دارم از غصه دق میکنم بخدا
توی این نزدیک پنج ماه یه روز آروم و خوش نداشتم، ب همین شب میلاد قسم ناشکر نیستم، خود خدا میدونه همیشه شاکرش بودم و هستم
ولی آخه مگه صبر من چقده منم آدمم، از همون روز زایمان تا الان کارم شده نگرانی و غصه و ماتم، نه دلم میخاد کسی خونم بیاد نه من جایی برم
توی همون اتاق عمل دکتر گفت پاهای بچت مشکل دارن، بچم کم وزن دنیا اومد، دو ماه و چند روزش بود ک پاهاش عمل کردیم، الانم شبانه روز کفش بریس میپوشه، نگم براتون ک بغل کردن و کارای روزمرش چقد با این شرایطش سخته، بازم امید دارم ک خوب میشه دکتر هم اطمینان داده، هنوز پاهاش عمل نکرده بودیم ک بردیم دکتر اطفال معاینه کرد گفتش فتق داره، اینو کجای دلم بزارم، عید هیجا نرفتم، ناراحتم نبودم فقط میخاستم بچم راحت باشه و من دور از مردم و نگاهاشون و سوالاتشون
فتق گاهی خیلی بزرگ میشه و وحشتناک
شاید هیجکدوم از اینا اینقد ناراحت وداغونم نکرده ک درست نگاه کردن ک گردن نگرفتنش باهام کردن
پسرم خوب خوب بهم نگاه نمیکنه، واکنش داره نسبت ب نور و آفتاب، اشیا خیلی کم دنبال میکنه ولی زود حالتشو بهم میزنه
خیییلی کم بهم نگاه میکنه، گردنشم هنوز آنچنان نگرفته
بنظرتون من با این شرایطی ک گفتم، چقد میتونم صبر و طاقت داشته باشم، چقد
بخدا تمام عمرم شده صبر و صبر و صبر
راضیم ب رضاش
ببخشید خواهرا ک سرتون درد آوردم، دلم داره میترکه

۱۱ پاسخ

ان شالله که بچت تو این شب عزیز از همه بلایا ب دور میشه و صحیح و سالم و دل خوش سالیان سال باهاش زندگی می‌کنی مطمئن باش

امیدت بخدا باشه مطمئن باش همه چیز رو خدا درست میکنه فقط نا امید نباش

عزیزدلم بخدا من درکت میکنم چون اوایل دختر منم یه سری مشکلات داشت البته خداروشکر رفع شد
بخدا افسرده شده بودم خیلی ناراحت بودم میترسیدم بگم ک خستم چون من بعدازهشت سال و کلی دوا درمون خدا دخترمو بهم داد اگر کوچکترین اعتراضی میکردم میگفتن خودت خواستی و ازین حرفا
برات از ته دلم ارزو میکنم خدا هرچه زودتر ب پسرت سلامتی بده و این روزای سختو فراموش کنی و خنده هاش از ته دلت بخندی

ایشلاه خیلی زود خوب میشه ب حق اقای غریبمون 🤲🤲خداروتوکل کن خاهرم

ببین خود امام رضا معجزه شفای بیمار و داره نذر کن خوب شه ببریش مشهد با خودش نذرت و ادا کنید اگر هم شرایطش و دارین ببرینش ایشالا که شفا پیدا میکنه
اول توکل کن به خدا بعد از امام رضا بخواه حتما میشه
شایدم خیلی حساس شدی خب خیلی از بچه ها از نور زیاد میترسن خیلی ها هم از تاریکی من دخترم از تاریکی وحشت داره
واسه دنبال کردن اشیا هم یه آویز براش بگیر یا از این موزیکال ها که تکون میخورن یا از این ساده ها خودت بگیر و باهاشم بازی کن
بخدا برای کوچولوت هم دعا کردم خدا خودش نکهدارش باشه

عزیزم بچه منم نزدیک چهار ماهشه هنوز درست گردن نمیگیره از سه ماه و خوردی تازه دقیق نگاه می‌کنه جوش نزن حساس شدی امیدت به خدا باشه چیزی نمیشه که تمام این روزهای سخت گذرا هستن خودت رو خونه حبس نکن بچه بیچاره هم نیاز به دیدن و گشتن دنیا داره توی شکم تاریک و تنگ بود الآنم اوردیش توی چهار دیواری خونه خب کفش مخصوص پاش باشه که چی میشه مثلا بردار ببر بچه رو بیرون بگرد مشکل خاصی نیست اینقدر بزرگش کردی اگه میخوای بقیه نفهمند بزارش توی کالسکه پتو بنداز روی پاش برو بگرد

پسرمنم چهارماهشه گردنشونمیتونه نگرداره نگران اون نباش

انشالله خوب میشه جوش نزن توکل ب خداکن

ولی بهداشت بخاطر خوب نگاه نکردن و گردن نگرفتن بچم بهم گیر داد

عزیزم دختر منم خوب گردن نگرفته نگران نباش
تامی تامی که می‌خوابه اصلا نمیتونه سرشو بلند کنه

الهی به حق این شب عزیز امام رضا حاجت روات کنه

سوال های مرتبط

مامان ریتاجم... مامان ریتاجم... ۱۰ ماهگی
داشتم تایپکای قبلم می‌خوندم که بخاطر آریوجی آر بودن بچم ترسیده بودم و نگران...
چقد ترسوندم و گفتن بچت دستگاه می‌ره بچت فلان می‌ره بچت ریزه
و من چ شبای ک اشک میریختم و التماس خدا نکردم که خدایا بچم سالم بزار بغلم...
ا اون روزا ۵ ماه میگذره
خدارو شکر بارداریم اولاش خیلی خوب بود فقط آخراش اذیت شدم بخاطر اریوجی ار شدنش
اصلا شکم نداشتم طوری که وقتی رفتم بیمارستان بهم گفتن اومدی سقط کنی گفتم نه اومدم زایمان کنم بهم می‌خندیدن...
خداروشکر بچم ب دنیا اومد هیچ مشکلی نداشت دستگاه نرفت زردی هم نداشت روز بعدش مرخص شد
برعکس آدمای دور ورم از بچم ب خاطر ریز بودنش می‌ترسیدن من واسم طبیعی بود و خیلی راحت بلندش میکردم و عوضش میکردم
فقط تنها چیزی ک اذیتم میکرد مسخره اطرافیان بود بازم الان بچم ریزه میزس و ب بچهای ۵ ماه نمیخوره ولی خدا رو هر روز شکر میکنم ک سالمه
و الان خیلیا بهم میگن چقد خوب تونستی بزرگش کنی و ا پسش بر میای
و من هر روز خداروشکر میکنم بابت این نعمت ک بهم داده🥲❤️
1404/1/13
مامان فندق مامان فندق ۵ ماهگی
ادامه
گذشت تا ساعت 6 دارو دوباره عوض شد و من شدم 4 سانت برام توپ اوردن و ورزش بیشتر ومن همچنان رحمی ک میکشه بالا شدم 4 .60 ماما خوشحال ک وو بشی 5 سانت تمومه و ماهم خوشحالتر ک کم مونده بچمو بغل کنم
تا ساعت 8 ک دیگ تحملم تموم شد با همسرم تماس گرفتم ک نمیتونم درد بکشم بیا بگو عملم کنن دکتر معاینم کرد و شده بودم 4 سانت و گفت نمیتونه میبرم عمل اما ماما اصرار ک دهانه رحم کاغذیه کاغذیه ولی همسرم قبول نکرد و دکترم گفت 20 ساعته بچه بدون آبه
ساعت 10 من سزارین شدم و حین عمل حرف دکترو شنیدم ک ببین چه بند نافی پیچیده
خدا اونجا بهم رحم کرد ک منو بچم سالم از اون بیمارستان اومدیم بیرون و دخترم ب دنیا اومدنی دست و پاش کامل کبود بود
نه از بلوک زایمان رازی بودم نه از پرسنل نه خوده بیمارستان و نه خانوم کریمی ک نام دکتر رو فقط یدک میکشن
بیمارستان پارسا تهران ک بجز تولد دخترم یه خاطره تلخ برام ساخت و هر رمانی ک همسرم یاد میکنه میگ خدا شمارو دوباره ب من داد و من میگم خدا بهمون رحم کرد ک سالم اومدیم بیرون
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ ۷ ماهگی
سلام مامانا امروز بچم عین دیروز هی سرم و آمپول و دارو تزریق شد بهش یکم پاش بهتر شده اما خوب خوب ن صبحی دکتر اطفال آمد دید گفت اوه همچی خوب باشه و ابنا فردا ازمایش خون میگیریم و مرخصه یکم آروم شدم تا اینکه عصری آمد و میگه باید حتما حراج بیاد ببینه بچم یبار از ظهر این سرم از دستش کنده شد رگ پاره شد باز اینقد سوزن سوزن کردن نتونستن بزنن پرستاران بردمش nlcuتا تونسته رگ بگیره به یه بدبختی شیر میدم و پوشک میکنم آروم و قرار نداره اصلا خدایا خودت کمک کن یه صبر بزرگ بهم بده مامانا شما برای بچم دعا کنین حالش خوب بشه
داشتم میگفتم باز دکتر اطفال عصری آمد و گفت جراح باید بیاد ببینه دیگه ساعت 9و نیم شبی آمد دید گفت به آقام بره بیرون بهش گفت اگه رصایت میدین عمل کنم که من فهمیدم آقام گفت ببینم مامانش چی میگه حالا دارم دق میکنم فقط بخاطر یه واکسن چ بلاها سر بچم ک نیومد من و آقام میگیم عمل خیلی بهتره بیهوش میکنه و عمل کوچکی میگه تو این ماه 6نفرو همین عمل کرده تا خوب شدن
و کمی عوارض و داره و یک روز بعد عمل نهایتا ترخیص میشه من و باباش میگیم که عمل بشه حالا چون بعدا میدونم یهو تب نمیکنه عفونت شدی تر نمیشه خدا نکرده تشنج کنه و بره تو خونش بدتره نیس مامانا بیایین دلداری بدین کمک میحکخام ازتون چکار کنم بیایین بگین دکتر منتظره جوابمه،؟! 🥲🥲🥲میدونم لااقل اگه اذیتم بشه خیلی بهتره چون عفونت تو بدنش نیست مادرشوهرم همراهمون میگه نه اینکار نکنی بچه گناه داره آخر چ کنم اینطور چیزی دیدین تا حالا کسی بوده؟!؟!؟!
مامان گل پسر و حسین مامان گل پسر و حسین ۶ ماهگی
وای خدا داغونم .پسر من از اول ک دنیا اومد رفلاکس داشت بصورت آشکار یعنی گاهی ک زیاد می‌خورد شیر سالم و گاهی هم پنیری برمیگردوند اما چون روند وزنگیریش خوب بود یکی دوباری ک بردمش دکتر گفت نیاز ب دارو نیست ، تا این ک ۴ و نیم ماهگی ک بردمش دکتر ک ۷ کیلو بود دکتر گفتم ک خوب شیر نمیخوره و مدتیه وزنش رو ۷ مونده گفت شروع کن کمکی غذاش و بده و چیز دیگه هم نداد . اما من راستش حیفم اومد انقدر زود غذاش و شروع کنم چون پسر اولم و تا غذا دادم وزن گیریش افتضاح شد از اون روز بعضی روزا خوب بود می‌خورد بعضی روزا هم ن تا اینکه وزنش کردم دیدم ن تنها اضافه نشده یکمم کم شده ، خودم یه شیر خشک بیومیل پلاس گرفتم با قطره چکان و سرنگ روزی ۳۰ تا ۶۰ تا کمکی بهش میدادم ، بعد از ۱۰ روز ک وزنش کردم نیم کیلو اضافه شده بود . حالا مشکلم اینه ک چند روزه همش گریه میکنه از شیر خوردن امتناع میکنه تو بیداری ب هیچ وجه نمیخوره متوجه میشم گرسنه اس اما نمیخوره هیچ جوره با قطره چکان هم همونطور گریه و بیقراری میکنه ...نمیدونم چیکارش کنم امروز از سر ناچاری یکم فرنی آرد برنج درس کردم یه قاشق کوچولو بهش دادم ...نمیدونم ادامه بدم غذاش و شروع کنم دیگه یا نه دو هفته دیگه ۶ ماهش میشه ، الان سینه ام داره میترکه از صبح فقط در حد یکی دو دقیقه میگیره همش ول میکنه؟ چیکار کنم ب نظرتون ببرمش دکتر؟