم خونه س خسته س کمکی نمیکنه همه چی بهم ریخته لباسای بچه شسته نشده غذای خوبی نخوردم صبحانه دو لقمه خوردم واقعا بدنم کم آورده از شدت بی خوابی بی اعصاب هم شدم اصلا نمیتونم دو کلمه با پسرم حرف بزنم و بازی کنم دیشب سرش داد زدم الان واقعا گریه م گرفته دوس دارم بمیرم اینقدر که مادر و ضعیفیم😔😔