سلام یک سوال
ببینید من پر توقع هستم یا زیاده خواهم
دختر اول خانواده هستم و بچه هام نوه اول ،نوه دیگه هم نداریم ،مادرمم معلم بوده بازنشست شده ،خیلی اهل تفریح و خوش گذرونی هست مامانم
خونشون تا خونه ما ۵ دقیقه کمتر باماشین
منم سه تا بچه دارم یکی دوسال و ۷ یکی ۴ ماه
و اینا ب معنای واقعی کلمه منو نابود میکنن ن خواب درستی دارم ن میتونم ب خودم برسم
دخترم شدیدا لجباز و اذیت کن ،هیچی هم نمیخوره ...اون نوزاده هم یک ریز میگه بغلت باشم یا باید بخوابونمش یا زیر سینه یا ور دلم
خلاصه ک شرایط سخته
حالا مامان من تو کل هفته حتی یکبار هم نمیاد سر بزنه یا بیاد کمک ...
ن مریضی داره ن سن بالاست ن بچه کوچیک
تا ظهر میخوابه عصری هم میره تفریح و گردش و بازار ...
بعدم ک بهش زنگ بزنم نصیحتم میکنه با بچه بازی کن یا وای چقد سخت و ...
ولی ذره ای کمکی بده یا یک روز بیاد اصلا
قبل زایمانم میگفت من هر روز میام کمکت ساعت ۱۱ ،اما کلا بعدش دو روز هم نیامد ..
خیلی بهم فشار میاد از بیخوابی ک میکشم و برای همینم حوصله وقت گذاشتن با بچه ندارم اصلا ...
مامانم میگه دخترت بفرس بیاد خونمون ،اونم ظهر اگر بشه بره ولی هم خیلی براش تلویزیون میزاره هم گوشی میده دستش و از نظر اینکه لخت یهو از دستشویی میفرستش بیرون و ...خیلی نگران میشم بفرستم خونشون

۱۴ پاسخ

به نظر من پر توقع نیستی وقتی مادرت رو پاست آدم از کی غیر از مادرش می‌تونه توقع کنه و بهش تکیه کنه مگه میشه به مادر شوهر تکیه کرد یا ازش توقع داشت بعدم من نمی‌گم آدم کاری رو به هوای این انجام بده که بعد نتیجشو ببینه اما اگه خدایی نکرده مامانت یک سرما بخوره تو نمیری کمکش معلومه که میری پس تو هم توقع داری تو روزایی که تنهایی مامانت کنارت باشه نه برای کمک حداقل بیاد خونت که تنها نباشی دو کلمه باهات حرف بزنه حالا کنارش بچه‌تم بگیره یک بازی باهاش بکنه ن نمی‌دونم اینایی که میگم پرتوقعی یعنی تا حالا دلشون نخواسته تو بچه داری مامانشون کنارشون باشه که اینجوری بهت میگن

بنظرمن اگه انقد سختته براچی سه تا یچه اوردی؟؟؟😐سه تارو خودت اوردی دیگه مامانت که محبورت نکرده که الان ازش توقع داری.اگه یکی اورده بودی اره حقو میدادم بهت.اگ ماملنت مجبورت کرده بود اره ولی معلوووومه که سه تا سخته.البته اگه سه تارو درست فهمیده باشم.و اینکه هم مهدکودک هست هم پرستار بچه.هردوتاشو میتونی بگیری که راحت شی یکم.

من هم تقریبا شرایط شمارودارم عزیزم ولی با اون دوستمون که گفت نباید از کسی توقع داشت موافقم. چون خودم نهایتا به همین نتیجه رسیدم. همیشه از خدا بخواه بهت قوت و صبر بده. باورکن کمکت میکنه ولی درکت میکنم خیییلی سخته
مادری کردن سخت ترین کار دنیاست

حق با شماست

پر توقعی

حق با شماست درکت میکنم، البته مادر من یکم مریض احواله کمک من نمیاد زیاد، بیاد اینجا همش بیحال و مریضه منم خودم دیگه بهش چیزی نمیگم، اما مثلا خونه دوست و رفیقاش میره، واسه بقیه حال داره، بهشم میگم بخاطر بقیه همه کار میکنی بعد خستگیت میاری پیش من.
اگر خیلی مریض باشم میاد خونم، اما درحد غذا درست کردن. خیلی وقتا ظرف و جارو و اینا خودم پامیشم میکنم، یا همون غذا هم نصفش خودم انجام میدم، البته میگم مریض احواله خیلی نمیخام فشار روش بیاد، وقتی مریض بشه هم من نمیتونم برم کمکش واسه همین ترجیح میدم واسه من کاری نکنه ک بهش فشار نیاد

شرایط شما واقعا سخته و به کمک نیاز داری ،ولی همیشه با خودت بگو از هیچکی نمیشه توقع داشت بعد یه نیروی دیگه میاد تو وجودت که خودت از پس همه چی بر میایی،اصلا مامانت رو با کسی مقایسه نکن هر کس یه روحیه ای داره شاید مادرت واقعا از بچه و دادسرای بچه ها خسته است و حق خودش استراحت میدونه اگه دائم بخوای فکر کنی چرا به من کمک نمی کنن فرسوده و ضعیف میشی، همه ما تو این دنیا با وجود خانواده بازم درونمون تنهاییم

کاش مامان من زنده بود تا قدر همین بودنشو که سلامته و تفریح میکنه رو میدونستمو خداروشکر میکردم ، هرچند اگر بود هزارشو میزاشت

تو بچه هاتو بردار برو اونجا

عزیزم درکت میکنم خیلی سخته واقعا پر توقعم‌نیستی ادم‌از مامانش توقع نداشته باشه از کی داشته باشه به عنوان مادر نه به عنوان یک همجنس که میدونه چقدر روزایی سختی رو میگذرونی یکم باید کمک حالت باشه ولی حالا که نیس سعی کن رو خودت کار کنی و قوی باشی سخته درسته ولی میگذره بعد که بزرگ میشن و خودشون غذاشون و میخورن و کاراشونو میکنن فقط صبوری کن

کاملا درک میکنم فشار تنهایی و کمکی نداشتن رو و از طرفی عدم حمایت از سمت عزیزانت که یروزی تو بهرحال کمکشون کردی در حد توان خودت.
البته من از مامانم دورم و شهر دیگه ساکن هستم ولی تنهام ....
اینروزاهم میگذره و تو باز هم از پس همه چیز برمیای
اون خواهرت که الان متوجه نیست یروز خودش مادر میشه درکت میکنه

میبینم که همه شدن قاضی😂 ولش خواهر شاید دلش نمیخواد مامانا وقتی دلشون نخواد کاری و نمیکنن من مامانم ماهی دو بار میاد خونم ماهم نزدیکیم تازه اونا ماشین دارن ما نداریم😂😁

خوب مامانت حداقل کم ولی باید کمکتون کنه شما دخترشی کی بجز مادر دلش میسوزه برابچش کی کمک کنه به شما بجز مادرت مادرتون باید دلش بسوزه برا شما کمک کنه حس مادری کجا رفته

خب سخته اگه کمکتون کنه خیلی خوب میشه بیاد خونتون کمک دستتون باشه
من مادرم بعد زایمانم کنارم بود تا عید ک رفت خونش ی ثانیه هم تنهام نذاشت

سوال های مرتبط

مامان رستم دستان مامان رستم دستان ۴ ماهگی
سلام
تازگی پسرم ختنه کردیم یک دختر 2سال و نیم هم دارم
روز بعد ختنه ب شوهرم گفتم بمون کمک بچه اذیت میکنه ،ن تنها نموند بلکه از عصر تا 10 شب رفت سر کارش ،حالا بماند
رفتیم خونه مادرم از اول تا اخر پسرم بغلم ک یادم رفته نماز بخونم انقد ناراحت بود ،دخترمم همش با مادرم و ب شدت هم اذیت میکنه و لجباز و ...ک اخر شب شوهرم اومد بچه نوزاد دادم بغلش ،مامانم گفت دخترت بگیر اعصابم خورد کرد و چقد اذیت کنه و ...
.
امروز از 7 بیدارم نوزاد ک همش گریه ،دخترمم بیدار شده ،صبحانه اش نمیخوره ،پسرمم همش گریه ،دختره هم لجباز اذیت کن ،لب ب غذا نمیزنه،میره شیر اب باز میکنه ول میکنه میاد همه چی بهم میریزه ،یعنی یک رو اعصابی ک ته نداره...
حالا یک زنگ زدم با مامانم حرف بزنم ،صدای گریه دخترم شنیده ،شروع کرده ب نصیحت ک چرا ارومش نمیکنی ببرش تو حیاط اب بزار جلوش ،برو دنبالش غذا بده
یعنی یک ذره فهم نداره ،حالا دیشب خونش بودم دیده وضعیتم ...
انقد بغض گلوم گرفته بود نمیتونستم حرف بزنم فقط گفتم کسی ک نمیفهمه هیچی نمیفهه...
برگشته میگه بی ادب با منی ،حرفت بگو کار دارم
منم قطع کردم ....یعنی یک ادم تو زندگیم ندارم ک درکم کنه😭😭
مامان کلوچه و 💙💙 مامان کلوچه و 💙💙 ۴ ماهگی
خدایی هیشکیو ندارم کمک دستم باشه. جز شوهرم ک اونم صب میره شب میاد. ی دختر ۴ ساله دارم ب شدت خجالتی ک اصن روو مخمه...آبرو ادم میره انقد اجتماعی نیس...فقط صب تا شب طفلک روو مخمه ک بیا بازی کنیم منم با دوقلوها نمیرسم و اعصابم خورد میشه و غرش میزنم. اصلا خودش تنها بازی نمیکنه همش چسبیده ب من و غرغر....روزا اکثرا میفرستمش خونه مادرشوهرم با پسر عمه اش ک هم سن و سالشه بازی میکنه و غدوبا شوهرم ک میاد میاردش... موندم چ کنم هم دتم برا دخترم میسوزه همش خودمو سرزنش میکنم ک تقصیر خودم بوده براش شرایطی فراهم نکردم ک با هم سن و سالاش باشه وگرن الان اجتماعی و باعرضه بود و از پس خودش برمیومد از طرفی حالا ک میخوام براش کاری کنم بفرستمش کلاس ببرمش پارک یا هرچی شرایط ندارم.چون کسی نمیگیره دوقلوهامو. از طرفی خودم ب شدت دارم افسردگی میگیرم از بس توو خونه ام هنگ کردم دلم ب شدت ورزش میخواد. هیشکی نیس پیش بچه هام باشه ۱ ساعت حداقل پیاده روی کنم توی پارک جلوی خونمون....خیلی خستم...حتی انقددددد کار دارم ک نمیرسم دوقلوهارو خیلی بازی بدم ک خسته شن ...طفلیا گناه دارن دلشون بغل میخود اما من نمیرسم. خسته نمیشن و هی غر میزنن باشون بازی کنم. بدنم از این همه کار و بچه داری دیگه کشش نداره. توروخدا دوقلو دارها ک بچه هاتون بزرگترن از شرایطتتون توی ۳ ۴ ۵ ماهگیشون بگید...از بعدش بگید...بگید بهتر میشه یا ن؟