داستان زایمان من🤭
من ۳۹هفته و ۲روزم بود ینی چهارشنبه از صبح دردای ریز داشتم ک مثلا تو یه ساعت یا ۲ساعت یهو میگرفت شکمم بعد ول میکرد همینطور گذشت تا شب ساعتای ۹ک با شوهرم رفتیم پیاده روی و بعده اون یه بستنی خوردیم و برگشتیم خونه ساعتای ۱۲شب بود ک من دردام بیشتر شد مثلا هر ۲۰دقیقه یه دلدرد داشتم و بچمم همینطور داشت تکون میخورد اولش فک کردم چون بستنی خوردم از اونه شوهرمم هرچی میگفت بریم بیمارستان میگفتم نه صبر کن بیشتر شد میگم بهت میبری اون خوابیدو من تا ساعت ۳شب دوبار حموم رفتم و تو تشت آب گرم نشستم و بعدش تو خونه راه میرفتم .شوهرم پاشد که بره سره کار گفت اگه دردت بیشتر شد بهم زنگ بزن برگردما منم گفتم باشه اون رفت و من دردام هر ۱۰ دقیقه یا ۸ دقیقه شد که زنگ زدم شوهرم گفتم برگرد بیا کیفو مدارک بچه رم برداشتم و ساعت ۴صب رفتیم بیمارستان فرقانی یا همون نیکویی گفتن بخاب نوار قلب بگیریم .تو دستگاه انقباضا رو نشون میداد و نوار قلبم خوب بود ولی گفتن تا دکتر بیاد بخواب دردام همونطور پشت سر هم بود هر ۱۰ دقیقه یکبار ولی شدتش معمولی بود

۳ پاسخ

خب بعدش چی شد؟

بچه اولتونه؟

به سلامتی عزیزم مبارک باشه

سوال های مرتبط

مامان حلما🩷 مامان حلما🩷 ۴ ماهگی
داستان زایمان من 🤭
منم گفتم باشه تا ساعتای ۵ظهر من هم کلافه بودم هم خوابم میومد هم هی دسشویی داشتم میرفتم میومدم انقدم بهم زور میومد ولی فقط حس دفع داشتم دردامم دقیقه به دقیقه پشت سر هم بود
نشد و اخرش دوباره داد زدم و میگفتم درد دارم دکتر اومد گفت بخواب ببینم نوار قلبه چیا میگه تا نوار قلب و دید گفت پاشو دنبالم بیا رفتیم و یه اتاق دیگه گفت بخاب رو تخت ببینم چند سانتی تا دستشو کرد داخلم یه قلابم فرو کرد و کیسه آبم و پاره کرد همینطور ازم آب و خون میرفت که خیلی گرم بود همش استرس اینو داشتم که بچم به خشکی بیوفته سخت زایمان کنم یه یکساعتی همونطور موندم ک دردام بیشتر و بیشتر میشد اومد چنتا دستگاه وصل کردن نوار قلب خودم بچه انقباضا همه رو مانیتور بود بهم گفتن از جات پا نشو یه سرمم زدن منم چطور دارم گریه میکنم هم ترسیدم هم چون شوهرم و ندیدم خونوادمو ندیدم اومدم این اتاق زایمان کنم خیلی دلم گرفته بود
یه نیم ساعتی گذشت و من از درد داد میزدم و فقط صدای آخ و ناله ی بود ک میومد بعدش یه پرستاره اومد گفت آمپول بی حسی میخای یا ماسک ک دردات کمتر بشه منم گفتم امپول نمیخام ماسک میخام امپول عوارض داره گفت باشه رفت آورد و گفت هر وقت دردت زیاد شد محکم نفس بکش دردت و کمتر میکنه چشمتون روز بد نبینه دستگاه دردامو نشون میداد تا ۹۹تا میرفت و صدای دستگاه درمیومد و چراغ قرمز میزد با اون ماسکم سرم گیج میرفت و حالم داشت بهم میخور انقدرم داد میزدم کسی نمیومد تو اتاق تنهایی مونده بودم و تپش قلب گرفته بودم جیغ میزدم
مامان معجزه(رادین) مامان معجزه(رادین) ۲ ماهگی
تجربه زایمان

پارت دوم#

روز چهارشنبه ۱۱ تیر از غروب بعد داشتن رابطه بدون جلوگیری دردام خیلی زیاد شد و فاصله کم اما باز قابل تحمل بود اما به وضوح مشخص بود تاثیرش . شب رو با قرص مسکن استامینوفن صبح کردم اما ساعت ۴ باز بیدار شدم نتونستم بخوابم درد کولیکی توی کمرم و قسمت لگن داشتم که می‌گرفت ول میکرد صبح شوهرم رو بیدار کردم که بریم بیمارستان اما چون بیمارستان خصوصی کمی از ما دور بود گفتم بریم دولتی معاینه بشم اول که آیا اصلا تغییر کردم یا نه بعد برم رفتم بیمارستان و اونجا گفتن ۲ سانتی نوار قلب بچه رو گرفتن خوب بود و گفتن فعلا زایمانی نیستی برو دردات بیشتر شد بیا منم ساعت یک ظهر آمدم خانه ماما بیمارستان گفت افاسمان خوبی داری عصر بیا دوباره معاینه شو اومدم ورزش کردم حمام کردم رو توپ کار کردم دردام بیشتر شد شدتش فاصله ش هم کمتر شد تقریبا زنگ زدم دکترم گفت برو بیمارستان خصوصی که بهت نامه دادم معاینه کنن رفتم اونجا معاینه شدم گفت ۲ فینگری تعجب کردم با این همه درد که بیشتر شده چرا هنوز ۲ سانتم اونجا هم نوار قلب دادم خوب بود اما چون درد داشتم و انقباض ثبت شد بستری شدم ساعت ۱۰ شب برای زایمان طبیعی عصر قبل از اینکه بیام بیمارستان دکترم گفت روغن کرچک بخور و مایعات و غذا نخور یا خیلی سبک منم روغن خورده بودم خیلی روان شدم اسهال معده مم خالی بود گفتن آبمیوه و کیک بخور برای nst دردام هی داشت بیشتر میشد با فاصله کمتر تا ساعت ۱۲ شب درد داشتم اومد برام آمپول فشار زد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی تقریبا و دردام خیلی زیاد بود اما باز یه جوری تحمل میکردم تا اینکه ده دقیقه بعدش اومد آمپول فشار زد یعنی ساعت شد ۱۲:۳۰ من حس کردم دارم میمیرم از درد وحشتناک بود زنگ زدن دکترم خودشو رسوند
مامان آقا کوروش🫀 مامان آقا کوروش🫀 ۴ ماهگی
مامان مهیار🤎🐻 مامان مهیار🤎🐻 ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 1
سلام بعد از 4 شب بی خوابی
خب من کلا ده روزی بود ورزش رو شروع کرده بودم اما کم روزی نیم ساعت پیاده روی فقط
این دو سه شب آخر دیگ کردم روزی دو ساعت پیاده روی 100تا اسکات و حموم آب گرم
و شیاف گل مغربی شب آخر دوتا گذاشتم و بعدشم رابطه بدون جلوگیری داشتیم بعد از رابطه دردام شروع شد ساعت 1 شب بود گرفت تا ساعت 6 دیدم ول نکرد و چون تجربه نداشتم کسیم پیشم نبود با همون درد رفتم بیمارستان که معاینه کرد گفت یه سانت نیمی برو بعدظهر بیا بعد ظهر رفتم همون بود ولی چون ظربان بچه نا منظم بود گفت ختم بارداری که چون مهیار تو سونوش‌ اکوژن قلب نشون داد و اون بیمارستان متخصص اطفال نداشت باید میرفتم یه شهر دیگ(شیروان) رفتیم اونجا گف دو سانتی ضربان بچه هم خوب شده و ما زیر سه سانت بستری نمی‌کنیم دیگ گف برو پیاده روی کن دور بیمارستان سه سانت بشی بستری کنیم من درد داشتم ولی هر سه چهار دقیقه می‌گرفت ول میکرد
رفتم قدم زدم ساعت ۱۲ شب رفتم ولی بازم دو سانت بودم
مامان ساحل و سهیل 🤍 مامان ساحل و سهیل 🤍 ۴ ماهگی
من اومدم با تجربه زایمان بچه دومم
من روز ۱۲ صبح حالم خوب بود پاشدم خونه جمع کردم رفتم خونه مامانم از اونجا اومدم یکم درد داشتم فقط رفتم صدا قلب بچه گوش دادم گفت ۱ سانتی خوبه قلبش برو پیاده روی کن
من اومدم خونه یکم ورزش کردم و پیاده روی کردم و رفتم ی دوش گرفتم
اومدم آماده شدم تا برم ان اس تی
رفتم ان اس تی و همه چی خوب بود معاینه کردن گفتن دو سانتی بستری نکردن گفتن هنوز زیاد مونده تا زایمانت برو خونه هر چی گفتم بستری کنید بستری نکردن راهم دور بود
اومدم خونه خمین ک رسیدم خونه نیم ساعت بعدش ی چی انگار ت دلم افتاد پایین تق صدا داد کیسه آبم پاره شد
و راه افتادیم تا بیمارستان ۱ ساعت راهه دردام‌داش شروع میشد رسیدم بستری کردن معاینه گفتن ۳ سانتی
دردام اولش قابل تحمل بود رفته رفته با سرم بیشتر شد هر ۱ دقیقه ۱ بار بود دیدن دردام زیاده اومدن سرم قطع کردن
گفتن ببینم درد عادی خودت چقد خر ۵ دقیقه ی بار شد گفتن اگه حس مدفوع داشتی مارو صدا کن صدا زدم اومدن دیدن گفتن ۴ سانتی
کردم از درد انقد جیغ داد زدم
رفتم سرویس واسه ادراد ک وقتی اومدم دردم بیشتر شد جیغ زیاد شد گفتم ی چی داره میاد بیرون انگار ک اومدن نگا کردن گفتن ۷ سانتی بردن زایشگاه انقد روز زدم میگفتن نمیخوایم پاره بشی ولی انقد زور زدم خودم پاره شد پوستم بدون اینکه اونا تیغ بزنن
ساعت ۴و ۴۰ دقیقه پسرم ب دنیا اومد همه دردام ر راحت شدم اون لحظه بعد اینکه اومد بخیه بزنه بهم یکم درد داشتم فقط
پسرم ساعت ۴ و ۴۰ دقیقه ب دنیا اومد دادن بغلم الانم فعلا بستریم تا فردا سر زایمانم برای همه مادرا دعا کردم انشالله همه بسلامتی راحتی زایمان کنن بچه اشون بغل کنن
من ک با اینکه بچه دومم بود سخت زایمان کردم
مامان فندوق مامان فندوق ۱ ماهگی
سلام مامانا من اومدم تجربه زایمان براتون بگم خلاصه شو
من از پنج شنبه صبح بیدار شدم گفتم بزار چای با زعفران با خرما بخورم شاید دیدی دردام شروع شد 39هفته 3 روز بودم خوردم شب که شد دردام شروع شد و ب 5 دقیقه رسید ساعت 1 شب رفتم بیمارستان گفت هنوز 1 سانتی و بستری نمی‌کنیم میخوای برو نوار قلب بگیر بیار رفتم آبمیوه خوردم ساعت 3 رفتم نوار قلب خوب بودم ولی درد داشتم گفت برو ساعت 6 باز بیا معاینه کنم باز 6 رفتم گف 1 نیم سانتی وای خیلی حالم بده بود دردام ولی دهانه رحم باز نمیشد گفت بری خونه راحت تری اینجا اذیت میشی دیگه اومدم خونه یکم خوابیدم گفته بودن شب بیا باز انقد پیاده روی کردم رفتم تو وان 10 دقیقه نشستم با آب گرم خیلی خوب بود دردم کم میکرد دیگه از شدت درد ساعت 10 شب رفتم باز بیمارستان گفت 2 سانتی وای خیلی دیگه حالم بده بود گفت ساعت 5 صبح باز بیا بستری میکنیم دیگه اومدم خونه نمی‌تونستم دردام کنترل کنم ساعت 1 رفتم گف 3 سانت 40 درصدی زنگ زدن ب دکترم کف بستری کنید دیگه بستری شدم
بقیه پارت بعدی
مامان نیکی✨️🐣 مامان نیکی✨️🐣 ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی/پارت اول

من ۳۸ هفته و ۱ روز کیسه آبم یهو پاره شد ساعت ۹ شب بستری شدم با دهانه رحم ۱ سانت و بدون درد
همه ماماها و ماماهمراهم میگفتن تو تا یک روز دیگه(۲۴ساعت) هم زایمان نمیکنی چون نه درد داری نه دهانه رحمت باز شده
همون اول هم دکتر شیفت معاینه کرد لگن‌مو خیلی راضی بود گفت لگنت عالیه برا طبیعی
خلاصه بستری شدم اولش درد نداشتم ماماها میگفتن باید آمپول فشار بزنی تا دردات شروع بشه ولی بعد نیم ساعت دردام شروع شد در کمال تعجب هر ده دقیقه!در حد یک دقیقه درد داشتم
در عرض نیم ساعت دردام شد هر چهار/پنج دقیقه مامایی که امپول فشار آورد بزنه گفتم هر ۴ دقیقه درد دارم کلا منصرف شد آمپولو برگردوند.اینجا حدودا ساعت ۱ و ۲ شب بود
دیگه دردام همون ۴ دقیقه بود ولی هم شدتش بیشتر شده بود هم تایم بیشتری طول می‌کشید.دوباره معاینه شدم رسیده بودم به ۵ ۶سانت(کرک و پر کل بچه‌های شیفت ریخته بود)خیلی شدت دردام زیاد بود که درخواست بی‌دردی کردم ساعت ۳ شب
بی‌دردی از دست گرفتم و سرعت پیشرفتم بیشتر شد و تحمل دردام راحت‌تر
اینجا دیگه کم کم احساس فشار هم میکردم هرچی جلو رفتم درد نداشتم احساس فشارم بیشتر می‌شد ساعت یه ربع به چهار دوباره معاینه شدم و گفتن فولی!!!حالا هر وقت احساس فشار کردی زور بزن اگه خوب زور بزنی ده دقیقه‌ای بچه به دنیا میاد
و راس ساعت ۴ نی‌نی رو گذاشتن روی شکمم!
کلللل پروسه زایمان من از ۱سانت تا ۱۰ سانت ۷ساعت طول کشید چیزی حدود ۱۷ ساعت کمتر از اونی که همه انتظارشو داشتن :)))

پ.ن:تاپینگ بعدی راز موفقیت رو میگم!😁
مامان جاناواهورا🐣🪷 مامان جاناواهورا🐣🪷 ۲ ماهگی
سلام بچها اومدم از تجربه ی زایمان طبیعی دومم بگم براتون
۱۰ تیر بود خیلی حس فشارتو مقعدم داشتم شکمم سفت میشد هم زمان حالت تهوع و سرگیجه هم داشتم رفتم دکتر معاینم کرد گفت یکسانتی ولی تخت فشار بچه سرش اومده توی لگن برو خونه روی توپ ورزش کن دردات بیشتر شد به مامای همراهت زنگ بزن رفتم خونه حموم کردم کارامو کردم تا ساعت ۱۲ شب این حس فشاره ۵ دقیقه ای یبار شد انقباض نداشتم ب ماماهمراهم زنگ زدم گفت که اره دهانه رحمت داره باز میشه بچه دومته شاید انقباض نگیری فقط حس فشار باشه پاشو برو زایشگاه رفتم زایشگاه معاینه کردن گفتن دوسانتی نوار قلب گرفتن گفتن برو دوساعت پیاده روی کن بیا بستریت کنیم اگه باز شدی ولی خونه نرو منم چون دخترگ تو ماشین باهام بود به شوهرم گفتم منو ببر خونه جانارو بخوابونم بعد میام رفتم خونه جانارو خوابوندم نیم ساعت خوابیدم پاشدم چند ساعت روی توپ نشستم تا ساعت ۶ صب تو حیاط راه رفتم دلم نمیومد دخترم بزارم و برم اون شب تا صب خون گریه کردم
#ادامه تایپیک بعدم میزارم🫠