۸ پاسخ

چقد جالب ولی من نظرم کاملا برعکسه توعه😕 من از وقتی دخترم ۴ماهه بود رفتیم مسافرت خیلی هم باهاش بهمون خوش میگذره اصلااا اذیت نمیکنههه تو مسافرت فقط کافیه جای خوابش راحت باشه و غذاش اوکی باشه بقیش حله ک ما هربار رفتیم غذایی خوردیم ک دخترمم بتونه بخوره واس وقتایی هم ک بی حوصله بود میخوابوندمش تو مسیر هرجام بیدار بود براش بازی میزاشتم بازی میکرد یا کارتون🥰. ایشالا دفعه بعد همکاری میکنه باهاتون عزیزم

چه دل و جرعتی داشتی رفتی😮
من جرعت نمیکنم یه ۳.۴ روزی برم شمال اصلا فکرشم برام سخته میدونی بعضی بچه ها درکل راحتن آرومن ولی بعضیا نه الان دختر من تو خونه پدرمو درآورده حالا چه برسه تو ماشین و مسافرت باشم وای وای

عزیزم ایراد نداره اینم یه تجربه و خاطره جدید بود که با نویان جون کسب کردی ایشاالله دفعات بعد بیشتر خوش میگذره

وای منم رفتم کیش تنهایی تو هواپیما داغونم کرد میخواستم خودمو بکشم بعدش که همسرم اومد اصلا نتونستم بگردم و چیزی بخوریم همسرم گفت بیا شهریور بریم ترکیه گفتم اصلا نمیام وقتی بهمون خوش نمیگیذره فقط پول خرج کنیم چه فایده

کجا رفتین برای مسافرت
میگن مسافرت رفتن با بچه یه خودزنی واقعیه ک والدین خودشون این تصمیم میگیرن😅🤣

چقد بهتون سخت گذشته من دوست دارم تنهایی برم یه جای دور غم های دلمو خالی کنم ولی نمیشه

وای خیلی سخته منم رفتم مسافرت توچشمم دراومد بچه باید دوسال خورده ای بشه بعدجای بره آدم

یک بار پی‌پی کرد تو ۵ روز

سوال های مرتبط

مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۱ سالگی
تجربه سفر با دوقلوها
اصفهان_مشهد
میدونم خیلی دیره اما بذارید پای روزای سخت دوقلو داری

من سخت ترین مرحله سفرم مسیر بود چون قرار نبود هتل بریم و برنامه خونه بود پس برای مسیر تصمیم گرفتیم تایم خواب بچها یعنی شب راه بیفتیم خواب روز رو اون روز حذف کردیم و شب بعد شام راه افتادیم و طبق برنامه بچها توی ماشین خوابیدن البته تاثیر تشک بادی که عکسشو براتون گذاشتم خیییلی زیاد بود و عقب ماشین رو مثل یه تخت کرده بود که بچهارو روش راحت خوابوندم و خودم وسطشون نشستم و شیر دادم تاخوابیدن تا صبح همش شیشه ها اماده بودو به محض اولین تکون بهشون شیر میدادم و دوباره میخوابیدن یه کیف حاوی زیرانداز یه بار مصرف و دستکش و پوشک و دستمال مرطوب اماده کرده بودم که یکی بچها پی پی کرد و تمیز کردنش سختت بود و اصلا نمیموند رو زیرانداز تفر بعدی رو شستم و خیلی راحت بود. ازصبح تا ظهر ک برسیم با یه جعبه خوراکی و اسباب بازی سرگرمشون کردم و خوب بود توی مشهد مشکلم غذا دادن بود چون صندلی غذا نداشتم
هرچقدر مسیر رفت خوب بود تو مسیر برگشت ماشینمون خراب شد و یه یه ساعتی موندیم تو بیابون ک سخت بود
سوالی دارین بنویسین برام
مامان دایان مامان دایان ۱۵ ماهگی
توی خونه تنهام دایان هم خوابه یهو افتادم توی گالری گوشیم عکس ۶ ۷ ماهگیش رو دیدم فکرم هزارجا رفت
یادم افتاد مادرشوهرم چقددد اذیتم کرد تا بچه ام به این سن رسید اول اول که زنگ میزد به شوهرم ببر گوشش رو حجامت کنین زردی تموم شه
به حرفشون گوش نکردم و بچه رو بردم زیر دستگاه تا یکماه دایان زرد بود هر روز میگفت ببرین حجامت
من انقد گریه میکردم تا اینکه سر این قضیه افسردگی زایمان گرفتم
بعدش از ماه دوم میگفت چقد ریزه چقد ریزه بچه فلانی چاق و چله اس و ....
یه روز میگفت شیرت کافی نیست یه روز میگفت چرا کمکی شیرخشک میدی بچه دیگه سینه رو ول میکنه یعنی خودشم با خودش درگیر بود
از چهارماهگی میخواست چیز میز کنه تو حلق بچه من هر سری میرفتم خونشون با ضعف اعصاب برمیگشتم
توی شیردهی تا ۶ ماهگی دایان از وزن ۷۴ شدم۸۴ بخاطر افسردگی زایمان و پرخوری
هی میگفت چقد چاق شدی چقد زشت شدی بچه چاق نمیشه تو بجاش داری چاق میشی
من رژیم گرفتم شدم ۷۰ کیلو باز میگفت لاغر شدی زشت شدی😁😂
از ۶ ماهگی میخواست غذاسفره و چایی و هر کوفتی که خودش می‌خورد به دایان بده من نمیذاشتم بازم تا یکسالگی دعوا داشتم که ندین بهش 😁😂
یه روز میگفت چرا گردن نمیگیره
یه روز میگفت بچه فلانی دورررری گردن میگیره
دایان گردن گرقت بعدش میگفت چرا دندون درنمیاره چرا نمیشینه چرا چهاردست و پا نمیره چرا راه نمیره
الانم میگه چرا حرف نمیزنه
البته من الان روی شخم چپ پسرم دایورت کردم
ولی اون زمان میتونست بهترین روزای زندگیم باشه ولی همش حرص خوردم و گریه کردم و هیچی از نوزادی بچه ام نفهمیدم
خانمای عزیزی که تازه زایمان کردین مثل من نباشین از همون اول بیخیال باشین و یه گوش در باشه یکی دروازه از بودن با نینی لذت ببرین....