خیلی خسته شدم دلم گرفته هیچ چیز به اندازه ی بیماری برای من ترسناک نیست نمیخوام ناشکری کنم برعکس خداروهزاران بار شکرمیکنم که اگر مادرم درگیر بیماری حتی نمیتونم وامونده اسمشو بیارم شد یا پسرم درگیر بیماری پوستی شد اماااا خداخیلی دوستم داره خیلی هوامو داره اما من بیچاره وبدبخت شدم هیچ اعصابی برام نمونده خیلی اعصابم ضعیف شده الآن دیروز مامانم سینش جوش میزد رفتیم سونو میگه کیست داره کیست تیروییدش بزرگتر شده درحال حاضر دوباره باید عمل بشه میدونید اصلا از بیمارستان رفتن وموندنش اذیت نیستم اماااا ازنظر روحی خیلی داغونم الآن پسرم چون مشقاشو یه هفتس ننوشته همووون بهانه ای بود برای شروع گریه ها وعصبی شدنای من ،رفتم آزمایش دادم کم خونی دارم و بدنم همیشه ضعیفه وخسته واقعاً دیگه نمیدونم چیکارکنم نمازخوندن خیلی آرومم میکنه ولی بعضاً وقت نمیکنم بعضاً انقد خسته ام حسی برای نمازخوندن ندارم همه ی اینا باعث میشه فکرکنم خدام ازمن راضی نیست میدونید حس رضایت ازهیچ چیز و هیچکس ندارم متاسفانه نمیدونم چه کنم اگه پیشنهاد یا راهکاری دارید بفرمایید خیلی خیلی خوشحال میشم برام تاپیک بذارید ممنون از همگی 🌹🙏

۴ پاسخ

عزیزم اول از همه شرایطت ارتباط با خدا قطع و وصل میشه و این دلیل اصلی حال بدته
حتی خدا تو قرآن میگه
آگاه باشید دل ها فقط به نام خدا آرامش می یابند
دلیل اصلی و پایه اینه چون تنها افتادی انگار آره راستشو بگم خدا میگه این بنده ی من این همه بهش نعمت دادم روی گردوند حتی اسم منم نمیاره ولی خدا توبه پذیره کله نمازی خیلی بده یک بار بخونی یک بار نخونی نمازاتو شروع کن نمیگم اول وقت حداقل سعی کن بخونی این باعث میشه توجه خدا دوباره بهت جلب میشه و قطعا کمک و حمایتش هم بیشتر
علت دوم شرایط خیلی سختته که داری میدونم بهت حق میدم منم دو تا پسر دارم بزرگه از مدرسه میاره ویروس و کوچیک دائما درگیر و خودمونم دیگه دکتر میرم دکتر صداش دراومد سری پیش گفت من هیچ بچه ای رو مثل بچه های شما ندیدم مریض میشن دیروز رفتیم بیرون اومدیم پسر کوچیکم از دیشب گوش درد شده باز باید ببرمش دکتر من خودم سر این قضیه واقعا ناامید شدم انگار زورمون به مریضی ها نمی چربه همه جوره بهشون از نظر تغذیه میرسم ولی ویروس ها قوی ترن
نمیدونم فقط خدا کمکمون کنه
اول از همه ارتباطت رو با خدا حفظ کن خوبه اینم بدونی علم ثابت کرده تو اوقات نماز سر وقتش باشه زمین در اوج انرژی قرار داره و حالت سجده باعث میشه انرژی منفی بدی و مثبت رو بگیری
تو فقط الان شروع کن به خوندن راحت بگیر
و مریضی هم که هممون درگیریم پسر بزرگ منم بیماری پوستی گرفت ریخت تنش بیرون بردیم دکتر سودای خشک گفت خودش باید رفع بشه
این مشکل تو نیست مشکل همه است هممون درگیرش شدیم و ادامه داره تا زمانی که بچه هامون بزرگ تر شن و سیستم ایمنیشون بهتر بشه

عزیزم منم خیلی افسرده ام هیچی تو این دنیا خوشحالم نمیکنه بیماری خود ایمنی دارم ی اتفاقی ک تو زندگیم میوفته میگردم تو ذهنم ک ببینم بدترین فکر کدومه و منفی ترینشون اونو سفت میگیرم و تا ماه ها توی ذهنم توی هر شرایطی واقعا خسته ام نمیدونم چیکار کنم همینم باعث میشه ک دوباره بیماریم عود کنه و ی بدترین شکل خودشو نشون بده داغونم .....

واااااای دقیقا۳/۳/۴۰۲ زندگی من از هم پاشید من مریضی کولیت روده دارم از سال ۹۵-۹۶ تحت کنترل بودم تا ۲سال پیش باردار شدم ماها درگیر سقط بودم کورتاژ شدم هر هفته باید ازمایش بتا میدادم که بیاد پایین وگرنه باز کورتاژ میشدم اوکی شدم بیماری کولیتم برگشت ۱سااااال درگیر مریضیم هردکتر و دارویی خوب نمیشدم جسم و روح زیر صفررررر داغوووون بعدش مامانم یهویی درگیر سرطان و عمل و شیمی درمان و پرتو درمان خداروشکر خدارو صدهزارمرتبه شکر ته مریضی مامانم شیرین بود و خداروشکرررر سلامتیشو بدست اورد ولللللی الان من یه افسرده ی مریضِ اعصاااااب داغون خدا کمکم کنه واقعا کم اوردم افسردگی و استرس اضطراب دست از سرم برنمیداره دکتراعصاب رفتم هر قرص اعصابی برام نوشت بهم نساخت و حالمو بدتر کرد خیلی خیلی خیلی خسته و ناامید از خوب شدن ولی بازم شکر خدایا سلامتی رو از من دریغ نکن نوکرتم

عزیزم منم دو سال پیش از شما بدتر بودم یعنی افکار منفی رسما روانیم کرد اعصابم ضعیف شد سر این فکرای بیهوده معده درد وسینه درد و تنگی نفس وقلب درد رو کشیدم که هم اش از اعصاب بود چندین دکتر و آزمایش های متفاوت رفتم همشون گفتن سالمی بعد رفتم دکتر داخلی که کارش خیلی خوب بود فهمید چه مرگمه قرص اس سیتالوپرام داد کامل منو بیخیال کرد آرامش پیدا کردم الان حالم بهتره میخوام قرص رو دیگه نخورم

سوال های مرتبط

مامان گل پسر مامان گل پسر ۵ سالگی
خانما ، من یه مشکلی دارم با پسرم ، شاید باورتون نشه ولی پسرم به من حسادت می‌کنه ، خیلی شدید باباییه ، با این که وقتی کار اشتباهی می‌کنه باباش باهاش برخورد می‌کنه ولی من بیشتر وقتا در برابرش کوتاه میام اما یه وقتایی یه جوری باهام برخورد می‌کنه انگار نه انگار که من مامانشم انگار دشمنشم ، مثلا بیرون بودیم ، چند تا عکس ازش گرفتیم یهو به شوهرم گفتم اینجا وایمیسم یه عکس تکی ازم بگیر اینقدر عصبانی شده میگه نمی‌خوام مامان عکس بگیره باید فقط از من عکس بگیری ، دیروز رفتیم بازار برای خودم یه کفش بگیرم ، اولش که میگه تو که کفش داری چرا میخوای کفش بگیری ؟کلی تو مغازه بد خلقی کرده اونم باباش بهش گفت چرا اینجوری می‌کنی وایسا تا مامان خریدشو بکنه بعد میریم دیگه تحمل کرد وقتیم خریدم بهم میگه خیلی زشته ، باور کنید قبلش برای پسرم یه لباس دیدم با این که نیاز نداشت گرفتم بعدش یه اسباب بازی خودم دیدم گفتم نگاه از اینایی که دوست داری وایسادیم براش گرفتیم نمی‌دونم چرا نسبت به من این‌قدر بده ،بعضی وقتا دلم میخواد گریه کنم ،نمیدونم چی کار کنم درست بشه 😔