داستان زایمان من 🤭
منم گفتم باشه تا ساعتای ۵ظهر من هم کلافه بودم هم خوابم میومد هم هی دسشویی داشتم میرفتم میومدم انقدم بهم زور میومد ولی فقط حس دفع داشتم دردامم دقیقه به دقیقه پشت سر هم بود
نشد و اخرش دوباره داد زدم و میگفتم درد دارم دکتر اومد گفت بخواب ببینم نوار قلبه چیا میگه تا نوار قلب و دید گفت پاشو دنبالم بیا رفتیم و یه اتاق دیگه گفت بخاب رو تخت ببینم چند سانتی تا دستشو کرد داخلم یه قلابم فرو کرد و کیسه آبم و پاره کرد همینطور ازم آب و خون میرفت که خیلی گرم بود همش استرس اینو داشتم که بچم به خشکی بیوفته سخت زایمان کنم یه یکساعتی همونطور موندم ک دردام بیشتر و بیشتر میشد اومد چنتا دستگاه وصل کردن نوار قلب خودم بچه انقباضا همه رو مانیتور بود بهم گفتن از جات پا نشو یه سرمم زدن منم چطور دارم گریه میکنم هم ترسیدم هم چون شوهرم و ندیدم خونوادمو ندیدم اومدم این اتاق زایمان کنم خیلی دلم گرفته بود
یه نیم ساعتی گذشت و من از درد داد میزدم و فقط صدای آخ و ناله ی بود ک میومد بعدش یه پرستاره اومد گفت آمپول بی حسی میخای یا ماسک ک دردات کمتر بشه منم گفتم امپول نمیخام ماسک میخام امپول عوارض داره گفت باشه رفت آورد و گفت هر وقت دردت زیاد شد محکم نفس بکش دردت و کمتر میکنه چشمتون روز بد نبینه دستگاه دردامو نشون میداد تا ۹۹تا میرفت و صدای دستگاه درمیومد و چراغ قرمز میزد با اون ماسکم سرم گیج میرفت و حالم داشت بهم میخور انقدرم داد میزدم کسی نمیومد تو اتاق تنهایی مونده بودم و تپش قلب گرفته بودم جیغ میزدم

۱۰ پاسخ

پس بقیش

وای شماهم فرقانی رفتی
خیلی بده پدر منم‌درآوردن
میومدن بهم بی‌حسی میزدن ولی بی حسی هاشون هیچ اثری نداشت خاک برسرشون

ادامه اش ؟🥺
عه اره امشب فرقانی رفتم با توجه به علائمم ببینم چه خبره که کی برم بیمارستانی که میخوام زایمان کنم اصلا خوشم نیومد از برخوردشون بیخیال شدم گفتم به درک یه هفته وقت دارم هنوز تو این یه هفته اگه منظم شد دردام که میرم بیمارستان وگرنه بعدش میرم

پس کو بقیه‌ش

بقیشو نمیگی؟!!

وااای

ادامه؟

عزیزم چرا بردنت تو اون اتاق کیسه آب پاره کردن؟ینی برا همه همینکارو میکنن؟؟

واییی🥹

من استرس گرفتم🥲🥲

سوال های مرتبط

مامان حلما🩷 مامان حلما🩷 ۱ ماهگی
داستان زایمان من🤭
من ۳۹هفته و ۲روزم بود ینی چهارشنبه از صبح دردای ریز داشتم ک مثلا تو یه ساعت یا ۲ساعت یهو میگرفت شکمم بعد ول میکرد همینطور گذشت تا شب ساعتای ۹ک با شوهرم رفتیم پیاده روی و بعده اون یه بستنی خوردیم و برگشتیم خونه ساعتای ۱۲شب بود ک من دردام بیشتر شد مثلا هر ۲۰دقیقه یه دلدرد داشتم و بچمم همینطور داشت تکون میخورد اولش فک کردم چون بستنی خوردم از اونه شوهرمم هرچی میگفت بریم بیمارستان میگفتم نه صبر کن بیشتر شد میگم بهت میبری اون خوابیدو من تا ساعت ۳شب دوبار حموم رفتم و تو تشت آب گرم نشستم و بعدش تو خونه راه میرفتم .شوهرم پاشد که بره سره کار گفت اگه دردت بیشتر شد بهم زنگ بزن برگردما منم گفتم باشه اون رفت و من دردام هر ۱۰ دقیقه یا ۸ دقیقه شد که زنگ زدم شوهرم گفتم برگرد بیا کیفو مدارک بچه رم برداشتم و ساعت ۴صب رفتیم بیمارستان فرقانی یا همون نیکویی گفتن بخاب نوار قلب بگیریم .تو دستگاه انقباضا رو نشون میداد و نوار قلبم خوب بود ولی گفتن تا دکتر بیاد بخواب دردام همونطور پشت سر هم بود هر ۱۰ دقیقه یکبار ولی شدتش معمولی بود
مامان مرسانا مامان مرسانا ۲ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و
مامان ثنا مامان ثنا روزهای ابتدایی تولد
مامان 🎀ملورین🎀 مامان 🎀ملورین🎀 ۲ ماهگی
تجربه زایمان من
امروز ۴۰هفته و ۱ روز بودم اومدم بیمارستان دکترم دید گفت یک سانتی هنوز زمان داری تا۴۱ برو خونه حالم گرفته شد گفتم بچم حرکت ضعیف شده فرستاد نوار قلب بچم یه حرکت کرد اومد گفت بچه حرکت نداره مجبوری با آمپول فشار زایمان کنی خلاصه ساعت ۲بستری شدم آمپول زدن تو سروم تا ساعت۵رو ۳سانت بیشتر باز نشدم دکتر گفت اینجور پیش بره بچه مدفوع میکنه آماده سزارین باشیم چنددقیقه نگذشته یهو کیسه آبم پاره شد درد دوبله شد حس مدفوع داشت دیونم می‌کرد میرفتم دستشویی هیچ الکی دیگه تا ساعت ۷ فول شدم یهو ساعت ۷معاینم کردن گفتن سر بچه معلومه زور بزن باهاشون همکاری نکردم تا ساعت ۷.۴۵ دردم شدید بود فقط داشتم زور میزدم ک گفت سر بچه داره در میاد بردن اتاق زایمان با ۵تا زور محکم بچم به دنیا اومد خداروشکر
بنظرم درد زایمان بهتر از درد بخیه بود بااینکه بی حس کردن بازم ی سری جاهاش کامل سوزن فرو می‌کردن پوستم حس میکردم فقط کارم شده بود جیغ تا خداروشکر تموم شد 🤲🙏
مامان حلما🩷 مامان حلما🩷 ۱ ماهگی
داستان زایمان من🤭
خب العا دیدم ک بقیه چیزایی ک نوشتم آپ نشده دوباره مینویسم 🙏
همونطور ک درد داشتم و جیغ میزدم یه حاله مسخره ای ام داشتم انگار ک مدفوع دارم و دلپیچه ک اصن بدونه اینکه بخام یا دست خودم باشه بهم زور میومد و محکم زور میدادم ک پرستارو صدا زدم گفتم دسشویی دارم حالم داره بهم میخوره .اومد گفت زور نزن عزیزم رحمت ورم میکنه ولی کو گوش شنوا من مگه حالیم بود هرکار میکردم ک زور ندم اصن زوره خودش میومد .خلاصه دستگاه و اینارو کندم با سرم رفتم سرویس همونطور الکی سرپا وایسادم از فضای دسشویی ام حالم بد میشد خودمو آب گرفتم اومدم بیرون دیدم چنتا پرستار بایه دکتر جدید تو اتاقن کمکم کردن تا تخت رفتم و حالا تواون وضعیت من گیر دادم رو تخت و عوض کنید من بخابم حالم بهم میخوره اینجوری😄😂همشون خندشون گرفته بود گفتن باشه حالا بخاب عوض میکنیم .خابیدم رو تخت و دستگاهارو دوباره وصل کردن و به سرمم آمپول زد یکم دردم ک افتاد یه حالته خواب آلودگی داشتم پرستارا بهم آبمیوه دادن فشارم نیوفته .آب خوردم و چشمتون روز بد نبینه دردام برگشت چه برگشتنی همون فشاره زور دادنه ۱۰ برابر شده بود اون ماسک بی حسی مسخره ام فقط حالمو بدتر کرده بود .داد میزدم بیارین آمپولو بزنید من دارم میمیرم این دستگاهه بدرد نمیخوره بوی هندونه میده .😂دکتره ک شیفت من افتاده بود انقد خندید گفت دختر داروها روت اثر کرده ها گیج میزنی هندونه کجا بود .خلاصه سرتون و درد نیارم دیگه از اینجا به بعدشو مث خواب یادمه که یه اقایی اومد و آمپول کمر و زدن روم پارچه کشیده بودن اون آقاعه انگار ک قران میخوند یا نمیدونم حرف میزد تو سرم پخش میشد صدا زدنای دکتره ک میگفت هانیه زور بزن و این چیزا فقط یادم مونده هیچ تصویری یادم نیس
مامان سورنا 🐧 مامان سورنا 🐧 ۲ ماهگی
پارت ۲
من رو تخت که دراز کشیدم یه صدای ترقی اومد از شکمم و یه درد خیلی شدید پیچید همسرم بیدار شد تا دسشویی همراهی کرد منم خودمو سفت کرده بودم که نریزه رفتم دسشویی دیدم آبه که ازم میریزه
مامانمم تو اتاق خوابیده زود زنگ زدم دکترم ( مامای خصوصی گرفته بودم که خیلی کمکم کرد) دکتر گفت اگه دردات زیاده و منظم برو بیمارستان بستری شو منم بیام منم دردام هر ۵ دقیقه ۳۰ ثانیه می‌گرفت
مامانمو بیدار کردم کاملا هم خونسرد بودم بیشتر انگار شوهرم قرار بود زایمان کنه انقد که استرس داشت😂
خلاصه آماده شدیم و ساعت ۲ و نیم رسیدیم بیمارستان همزمان دکتر هم رسید معاینه کرد گفت ۵ سانتی
تا بستری بشم ساعت شد ۳ و نیم و رفتیم اتاق زایمان بهم دستگاه وصل کردن که صدای قلب بچه رو بشنون
دردا هم ۲ دقیقه یبتر ۳۰ ثانیه می‌گرفت که با تنفس عمیق و شکمی کنترل میکردم
منم نشسته بودم رو توپ و دکتر کمرم ماساژ میداد
ساعت ۶ بود که گفت برو رو تخت که داری زایمان میکنی
ساعت ۶ و ۵۰ دقیقه پسرم به دنیا اومد خیلی درد داشت ولی واقعا می‌ارزید
بچه رو همینجوری لخت گذاشتن رو سینم که اینم سعی می‌کرد سینمو بگیره😂
ولی بچه ها نی نی که میاد بیرون دردا کلا میره همینجور که بچه رو سینم بود گفت یه زور بزن جفت بیاد بیرون که منم همون کارو کردم
۱۵ دقیقه هم طول کشید که بخیه بزنه که اصلا درد نداشت چون بی حسی میزنن
اینم از تجربه زایمان من
پسرم ۵ اردیبهشت ۴۰ هفته و ۰ روز به دنیا اومد
مامان بردیا مامان بردیا روزهای ابتدایی تولد
پارت ،2دیگه هیچی معاینه کرد گفت یک سانت باز شده من درد نداشتم دیگه تا وقتی کارامو انجام داد کاغذ بازی اینا شد همون 2دیگه باز معاینه کرد گفت بریم زایشگاه باهمون یک سانت دیگه مادرم رفت تو استراحت گاه منم باماماخودم رفتم تو زایشگاه شانس خودم مامام همون شب شیفت بیمارستان بود دیگه هیچی رفتیم تو زایشگاه من رفتم تو اتاق مامامم رفت گفت تا 4 سانت باز بشه میام رفت بیرون اتاق ولی همونجا بود دیگه یه ماما دیگی اومد سرمو وصل کرد قلب بچه رو ازاون چیزا گذاشت که همجوری بزنه دیگه رفت من همجوری که دراز کشیده بودم هی درد داشتم کم دیگه تا ساعت 3ونیم بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت شدی 3 سانت گفت رحمت خیلی خوبه نرم عالی دیگه رفت شد ساعت 4,20دقیقه اومد یه سرم زد گفت توش داروی آمپول فشار چون کیسه آب پاره باید زودتر زایمان کنی دیگه دیگه رفت من موندم با آمپول فشاردیگه کم کم هی درد می‌آمد فقط شکم سفت میشد کمرم درد میکرد تو کشام اینا فشار می‌آمد دیگه مامام اومد معاینه کرد گفت شدی 4 سانت دیگه بود نرفت دیگه منم هی دردا زیاد میشد تا ساعت 6
مامان اقاکیان و ماهان مامان اقاکیان و ماهان روزهای ابتدایی تولد
پارت هفت#
دستگاه نوار قلب بهم وصل بود منم فقط با تکنیک های تنفس میتونستم دردامو یه کمی قابل تحمل کنم تاجایی که دیگه نتونستم تحمل کنم و فشار عصبی اینکه ماماهمراه نیومده و ماماهای بخش هم بی توجه هستن خیلی ازارم میداد دیگه دردام هم خیلی خیلی شدید بود انگاری استخوان هام یکی یکی میشکست زدم سیم اخر کلی سرصدا کردم مامانم هم باداد بیدار رفت ایستگاه پرستاری یه ماما رو صدا زد وقتی ماما اومد داخل اتاق حالمو دید گفت بزار معاینه ات کنم گفتم خیلی درد دارم نمیتونم کمکم کرد به پشت بخوابم تا معاینه کرد گفت فولی خانم چرا چیزی نگفتی بلندشو باید بریم اتاق زایمان خودش سریع از اتاق رفت بیرون یه ماما دیگه اومد منو از تخت اورد پایین وسط راه رو دیگه کم اورده بودم میخواستم همونجا بشینم بازور منو کشون کشون برد اتاق زایمان تو اتاق زایمان کلا سه نفر بالا سرم بودن امالحظه ای که ماهان دنیا اومد اون دوتا نبودن که ماهان رو بگیرن منم انگاری زده بودن ب برق فقط میلزیدم ماهان رو گزاشت رو شکمم گفت محکم بگیرش تا نافش جداکنم گفتم نه من نمیتونم اگه بچم افتاد چی دیگه چقد صدا زده یکیشون اومد ماهان رو برداشت دهانش روتمیزکرد بدون هیچ دورپیچی گذاشت روی میز بغل و رفت
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۱ ماهگی
تجربه زایمان من پارت سوم
تا یه بار دیگه هم معاینه کردن بازم من دو سانت بودم گفتم خب میخواین یکم راه برم بهم سرم وصل بود ولی نمیدونم سرم چی بود فکر کنم برای جبران کمبود مایعات بود چون من تند تند ادرار داشتم ، نوار قلبی که بهم وصل کرده بودن باز کرد گفت خب راه برو یکم راه رفتم و ورزش کردم و بعدش دراز کشیدم تا صبح شد هی ازشون میپرسیدم نوار قلبش چطوره میگفتن مشکلی نداره خوبه خیالم راحت میشد ، ساعت هفت که شد داشتم ضعف میکردم گشنم بود کولر خاموش کرده بودن خیلی هم گرم بود ، یه ماما اومد گفت گشنت نیس ؟ همراهت برات چیزی نیاورده ؟ از استرسی که برای بچه داشتم گفتم نه هیچی نمیخوام ، ساعت ۹ قرار بود امپول فشار بزنن ، که دوباره اومدن معاینه کردن و یکی دیگه اومد تو اتاق من بستری شد ، قسمت های بستریش دو تخته بود ، من دیگه داشتم ضعف میکردم و خیلی گرمم بود هرچی میگفتم کولر نمیزدن فقط الکی میگفتن روشنه گفتم دارم ضعف میکنم میگفتن باشه ، به ده نفر گفتم اخر سر یکیشون اومد گفت خونه ی خودتون مگه ساعت چند غذا میخوری ، دیگه هیچی نگفتم تا یکیشون اومد گفت امپول فشار ساعت ۸ میزنیم گفتم خیلی گرمه من واقعا ضعف دارم خیلی گشنمه گفت صبحونه نخوردی ؟ گفتم نه وقتی بخوان امپول فشار بزنن اشکالی نداره بخورم ؟ گفت نه اشکالی نداره میگم یکم زودتر بیارن
وقتی اوردن ک من بهم امپول فشار وصل بود و درد داشتم و کلا افتاده بودم رو تخت ، سه تا دونه خرما و یه خیار سبز با بی حالی تمام خوردم و حالم بد بود دیگه نتونستم بخورم ، برام توپ‌ اوردن یک ساعت و نیم رو توپ ورزش کردم شدم ۴ سانت ، دردام شروع شده بود و فقط نفس عمیق میکشیدم زنگ زدن ماما همراهم اومد
مامان کیارش مامان کیارش ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
#پارت۴
با عوض شدن شیفتا ماما جدید اومد و منو تحویل گرفت اول معاینه کرد گفت خوبه بزار دکتر بیاد نظر بده بعدم زد کیسه ابمو پاره کرد دکترم ‌که اومد منو معاینه کرد گفت روندش خوبه نیاز به امپول فشار نداره التماس میکردم یه چیزی بزنن که دردام کمتر بشه به ماما اسم یه امپول و گفت که بهم تزریق کردن تاثیر انچنانی نداشت ولی به خودم تلقین کردم که مسکن زدن دردات کمتر شده 😅دستگاه ان اس تی بهم وصل بود یه جایی ماما اومد گفت فقط توی انقباضاتت زور بزن ولی بیصدا منم که همکاری کردم و واقعا بیصدا پیش رفتم خود ماما تعجب کرده بود و کلی ازم تعریف کرد کلاسای قبل زایمان خیلی کمکم کرده بود میدونستم چجوری و کجا زور بزنم خلاصه که همش زور میزدم تا وقتی که ماما اومدو گفت وقتشه با ویلچر رفتیم توی اتاق زایمان روی صندلی زایمان جاگیر شدم و همچنان به زور زدنام ادامه دادم نمیدونم چرا و چه شکلی بخاطر دعاهای پشت در مامانم بود بخاطر التماسای خودم بود انگار هیچ دردی نداشتم فقط زور میزدم دردام تموم شده بودن چشمام بسته بودمو هرجا ماما میگفت اینکارو بکن همکاری میکردم که یهو صدای گریه شنیدم چشمامو باز کردم گفتم به دنیا اومد ماما گفت اره اینم گل پسرت🥰🥰😍😍
مامان نوراوآیحان مامان نوراوآیحان ۱ ماهگی
اقا این پرستاره دوباره رفت دیدم نه دارم از درد میپیچم وهی ناله میکنن یه هم اومد گفت چراتوانقد ناله میکنی بابا هنودوسانتی البته فهمیدم که فکر کرد من دارم دروغ میگم و از این دخترا نازک نارنجیم 😁یکی دیگ اومد گفت تو رو با دوسانت کی بستری کرده گفتم کیسه ابم پاره شده خب خلاصه هی میگفتم منوباز کنین درد دارم یکم راه برم ورزش کنم دردم کم شه انگار خیال گوزشون نبود میگفتن باشه باشه نیم ساعت دیگه باز اومد معاینه کرد گفتم چندسانته گفت ۴سانت بعد یه قرص زیر زبونی داد بهم رفت اقا دردا زیاد شد داشتم میکنم این میله هارو فقط دادن کشیدم وبا نفس عمیق اونارو رد میکردم تا اینکه دستشوییم گرفت صداشون کردم گفتم من دسشویی دارم ها یا بیاین باز کنین یا کار خودمو میکنم خلاصه بگم موقع دردا هی ذکر میگفتم واب زمزم به نیت شفا میخوردم اقا این اومد با بی اهمیتی دوباره گفتم من دسشویی دارم (البته بخاطر کرچک بود چون چندروز بود دسشویی نکرده بودم)گفت وایسا اومدن که یه ببینن منو چک کنن دیدم یه هم داد زد بیاین داره زایمان میکنه منو میگی شاخ دراوردم اخه از وقتی بستری شدم کلن نیم ساعت نشده بود پرسیدم مگه فول شدم گفت اره🤔😯😮باور نمیشد بعد گفت نگا عزیزم من موهاشو میبینم سه تا زور بزنی تمومه منم گشنه بودم لامصب جون نداشتم خلاصه شروع مردم حبس کردن نفس و زور زدن اونم هی میگفت یه جوری زور بزنه موفوع کنی اقا ما زور زدیم مدفوع هم کردیم ولی نفس کم میومد اونم استراحت میداد میگفت با درد بعدی بیشتر زور بزنی خلاصه فشار اوردم اینا دیگه یه جیغ بلند اخر و اومد بیرون و صدای گریه
مامان آراد🩵🫀 مامان آراد🩵🫀 روزهای ابتدایی تولد
پارت چهار زایمان طبیعی
اومد پیشم و اولین کاری کرد برام رایحه درمانی کرد ک اون منو گیج گیج کرد خواب بودم انگار فقد موقع دردا بیدار میشدم ک هر درد 2 دقیقه طول می‌کشید منو از روی تخت برد پایین و گفت شروع کن لگنتو تکون بده هر موقع درد گرفت تکون نده منم شروع کردم ب تکون دادن ک هر لحظه دردم بیشتر می‌شود و حس دستشویی داشتم گفتم باید برم سرویس گفت برو و وقتی اومدی حالت سجده میشی و چند دقیقه صبر میکنی
وقتی اومدم بیرون تختو برام آماده کرده بود و گاز بی حسی گذاشته بود کنارم حالت سجده شدم و دردا واقعا برام غیر قابل تحمل بود با هر دردی ک می‌گرفت برام گاز میزد حس زور داشتم دوباره گفتم ک باید برم دستشویی گفت پاشو برو رفتم دستشویی و فقد زور میزدم ک یهویی ماما همراهم اومد داخل و دید ک دارم زور میزنم گفت نکن سر بچه تو واژنته من دارم الان موهاشو میبینم اومدم از دستشویی بیرون و گفت برو رو تخت بخواب برای معاینه دکترو صدا زد گفت 20 دقیقه قبل 6 سانت بوده الان حس زور داره دکتر هم اومد منو دید گفت بره رو تخت زایمان ده سانته و سر بچه با ی زور میاد بیرون
و من دردام اونجا تموم شده بود فقد فشاری ک رو واژن و مقعدم بود اذیتم می‌کرد با هر حس زوری ک بهم دست می‌داد با تمومه قدرتم زور میزدم با چند تا زور سر بچه اومد بیرون ک گفتن زور بزن بچه بچرخه دکتر تا منو دید گفت نمیخاد جون نداره دیگ خودم بچه رو میگیرم اونجا بود ک از شدت خوشحالی نمیدونستم چیکار بکنم بچه رو گذاشت رو شکمم و صدای گریش بهترین آهنگ عمرم بود
من بخاطر زور زدن بی موقع تو دستشویی حسابی پاره شده بودم
و کلی بخیه خوردم😑🤦🏻‍♀️
ولی الان درد ندارم و واقعا برام زایمان خوبی بود
امیدوارم همتون ب سلامتی فارغ بشین
مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.