۴ پاسخ

منم اینجوری بودم بخدا. توی ۱۵ سال زندگی یبارم خونم بهم ریخته نبوده. الان میفهمم اشتباه کردم خیلی

نکن خواهر من منم انقدر اینکار کردم الان همش باید کمرم ببندم وگرنه وه دیقه سرپا نمیتونم بمونم

من اینجور بودم بعد گفتم مگ بیکارم خودمو خسته کنم از پادرمیای اینجور وقت برای تمیزی هست

وسواس ک حالا ن ولی رو تمیزی حساس هستی..اما ب نظرم لازم نی در لین حد خودت و بچه ها اذیت کنی

سوال های مرتبط

مامان یاس مامان یاس ۷ ماهگی
مامانا درددل دارم...
همسایه طبقه پایین ما یک دختر داره که از دختر من(۵ساله) سه سال بزرگتره.
بعد مدل تربیتی ماها فرق داره و کلا ذات دو تا بچه هم فرق داره. اون از اون بچه هاست که دل و روده همه وسیله های برقی و غیر برقی رو میریزه بیرون، به همه چی کار داره، وسایل آشپزخونه رو میریزه، مدادا رو نصف میکنه نمیدونم از اون یکی سرش تراش میکنه، خرده ریزه ها رو آتیش میزنه ،هرچیزی رو خراب میکنه حالا از روی کنجکاوی یا چی.
دختر من اما بی آزاره از این جهت
با وسایل خونه کاری نداره با اسباب بازیاش بازی میکنه و چیزی رو هم خراب نمیکنه. اون دختره هم اصلا حرف گوش کن نیست. دختر منم خیلی علیه السلام نیست ولی ببینه داره آسیب میزنه ادامه نمیده و حرف گوش میده.
ساختمونمون فقط همین دو تا بچه هم سن هستن
دختر کوچیکمم که ۴ ماهشه.
اون دختر همسایه خیلی علاقه داره بیاد بغل کنه و رو پاش بذاره و ...
الان مشکل من اینه که دخترم دوست داره با این دختره بازی کنه،
ولی هم کل خونه زندگی منو به هم میریزن
هم اینکه دائم باید نگران بچه کوچیکم باشم، رو دختر بزرگمم اثر میذاره، چون بزرگتره میترسونتش و ... اصلا روح و روانم رو به هم ریخته
گاهی لعنتش میکنم
از اینورم دخترم عاشق اینه باهاش بازی کنه
و من نمیذارم فکر میکنه من چقدر ظالمم
مامان اِل آی🩷 مامان اِل آی🩷 ۵ ماهگی
بازی با نوزاد💖

من همیشه دوست داشتم با نوزادم بازی‌هایی کنم که هم سرگرمش کنه، هم به رشدش کمک کنه. تو خونه با چیزای ساده‌ای که داشتیم، بازی‌های کوچیکی درست کردم که به نظرم خیلی براش مفید بود. مثلاً:
• یه بطری پلاستیکی رو پر کردم با یه کم برنج خشک و درشو محکم بستم، بهش دادم تکونش بده و صدای جغجغه رو گوش کنه. این بازی باعث شد صدای اطراف رو بهتر بشنوه و دستاش هماهنگ‌تر حرکت کنه.
• یه آینه کوچیک گذاشتم روبروش وقتی روی شکمش بود. عاشق این بود که خودش رو تو آینه ببینه و با خودش حرف بزنه. انگار کم کم داشت خودش رو می‌شناخت.
• چند تا پارچه نرم و رنگی جمع کردم که بتونه لمسشون کنه و باهاشون بازی کنه. این کار خیلی آرامش‌بخش بود و حس لامسه‌ش رو تقویت کرد.
• یه قابلمه کوچیک و یه قاشق پلاستیکی بهش دادم که روش بزنه. هم سرگرم شد هم یاد گرفت که وقتی کار خاصی می‌کنه، صدایی ایجاد می‌شه.
• بعضی وقت‌ها یه دستمال روی صورتش می‌نداختم و سریع برمی‌داشتم، یا یه عروسک رو زیرش قایم می‌کردم و دوباره نشونش می‌دادم. این بازی باعث شد بفهمه چیزها حتی وقتی دیده نمیشن، هنوز هستن.

این بازی‌های ساده کلی به رشد ذهن و حواسش کمک کرد و من خیلی خوشحالم که با همین چیزای ساده تونستم بهش کمک کنم