۸ پاسخ

عزمتون رو‌جزم کنید و دیگه بهش ندید
شیشه و شیر رو همه رو قایم کنید
سعید کنید میوه و خوراکی هایی ک بهش میدین جذاب باشن
اصلا هم نیازی نیست ک بهش بگین و اصرار کنید که بخوره
هرچی ک نسبتا بیشتر دوست داره مثلا پنکیک،توت فرنگی ،ماکارونی و ….
یه دستمال پهن کنید و بزارین روش هیچی هم نگین الکی خودتون رو مشغول نشون بدین
از سر کنجکاوی میره سمتش و کم کم میخوره

مرگ یه بار شیون هم به بار من هنوز بیست ماهسم نبود گرفتم تموم شد رفت

دو دفعه غر میزنه و گریه و بهونه بعد تمومه
باید زودتر میگرفتی

شیر منظورت پاستوریزه یا شیر خشک

ببین اصلا شیر نده منم همین مشکلو داشتم در طول روز با تنقلات سرشو گرم کن شیشه شیر رو از جلو چشاش ببر

الانم داري ديرميگيري اصلا نبايد به حرف بقيه گوش بدي من دخترمو بيست و يك ماهگي گرفتم هركي يه حرف ميزد ولي من گوش نكردم هم خودش راحت شد هم من چون اصلا غذا نميخورد و ميچسبيد به من يك ماه سخت بود بعدش عادي شد

گلم تلخک بگیر بزن به سری شیشه شیر ،توش هم شیر بریز ،هزوفت خواست بده، لب میزنه میبینه تلخه بگو دیگه خراب شده فاسد شده و باید بهدازیم اشغالی و..اینجوری خیلی راحت جدا میشه، بچه خواهرشوهرم 4ونیم سالش هست و هییییییچی نمیخورد یکسره شیشه شیر دستش بود باهمین تلخک ترکش داد، گناه داره ترکش بده بذار غذا بخوره ،هرچقدهم کم غذا بخوره بالاخره از شیر خیلی بهتره، شیر زیادیش کم خونی میاره و....

اگ‌مخای بگیری دگ بگیر
ب حرف بقیه نکن
منم مامانم‌ میگف بده گناه داره..
ولی روز ب روز هی وابستگیش بیشتر میشد
گرفتمش

سوال های مرتبط

مامان آقا نویان مامان آقا نویان ۲ سالگی
سلام. وقتتون بخیر مامانا. من نوزده اسفند شیشه شیر پسرمو کلا ازش گرفتم. یعنی از قبلش اول قبل خوابشو گرفتم. بعد شیر روزشو حذف کردم بعد چند روز نصفه شب که می خورد رو حذف کردم و بهش ندادم. بماند که چه ها کشبدم تو دو هفته اول از بس بی قراری کرد. تو اون یم هفته ای که شیر روزشو قطع کردم اصلا بهونه نگرفت. ولی وقتی شیر شبش قطع شد و دیگه شیشه بهش ندادم، خیلی زیاد بهونه گرفت. نصفه شبا دو سه ساعت بیدار می موندیم. تا شد عید و به خاطر دید و بازدیدها که دیر می خوابید بیدار شدن های نصفه شبش بهتر شد. اما در طی روز خیلی بهونه می گرفت. ولی اواخر عید بهتر سد. ولی هر وقت خسته یا گشنه بود گریه می کرد می گفت چرا شیشه بهم نمی دی. الان ده روزه به شدت به شدت لجباز و پرخاشگر شده. یه سره منو می زنه با دست با پا. گریه های شدید چند ساعته که هیچ جوره ساکت نمی شه. با آرامش با صبوری با همدلی. اصلا آروم نمی شه. قبلا حواسشو پزت می کردم بازی می کردم حل شدنی بود. الان تو این ده روز بریدیم. نفسمون بالا نمیاد از بس سر هر چیزی سر هر چیزی گریه های وحشتناک داریم. افسردگی گرفتم واقعا. نمی دونم چیکار کنم؟ از پقتی هم از شیشه گرفتمش خیلی با لب و لوچه و فک و دهنش ور می ره. فکشو میاره جلو. زبوتشو میاره بیرون‌. دندوناشو میاره جلو. حرف زدن و نصیحت بدترش کرده