۷ پاسخ

واقعااااااا واقعااااااا همیشه میگم خدایا تورو ب بزرگیت قسم عصبی شدنم و نزار پای ناشکریم ب خود خدا قسم ک دایان جونمه شکرررررررر میکنم واسه لحظه ب لحظه بودنش می‌دونم من لیاقت ندارم مادر روانی هستم گاهی دعواش میکنم گاهی بدجور عصبی میشم ولی خیلی چیزا بهم فشار آورده ک اینطور شدم خدایا من و هیچچچچ مادر دیگه ای با بچش امتحان نکن خدایا بچهای اونارو هم شفا بده تو میتونی تو میتونی خوبشون کنی میتونی معجزه کنی معجزت و نشونشون بده خدایا بچه های هممونو واسمون حفظ کن 😓😓😓

مامان امیر شایان داری ؟

از بس گریه کردم برای عماد سرم داره میترکه خدایا قسمت دادم هیچ ادمی مریض نشه مخصوصا بچه های معصوم 😔😔😔قلبم تیکه تیکه شد،مامان امیر شایان کدومشه؟ اون چشه مگه😢

راستی پسر بچه عماد بود اسمش، چطوره الان؟ حالش خوبه؟

ایشالا خوب شن🥲

هممون نوکر حضرت معصومه هستیم

الهی امین

سوال های مرتبط

مامان نقل و نبات مامان نقل و نبات ۱۷ ماهگی
بذار یه اعترافی بکنم
درسته که طبیعی هست که هر وقت خونه رو مرتب میکنم چند دقیقه بعدش بچه ها همه چیز رو به هم بریزن ، اما گاهی پذیرشش برام سخت میشه!
طبیعی هست که کاری که همه توی نیم ساعت انجام میدن برای منی که بچه ی کوچیک دارم یک ساعت یا حتی یک روز طول بکشه ، اما راستش گاهی احساس تنهایی میکنم!
طبیعی هست که گاهی ظرف هارو بشورم و نیم ساعت بعدش دوباره سینک پر باشه ، اما گاهی خسته میشم!
طبیعی هست که خونه ام اون طوری که من دوست دارم تمیز نباشه و مدام سرزنش درونی داشته باشم ، اما گاهی کلافه میشم!
همون وقتایی که نه حوصله ی فکر کردن به توصیه های روانشناسی رو دارم و نه دل و دماغ فکر کردن به پیش بینی های انگیزشی که آره ۱۰ سال بعد حسرت این روزا رو میخوری و دلت تنگ میشه و از این صحبتا...
کلافه میشم ، میزنم بیرون ، یه قدمی میزنم ، یه قهوه ای میخورم ، دوستامو میبینم.
ولی اگه حالم بدتر از این حرفا بود وضو میگیرم و سراغ تراپی که برام از هر مسکنی بیشتر کار میکنه ، توی این شهر ماشینی یه پاتوق دنج دارم که توش کسی کاری به کارم نداره ، مدام صدام نمیکنن ، شلوغه ولی من نباید مرتبش کنم.
تازه صاحبش هم حالمو میفهمه و غصه هام رو کیلو کیلو ازم می‌خره ، تکیه میدم به دیوار خونش و شروع میکنم به خود شفقتی.
بدون قضاوت همه ی احساسات خودم رو می‌بینم و می پذیرم ، خودم رو بغل میگیرم و صبر میکنم آروم بشم
بعد از خدای خودم بابت نعمت بزرگ مادری تشکر میکنم و شروع میکنم به خوندن یادآوری طلایی ای که قبلاً نوشتم و گذاشتم پَرِ جا نمازم ، انگار اشکام آبی میشن روی آتیش دلم...
نفسم تازه میشه...
نشون به اون نشون که دلم پر میزنه برگردم پیش بچه ها و بغلشون کنم :)❤️‍🩹