۷ پاسخ

اصلا بیحس بودم و هیچ حسی نداشتم فقط از صدای گریه هاش فهمیدم بدنیا اومده

منکه دو روز پیش گل دخترم بدنیا اومد سزارین اختیاری بی حسی. یعنی خیییییلی راضیمممم چی از عملم چی از اینکه امروز روز سوم درد ندارم البته دست دکترم عاالی و سبک بود

من هیچی نفهمیدم 😅🚶🏻‍♀️

کاش زایمان منم انقدراحت باشه البته طبیعیم🥴

ای جان😍😍😍انشالله بسلامتی
خوبه ک گفتی زشت نمیمونن🤣🤣🤣چون در هردوصورت چ زشت و چ زیبا علف خودمونه ک به دهنمون شیرین میاد

ینی چیی ، موقعی که بچه رو در اوردن درد کشیدی؟ وای استرس گرفتمم

به سلامتی ولخوش

سوال های مرتبط

مامان تیام🩵🐣 مامان تیام🩵🐣 ۲ ماهگی
تجربه زایمانم 《3》
ماساژ رحمی اونی تو‌اتاق عمل همراه در آوردن بچه میکنن که چیزی نیست که حالیت بشه تو‌ریکاوری ام یه بار انجام میدن که اونم دردش قابل تحمله کامل لمس نیستی که متوجه نشی ولی درد ناکم نیست یه بارم موقعه خروج از اتاق عمل انجام میدن اون اذیت شدم ( در کل من آستانه دردم خیلی پایینه خیلی رو ماساژ ها رحمی کلافه بودم یه بار ام تو بخش اومدن یواش دستی کشیدن من نزاشتم خیلی فشار بدن ولی مشکلی نبود فقط میخواستن مطمئن بشن خون خارج نمیشه )
از تختا که جا به جات میکنن یه چیزی میزارن زیرت و‌میکشن خیلی بده اون لحظه بخیه هات درد میگیرن تو ریکاوری ام دو ساعتی نگهت میدارن همونجا تیام آوردن شیر خورد خودشون بچه می‌چسبونن به سینه ات ... بعد از اتاق عمل بردنم بحش بیمارستان سیدالشهدا اتاق خصوصی نداره نمیزارن شوهرت بیاد کنارت فقط موقعه خروج از اتاق عمل میتونین همو ببینین ولی همراهی دو نفر با من بودن خالم کنار خودم بود مامانم رفت برا کارا واکسن بچه بعد از عمل اصلا ن متکا بزارین زیر سرتون ن حتی یک کلمه حرف بزنین چون بعدش خیللللی سر درد میشین تو‌بیمارستان ام نه میاس خونه سر دردات شروع میشه تو بیمارستان چون مسکن بهت زیاد میزنن حالیت نمیشه من تا همین الان سر درد دارم چون حرف زدم شما اشتباه من و نکنین
مامان مرسانا مامان مرسانا ۲ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و
مامان تیام🩵🐣 مامان تیام🩵🐣 ۲ ماهگی
خانما یکی از تجربه های خودم اینه که اصلا به حرفای بهداشت توجه نکنین اونا فقط میترسونن آدمو من تیام و بردم خانه سلامت برا تیروئید بعد گفتن تو شیر دهی مشکلی نداری گفتم سر سینه هام زخم میشه گفتن سینه رو بد میزارم دهن بشه فقط نوک تو‌دهنده باعث‌میشه زخم بشه بعد گفتن وااای اینجوری‌که تو شیر میدی اصلا بچه شیر نمیخوره فقط خسته میشه میخوابه بعد سینمو فشار داد گفت نگاه شیر اغوزی هنوز تو سینه ات هست اصلا به بچه ندادی خلاصه کلی عذاب وجدان به ما داد الان اون جوری که میگه شیرش بدم زخمام بهتر شده درست ولی برا وزنش خیلی ناراحت شدم من پنجشنبه بردمش دکتر وزنش و گرفت با زردیش شنبه باز بردمش برا چک زردیش وزنش نزدیک ۲۰۰ گرم ( از ۲۰۰ گرم یه چیزی کمتر ) اضاف شده بود دکتر گفت خوب وزن گرفته و‌ تغذیه اش خوبه الکی‌ منو ترسوندن😑 تو بارداریمم همش میگفتن وزنت زیاده وزنت زیاده من کلا ۱۴ کیلو اضافه کرده بودم
و یه چیز دیگه به خانمای باردار بابت زردی بچه هاتون اصلا نگران نباشید رژیمی ام اصلاااا نیاز نیست نگه دارین هیچ ربطی به خورد و‌خوراک مادر نداره به گروه خونی مادرم ربطی نداره فقط یه ماده ای تو کیسه صفرا هست که گلبول های قرمز و‌تبدیل به هموگلوبین میکنه و نوزاد چون هنوز کیسه صفراش تکمیل نشده ممکنه این هورمون از کیسه صفرا خارج بشه برگرده تو‌ خون باعث‌زردی میشه اصلا خودتون نگران نکنین عذاب وجدان ام بابت خورد خوراکتون تو بارداری نداشته باشین
مامان تیام🩵🐣 مامان تیام🩵🐣 ۲ ماهگی
تجربه زایمانم 《1》
اول راجب بیمه بگم من بیمه ام تکمیلی دانا هست که خیللللی مزخرفه اگه مثل من بیمه دانا دارین اصلا روش حساب باز نکنین چون بد قولی کرده پول بیمارستان هارو نداده بیمارستانا همه تحریمش کردن باهاش قرار داد نمی‌بندند فقط نامه میدن که اونم فک نکنم کسی بتونه پولشو بگیره خبر مرگشون😒
من صبح زود رفتم راضیه فیروز و فهمیدم بیمه مارو قبول نمیکنه لحظه اول ام پذیرش ۳۵ ملیون میگیره دیگه به دکترم زنگ زدم گفتم بیمارستانمو عوض کنه گفت برم سیدالشهدا اونجا لحطه پذیرش ۸ ملیون گرفتن دیگه من دکترم عباسلو بود با پرسنل هماهنگ کرده بود که پروندمو طبیعی بنویسه تا شامل بیمه بشه بتونم نامه ببرم برا بیمه اونام نوار قلب گرفتن یکم فک کنم نوارو دشت کاری کردن و تو پرونده نوشتن با خون ریزی و اینجور چیزا بعد لباس دادن عوض کنم فرستادنم اتاق عمل .... سوند تو‌ اتاق برام گزاشتن یکم درد داشت ( این که میگم درد داشت چون من اصلا انتظار نداشتم درد داشته باشه خودم و یهو سفت کردم ) چون یه جسم خارجی بود اذیت کننده بود بعد دکتر بیهوشی اومد آمپول بیهوشی بر خلاف تصورم اصلا درد نداشت دردش در حد امپولا زیر پوستی بود ( حالا این که میگم درد نداره خودتون برا کاملا بی درد آماده نکنین ها 😂 ) به محض این که آمپول و‌ زدن اول‌جایی بی حس شد سوند بود دیگه انگار ن انگار یه چیز خارجی بهت وصله آروم شد دردش😂
.....
مامان ماهان مامان ماهان ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین

خب من ۲۴ ام ماه قبل بخاطر کم شدن حرکات بچم رفتم ان اس تی و سونوی بیوفیزیکال دادم ولی چون متاسفانه دکتر سونوگراف یه دکتر طرحی بی تجربه بود بهم گفت بیوفیزیکالم ۲ از ۸ هستش وقتی اومدم زایشگاه ماماها گفتن میخوای سونوگراف بیمارستان هم سونو انجام بده بعد دیگه خلاصه سونوگراف بیمارستان گفت ۸ از ۸ هستش بیوفیزیکالم
دکتر بهم گفت بتا بزنم منم یه دوزش رو زدم فرداش رفتم شهر دیگه اونجا بهم گفتن بچه ام آیوجی آر شده ولی خونرسانیش اوکی هستش
دکتر توصیه کرد که یه هفته ی بعد مجدد سونوی بیوفیزیکال بدم که خب هفته ی بعد مجدد سونو شدم که وزن بچه توی ۲۲۰۰ مونده بود و درواقع چیزی زیاد نکرده بود که هیچ تازه خونرسانیش هم گفتند داره بد میشه و باید تا ده روز دیگه ختم داده بشه
دکترم گفت باید توی این ده روز هرروزش ان اس تی بگیرم
من خودم چون نمیخواستم دکتر دیگه ای منو عمل کنه به دکترم اصرار کردم که اگه مشکلی نیست خودش زودتر ختم بده که خب دکترم گفت بزار ۳۷ هفتت بشه بعد
دیروز خودم ظهری اومدم بیمارستان چون میخواستم شیفت عصر عمل بشم ساعت ۶:۳۰صبحانه خوردم و ساعت ۱۲:۳۰ رفتم زایشگاه برای گرفتن ان اس تی
اونجا دکتر بهم گفت ساعت ۵ عصر برم برای عمل
مامان آناهید 🩵🌈 مامان آناهید 🩵🌈 ۳ ماهگی
۵.بردنم اتاق عمل و تو اتاق عمل متخصص بیهوشی فوق العاده مهربون و خوبی بود که هیچوقت آرامش و برخورد پدرانشون رو فراموشش نمیکنم . انتخابم بیهوشی اسپاینال بود و موقع زدن آمپول اصلا هیچی احساس نکردم ، وقتی دراز کشیدم کم کم پاهام و پایین تنم بی حس شد و بعد یه پرده رو به رو کشیدن و من فقط سایه ی دستای دکترمو میدیدم . یک لحظه وقتی داشتن شکمم رو فشار میدادن تا بچه رو بکشن بیرون احساس فشار و درد روی بالای قفسه سینم و خفگی بهم دست داد و به دکتر بیهوشی گفتم دارم خفه میشم و همون لحظه برام ماسک اکسیژن زدن . بعد هم صدای گریه ی آناهیدم رو شنیدم که اشکای خودمم همزمان سرازیر شد روی گونه هام . آوردنش صورت لطیفشو چند ثانیه روی صورتم چسبوندن و بردنش... 🥹
۶. همون لحظه که بچه رو بیرون آوردن صدای عصبانی دکترمو شنیدم که گفت این بچه که اصلاااا آب دورش نبود ، خشکه کامل چسبیده به کیسه آبش ... سونوگرافی چطوری تشخیص داد که آب دور بچه کافیه 🥲
۷.بچه رو بردن ، دکتر بخیه هامو تکمیل کردن و بردنم ریکاوری . اونجا هم باز متخصص بیهوشی بهم سر زد و بعد هم پرستار اومد برام ماساژ شکمی انجام داد و بعدم منتقل شدم بخش .
۸. آوردنم تو بخش و تک و تنها منتظر بودم تا همسرم و خانوادم برسن و بچه رو هم پرستار برام بیاره که دیدم خبری از بچه نشد 🥲 مامان و بابا و همسرم با سبد گل اومدن بالا سرم و با دیدنشون قلبم آرومتر شد...
مامان نیلا مامان نیلا روزهای ابتدایی تولد
ساعت شیش سرممو باز کرد و نیم ساعت بعد دردام شروع شد و رفتم برا ان اس تی بعد گفتم معاینم کنین که ماما خیلی مهربون بود گفت باشه معاینه کرد گفت سه سانتی دیگ شدید شد دردام و صدام در اومد ان اس تی ک تموم شد رفتم رو تختم ماما اومد گفت دردات چطورن گفتم شدید میشه معاینم کنی گفت نیم ساعت پیش معاینت کردم ک ولی باشه معاینه کرد گفت هفت سانتی تعجب کرد گفتم خانم ماما من زود زایمانم کیسه آبمو بترکونین زایمان میکنم گفت هنوز زوده و فلان زیاد زور نزن که رحمت ورم میکنه و خدایی نکرده بچه خفه میشه نمیتونی زایمان کنی ده دیقه بعدش شیفت عوض شد و یه ماما دیگه اومد ساعت دقیقا هفت و ربع بود اومد کیسه آبمو پاره کرد دیگه داشتم زایمان میکردم که همشون رفتن فقط یه خدمه بود و مامانم که دستامو گرفته بود فشار میداد بعد خدمه داد زد گفت بیاین بچه سرش داره میاد گفتن از تخت بیا پایین ببریمت اتاق زایمان اومدم پایین گفتم بخدا بیام تو سالن نرسیده به اتاق بچم بدنیا میاد دوباره برگشتم رو تخت همونجا تو اتاق پیش مریضای دیگه زایمان کردم همه ماماها ریختن سرم و بچه که بدنیا اومد بند نافشو بریدن و شکممو یکم فشار دادن ک جفت بیاد بیرون و تخلیه بشه بعد نگا کردن گفتن نیاز به بخیه هم کلا نداری ینی اون لحظه ای که بچه بدنیا اومد انقد ترسیده بودم بچم بیوفته زمین ناقص بشه که اول با همون دردم نگاش کردم بعد از ته دلم از خدا خواستم تموم مامانا بچه هاشونو صحیح و بغل بگیرن و وضعیت مملکتمون بشه مث قبل بعد که بردن بچه رو تمیز کردن آوردن و همونجور لخت گذاشتنش رو سینم گفتن یه ساعت باید تماس پوستی داشته باشه بچه با مادر که دمای بدنش نرمال بشه دقیق هفت و 35بچم بدنیا اومد ینی کل دردای شدید و وحشتناکم یه ساعت کمتر بود