اقا این پرستاره دوباره رفت دیدم نه دارم از درد میپیچم وهی ناله میکنن یه هم اومد گفت چراتوانقد ناله میکنی بابا هنودوسانتی البته فهمیدم که فکر کرد من دارم دروغ میگم و از این دخترا نازک نارنجیم 😁یکی دیگ اومد گفت تو رو با دوسانت کی بستری کرده گفتم کیسه ابم پاره شده خب خلاصه هی میگفتم منوباز کنین درد دارم یکم راه برم ورزش کنم دردم کم شه انگار خیال گوزشون نبود میگفتن باشه باشه نیم ساعت دیگه باز اومد معاینه کرد گفتم چندسانته گفت ۴سانت بعد یه قرص زیر زبونی داد بهم رفت اقا دردا زیاد شد داشتم میکنم این میله هارو فقط دادن کشیدم وبا نفس عمیق اونارو رد میکردم تا اینکه دستشوییم گرفت صداشون کردم گفتم من دسشویی دارم ها یا بیاین باز کنین یا کار خودمو میکنم خلاصه بگم موقع دردا هی ذکر میگفتم واب زمزم به نیت شفا میخوردم اقا این اومد با بی اهمیتی دوباره گفتم من دسشویی دارم (البته بخاطر کرچک بود چون چندروز بود دسشویی نکرده بودم)گفت وایسا اومدن که یه ببینن منو چک کنن دیدم یه هم داد زد بیاین داره زایمان میکنه منو میگی شاخ دراوردم اخه از وقتی بستری شدم کلن نیم ساعت نشده بود پرسیدم مگه فول شدم گفت اره🤔😯😮باور نمیشد بعد گفت نگا عزیزم من موهاشو میبینم سه تا زور بزنی تمومه منم گشنه بودم لامصب جون نداشتم خلاصه شروع مردم حبس کردن نفس و زور زدن اونم هی میگفت یه جوری زور بزنه موفوع کنی اقا ما زور زدیم مدفوع هم کردیم ولی نفس کم میومد اونم استراحت میداد میگفت با درد بعدی بیشتر زور بزنی خلاصه فشار اوردم اینا دیگه یه جیغ بلند اخر و اومد بیرون و صدای گریه

۱۱ پاسخ

ای جانم 🥺 کاش برای همه مامانا راحت باشع

چه قدر خوب
مبارکه عزیزم

من فوبیای مدفوع کردن دارم ادم از خجالت اب میشه البته میدونم برا اونا اهمیت نداره،از ۴سانت تا فول شدن چقدر طول کشید؟بخیه هم خوردی؟

چه باحال نوشتی ما زور زدیم مدفوعم کردیم...😂😂😂 کلی خندیدم
پا قدم کوچولوت مبارک❤

الهییی عزیزممم خدا قوت بهت چه لحظات سخت و شیرینی قدمش مبارک❤️😍

آره عزیزم خداروشکر که بخیر چشت روشن شد ونینی کشلو رو به سلامتی بغل گرفتی مبارکت باشه جانم 💋💋🥰🥰😘😘

ماشاءالله راحت زایمان کردی🤩
قدمش پرخیر و برکت گلم

چقدر زود فول شدی من ده ساعت درد کشیدم دهانم سرویس شدد

مبارکت باشه عزیز دلم فکر کنم خوش زایی سر بچه های قبلی هم همینجور بودی

اپیدورال نکردی؟
خوشبحالت چقد زود فول شدی

دردش خیلی وحشتناکه؟؟

سوال های مرتبط

مامان ماهان 🩵 مامان ماهان 🩵 ۲ ماهگی
بعد رفتم زایشگاه تا تاریخ سونو رو نگا کردن دیدن ۳۵ هفته ۴روزم گفتند برگرد برو گفتم درد دارم دهانه رحمم بازه گفتند تا دوهفته دیگه میتونی نگه داری خلاصه خیلی اذیتم کردن تا بستری کردنم دکترم زنگ زد بهشون دعوا کرد گفت مریضم زایمان میکنه
بعد منو بردن او اتاق گفتند که باید باشی با دردای خودت پیش بری ساعت ۱۲ بود اومدن آمپول ریه زدن بعد خلاصه منم کم وبیش درد داشتم همینجوری ادامه داشت تا ساعت پنج ونیم دکترم اومد گفتم که من امروز زایمان میکنم یا نه گفت بعداز مطب میام کیسه آبتو پاره میکنم تا زایمان کنی
خلاصه دکترم ساعت ۱۰شب اومد کیسه آبم پاره کرد همچنان کم درد داشتم از ۱۱دردام وحشتناک شروع شد دکتر اومد معاینه کرد گفت ۵سانتی
البته هیچ آمپول فشاری بهم نزدن اینا دردای خودم بود
دکتر معاینه کرد رفت ساعت ۱۲ اومد واقعا دیگه نمیتونستم تحمل کنم دردارو دکترم با فوت کردن که بهم یاد داد عالی بود به محض اینکه دردام شروع می‌شد با فوت کنترل می‌کردم تا یه ربع به یک احساس مدفوع داشتم دکترم گفت سر بچه دیده میشه تا کاراشونو کردن بایه زور عالی
ساعت ۱شب به دنیا اومد پسرم
بعد دیگه دکتر شروع کرد به بخیه زدن ترمیم هم کردم
۳۵ هفته ۵روزم بود پسرمم با وزن ۲۸۰۰
مامان دلوین مامان دلوین روزهای ابتدایی تولد
#تجربه زایمان طبیعی
پارت دو
خلاصه مارو بستری کردن ساعت هشت و نیم بهم نصف قرصی دادن خوردم
بعد از خوردن قرصع بالا آوردن من شروع شد یه ربع بعد اومد بهم سوند وصل کرد و کیسه ابمو سوراخ کرد و سرم وصل کرد ب رحمم گفت این همون امپول فشاره کم کم دردای پریودی اومد سراغم و کمرم میگرف مامانم با روغن سیاهدانه ماساژ میداد
ساعت ۱۱شد و من هی درد میومد سراغم و میرف دوازده شد اومد معاینه کرد ۳سانت بودم باز هی درد داشتم و فشار میومد ب مقعدم و همچنان بالا میاوردم و همش میرفتم دسشویی ساعت یک و نیم دردام بیشتر شد جوری ک میگرف جیغم میرف ت هوا اون موقع ۵سانت بودم و باز بالا میاوردم تا ساعت پنج همین بودم ساعت پنج عصر اومد معاینه کرد گف کم‌کم داری فول میشی دکتره اومد بالا سرم و هی میگف وقتی درد میاد سراغت فشار بیار ب مقعدت انگار یبوستی و میخایی مدفوع کنی همچنان من زور میزدم و بالا میاوردم
بچه که اومده بود تا کانال زایمانی من از طرف لگن راست باز نشده بودم چون تو بارداری زیاد به پهلو راست میخابیدم دکتر گف همکاری کن دوتا زور محکم بده
منم کم کم داشتم زور میدادم و تشنج کرده بودم و فشار ب قفسه سینم میومد خلاصه با اون دو سه تا زور محکم بچه نیومد و گیر کرد ت لگن راست و برش زدن تا بچه دنیا اومد و منم ۴۰,تا بخیه خوردم و الان که میخام راه برم یا وایسم تنگی نفس دارم و تپش قلبم بالا می‌ره
بچمم ساعت پنج و نیم عصر با وزن۳۲۰۰ به دنیا اومد
مامان هلما و ماهان❤️ مامان هلما و ماهان❤️ ۱ ماهگی
#پارت چهارم زایمان طبیعی
گفتم آخه من هیچی نیاوردم دکتر گفتم هر لحظه ممکنه بچه بدنیابیادتو ماشین بدنیابیاد میخوای چیکار کنی خطرناکه سر بچه هم بااینکه بازی ولی سرش تو کانال زایمان نیست
گفت زود برو بیمارستان
منم الان میام بالاسرت ساعت هشت بود
(دکتر خودمو ویژه گرفته بودم بالاسرم )
رفتیم بیمارستان منو بستری کردن شوهرم اومد خونه تا وسایل هارو برداره
وسایل ها هم از قبل آماده بود
منم زر زر گریه میکردم مامانم پیشم نیست مامانم تهرانه
خلاصه اومدن سرم وصل کردن و آمپول فشار زدن تا نیم ساعت درد نداشتم بعد نیم ساعت دکترم دیگه خودش اومد
از دستم دوباره آمپول دیگه زدن ساعت هشت و نیم دردام شروع شد
یواش یواش شدت گرفت شدم ۶سانت
استرس داشتم یهو دیدم خواهرم اومد انگار دنیا رو بهم دادن خواهرم دکتر قشنگ بهم روحیه میدادن
کم کم دردا داشت خیلی شدت میگرفت
دکترم هی معاینه میکرد رحممو تحریک میکرد
خلاصه تا ساعت ۹و نیم دردا قابل تحمل بود
بعد اون که شدم ۸سانت دیگه دردا به اوج خود رسیدم وقتی هم درد می‌اومد دکترم هی می‌گفت زور بزن و ومن از شدت درد نمی‌تونستم بزور یکی دوتا زور میزدم
مامان امید مامان امید ۲ ماهگی
تجربه ۳ زایمان طبیعی
تقریبا ساعت دو بود که سرم و آمپول فشارو زدن بعد نیم ساعت دو نیم سانت شدم گفت پیشرفتت خوبه یه آمپول زد عضلانی بود گفت برای اینکه دهانه رحمت باز شه و توپ آورد تا روش بالا پایین شم و چرخش لگن انجام بدم یکم بعد معاینه کرد هنوزم دو نیم بودم گفت اگه میخوای کمکت کنم و تحمل درد داری یه کاری میکنم گفتم اوکی ، گفت ولی درد داره ها گفتم اشکال نداره میتونم تحمل کنم ، اومد دستشو داخل کرد گفت تا میتونی زور بزن دستمو بیرون کن وقتی اینکارو کردم کیسه ابم پاره شد و بعد اون تازه دردای اصلیم شروع شدن طبیعتاً بعد بیشتر شدن دردا دهانه رحمم بیشتر باز میشد و پیشرفت میکرد بخاطر خوراکیایی که خورده بودم و ورزشا دهانه رحمم نرم شده بود بخاطر همین زود جلو میرفتم ،خاهرمم پیشم بود همش کمرمو ماساژ میداد حین دردا و تو ورزشایی که ماما میگفت کمکم میکرد
تا رسیدم ساعت یازده دردارو با نفس عمیق کشیدن رد میکردم وسط دردا موقع استراحت کلا بنظرم از حال میرفتم با اومدن درد چشام باز میشد، به هفت سانت رسیده بودم که ماما گفت بچه افت ضربان قلب پیدا کرده باید زودتر زایمان کنی هی معاینه میکرد و می‌گفت دستمو فشار بده بیرون یکم بعد دکتر و یه مامای دیگه رو صدا کرد چون دید نمیتونم درست حسابی زور بزنم اونا رو شکممو فشار میدادن تا کمکم کنن وقتی دیدم بچه بیرون نمیاد گفتم پارم کنین ماما گفت حیفه هیچوقت اینکارو نمیکنم چون ماساژ پرینه انجام دادی کاملا راحت میتونی بدون پارگی زایمان کنی مخصوصا که بچه هم کوچولوه
مامان بردیا مامان بردیا ۱ ماهگی
پارت ،2دیگه هیچی معاینه کرد گفت یک سانت باز شده من درد نداشتم دیگه تا وقتی کارامو انجام داد کاغذ بازی اینا شد همون 2دیگه باز معاینه کرد گفت بریم زایشگاه باهمون یک سانت دیگه مادرم رفت تو استراحت گاه منم باماماخودم رفتم تو زایشگاه شانس خودم مامام همون شب شیفت بیمارستان بود دیگه هیچی رفتیم تو زایشگاه من رفتم تو اتاق مامامم رفت گفت تا 4 سانت باز بشه میام رفت بیرون اتاق ولی همونجا بود دیگه یه ماما دیگی اومد سرمو وصل کرد قلب بچه رو ازاون چیزا گذاشت که همجوری بزنه دیگه رفت من همجوری که دراز کشیده بودم هی درد داشتم کم دیگه تا ساعت 3ونیم بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت شدی 3 سانت گفت رحمت خیلی خوبه نرم عالی دیگه رفت شد ساعت 4,20دقیقه اومد یه سرم زد گفت توش داروی آمپول فشار چون کیسه آب پاره باید زودتر زایمان کنی دیگه دیگه رفت من موندم با آمپول فشاردیگه کم کم هی درد می‌آمد فقط شکم سفت میشد کمرم درد میکرد تو کشام اینا فشار می‌آمد دیگه مامام اومد معاینه کرد گفت شدی 4 سانت دیگه بود نرفت دیگه منم هی دردا زیاد میشد تا ساعت 6
مامان نوراوآیحان مامان نوراوآیحان ۲ ماهگی
شوهرم که دم در منتظر بود که بریم خونه شام بخوریم یه هم گفتم بیا بیا کیسه ابم پارع شد اونم که از انتظار خسته شد بود خوشحال دوید اومد رفت کارا بستری بکنه باورش نمیشد پسرمم دم در بود ولی باهاش خداحافظی نکردم گفتم یوقت بی قراری نکنه خیلی عادی اومدم تو ولی بعدش بغضم گرفت کاش بغلشون میکردم خداحافظی میکردم همه وسایلام ولباسام رو تحویل دادم فقط تسبیحم با بطری اب زمزم رو بردم داخل دراز کشیدم بهم یه دستگا مثل همون نوار قلب دوباره بستن بهشون گفتم زود باز کنید ورزش کنم زودتر دهانه رحمم باز بشه گفتن باشه نیم ساعت دیگ باز مبکنیم منم گفت اقا با این دوسانت تا صبح هستم دیگه مامانم بیچاره هم پشت در بااین شکم گشنه چیکارکنم قارقار میکنه شروع کردم ذکر گفتن استغفر الله و لاحول ولا قوه الا بالله گفتم خدایا فقط تورو صدا میکنم جز تو هیچ قدرت نیست توکل کردم بعد دوباره اومد معاینه گفت دوسانتی رفت دیدم داره زیر دلم رو مثانه وکمرم هی درد میگیره و هی داره بیشتر میشه ساعتم نبود که بتونم اندازه بگیرم
مامان حلما🩷 مامان حلما🩷 ۲ ماهگی
داستان زایمان من 🤭
منم گفتم باشه تا ساعتای ۵ظهر من هم کلافه بودم هم خوابم میومد هم هی دسشویی داشتم میرفتم میومدم انقدم بهم زور میومد ولی فقط حس دفع داشتم دردامم دقیقه به دقیقه پشت سر هم بود
نشد و اخرش دوباره داد زدم و میگفتم درد دارم دکتر اومد گفت بخواب ببینم نوار قلبه چیا میگه تا نوار قلب و دید گفت پاشو دنبالم بیا رفتیم و یه اتاق دیگه گفت بخاب رو تخت ببینم چند سانتی تا دستشو کرد داخلم یه قلابم فرو کرد و کیسه آبم و پاره کرد همینطور ازم آب و خون میرفت که خیلی گرم بود همش استرس اینو داشتم که بچم به خشکی بیوفته سخت زایمان کنم یه یکساعتی همونطور موندم ک دردام بیشتر و بیشتر میشد اومد چنتا دستگاه وصل کردن نوار قلب خودم بچه انقباضا همه رو مانیتور بود بهم گفتن از جات پا نشو یه سرمم زدن منم چطور دارم گریه میکنم هم ترسیدم هم چون شوهرم و ندیدم خونوادمو ندیدم اومدم این اتاق زایمان کنم خیلی دلم گرفته بود
یه نیم ساعتی گذشت و من از درد داد میزدم و فقط صدای آخ و ناله ی بود ک میومد بعدش یه پرستاره اومد گفت آمپول بی حسی میخای یا ماسک ک دردات کمتر بشه منم گفتم امپول نمیخام ماسک میخام امپول عوارض داره گفت باشه رفت آورد و گفت هر وقت دردت زیاد شد محکم نفس بکش دردت و کمتر میکنه چشمتون روز بد نبینه دستگاه دردامو نشون میداد تا ۹۹تا میرفت و صدای دستگاه درمیومد و چراغ قرمز میزد با اون ماسکم سرم گیج میرفت و حالم داشت بهم میخور انقدرم داد میزدم کسی نمیومد تو اتاق تنهایی مونده بودم و تپش قلب گرفته بودم جیغ میزدم
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۲ ماهگی
تجربه زایمان من پارت سوم
تا یه بار دیگه هم معاینه کردن بازم من دو سانت بودم گفتم خب میخواین یکم راه برم بهم سرم وصل بود ولی نمیدونم سرم چی بود فکر کنم برای جبران کمبود مایعات بود چون من تند تند ادرار داشتم ، نوار قلبی که بهم وصل کرده بودن باز کرد گفت خب راه برو یکم راه رفتم و ورزش کردم و بعدش دراز کشیدم تا صبح شد هی ازشون میپرسیدم نوار قلبش چطوره میگفتن مشکلی نداره خوبه خیالم راحت میشد ، ساعت هفت که شد داشتم ضعف میکردم گشنم بود کولر خاموش کرده بودن خیلی هم گرم بود ، یه ماما اومد گفت گشنت نیس ؟ همراهت برات چیزی نیاورده ؟ از استرسی که برای بچه داشتم گفتم نه هیچی نمیخوام ، ساعت ۹ قرار بود امپول فشار بزنن ، که دوباره اومدن معاینه کردن و یکی دیگه اومد تو اتاق من بستری شد ، قسمت های بستریش دو تخته بود ، من دیگه داشتم ضعف میکردم و خیلی گرمم بود هرچی میگفتم کولر نمیزدن فقط الکی میگفتن روشنه گفتم دارم ضعف میکنم میگفتن باشه ، به ده نفر گفتم اخر سر یکیشون اومد گفت خونه ی خودتون مگه ساعت چند غذا میخوری ، دیگه هیچی نگفتم تا یکیشون اومد گفت امپول فشار ساعت ۸ میزنیم گفتم خیلی گرمه من واقعا ضعف دارم خیلی گشنمه گفت صبحونه نخوردی ؟ گفتم نه وقتی بخوان امپول فشار بزنن اشکالی نداره بخورم ؟ گفت نه اشکالی نداره میگم یکم زودتر بیارن
وقتی اوردن ک من بهم امپول فشار وصل بود و درد داشتم و کلا افتاده بودم رو تخت ، سه تا دونه خرما و یه خیار سبز با بی حالی تمام خوردم و حالم بد بود دیگه نتونستم بخورم ، برام توپ‌ اوردن یک ساعت و نیم رو توپ ورزش کردم شدم ۴ سانت ، دردام شروع شده بود و فقط نفس عمیق میکشیدم زنگ زدن ماما همراهم اومد
مامان tanya مامان tanya ۲ ماهگی
تجربه زایمان
روز سه شنبه بود که هرکاری میکردم بچه بزور تکون میخورد من ترسیده بودم گفتم تا صبح میمونم اگه خوب نشد میرم ان اس تی خلاصه صبح شد ولی همچنان خبری نبود من خودمو رسوندم بیمارستان نزدیک محلمون نوار قلب خلاصه نوار قلب رو گرفت گفت خوب نیست انقباض هم داری باید بستری بشی منم بستری شدم رفتم بالای تخت بعد یه ساعت اومدن یه قرص گذاشتن زیر زبونم برا باز شدن دحانه رحمم فاید نداشت هی دو سانت بودم بعد دو ساعت دیگه که گذشت معاینه کردن فایده نداشت بازم یدونه دیگه گذاشتن خلاصه نه خبری از درد بود نه چیزی تا اینکه اومدن سرم سوزن فشار رو وصل کردن برام بازم فایده ای نداشت و روز دوم اومد که من بستری بودم بازم آمپول فشار رو زدن هی میومدن معاینه ولی من تغیری نکرده بودم تا روز سوم هم اومد اینو بگم قبل اینکه بیام بیمارستان یه دردی میومدو میرفت فکر نمیکردم مال زایمان باشه روز سومم ساعت نه صبح بازم آمپول فشار رو زدن یه ساعت گذشت دردام زیاد تر شد بعد یهو احساس کردم خیس شدم دکترم صدا زدم اومد نگاه کرد گفت کیسه آب پاره شده که ساعت یازده بود یه ساعتی گذشت یکی از پرستارا اومد گفت باید اعضام بشی جای دیگه منم ترسیدم گفتم مگه چی شده گفت چیزی نشده امروز پرستاری که بیاد بی هوشی بزنه نمیاد بیمارستان خلاصه آمبولانس آوردنو منو بردن بیمارستان دیگه اونجا هم از ساعت یک تا نه شب فقط سرم قند میزدن از ساعت نه بازم اومدن سوزن فشار دیگه رو وصل کردن منم کمکم داشت حالم خیلی بد تر میشد معذرت هرچی خورده بودمو بالا آوردم بهشون گفتم این چهارمین سوزن فشاره که میزنن گفت پس چرا گزارش ندادن
مامان دنیز مامان دنیز ۲ ماهگی
تجربه زایمان ،۴
دردام بیشتر شد. ماما اومد معاینه کرد گفت هووو هنوز چهار سانتی 😐😐😐 من موندم همینجوری این همه درد فقط برا چهار سانت اونم ۳ ساعتها دارم درد میکشم خلاصه گفت برو دستشویی بیا یه سرم بزنم
آخه بالا میاوردم از شب قبلش هم چیزی نخورده بودم یعنی از ۴ بعد از ظهر هیچی حتی شبش شام هم نخوردم گفتم میرم بیمارستان می‌خوام چیکار فرداش می‌خوام مرخص شم دیگه
بعد خیلی بهم حس مدفوع میمومد یهو
رفتم دستشویی به بهانه این که مدفوع دارم رفتم با کنر خمیده پر از درد همین که نشستم دیدم نه حس مدفوع نیست بچه داره میاد
از دستشویی داد زدم من حس مدفوع دارم بهم گفتن زود باش بیا ببینم شاید سر بچس
خدا می‌دونه به زور خودم به تخت رسوندم گفت آفرین فولی حالا اینجا هر موقع زور داشتی زور بده یعنی کلا ۱۰ دقیقه نبود بهم گفته بود ۴ سانتی ساعت ۱۲ بود تا ۱۲:۲۰ دقیقه هر موقع زور میومد یجوری داد میزم زور میزدم ببخشید انگار میخوای مدفوع کنی کلا اون‌ هوار موقع زور زدن دست آدم نیست
دیگه هی اومد معاینه گفت آفرین داره میادگفت پاشو برمی اونیکی اتاق یکی از پرستار اومد گفت بریم با زور خدا شاهده رفتم ولی وقتی فول شده بودم اینم بگم اون درده می‌ره فقط حس زور میاد رفتم رو تخت داشت دعای قبل از اذان میخوند منم همش دعا کردم اون موقع
رفتم رو تخت گفت زور بزن منم تا حد توان زور میزدم بعد نفس می‌گرفتم
اینو بگم بهم بیحسی زد بعد اولش دوتا زور زدم بعد برش زد برشش حس کردم ولی در مقابل اون همه درد اصلا حس نمیشه
سه تا زور زدم بچه اومد بیرون
خدا شاهده یهو دردام رفت حس کردم تازه متولد شدم
بعد یکی هم کنار من زایمان میکرد من اون دردامون هم با هم شروع شده بود اون‌ماما همراه داشت من نه تو زایمان هم باهم بودیم