داستان زایمان من🤭
خب العا دیدم ک بقیه چیزایی ک نوشتم آپ نشده دوباره مینویسم 🙏
همونطور ک درد داشتم و جیغ میزدم یه حاله مسخره ای ام داشتم انگار ک مدفوع دارم و دلپیچه ک اصن بدونه اینکه بخام یا دست خودم باشه بهم زور میومد و محکم زور میدادم ک پرستارو صدا زدم گفتم دسشویی دارم حالم داره بهم میخوره .اومد گفت زور نزن عزیزم رحمت ورم میکنه ولی کو گوش شنوا من مگه حالیم بود هرکار میکردم ک زور ندم اصن زوره خودش میومد .خلاصه دستگاه و اینارو کندم با سرم رفتم سرویس همونطور الکی سرپا وایسادم از فضای دسشویی ام حالم بد میشد خودمو آب گرفتم اومدم بیرون دیدم چنتا پرستار بایه دکتر جدید تو اتاقن کمکم کردن تا تخت رفتم و حالا تواون وضعیت من گیر دادم رو تخت و عوض کنید من بخابم حالم بهم میخوره اینجوری😄😂همشون خندشون گرفته بود گفتن باشه حالا بخاب عوض میکنیم .خابیدم رو تخت و دستگاهارو دوباره وصل کردن و به سرمم آمپول زد یکم دردم ک افتاد یه حالته خواب آلودگی داشتم پرستارا بهم آبمیوه دادن فشارم نیوفته .آب خوردم و چشمتون روز بد نبینه دردام برگشت چه برگشتنی همون فشاره زور دادنه ۱۰ برابر شده بود اون ماسک بی حسی مسخره ام فقط حالمو بدتر کرده بود .داد میزدم بیارین آمپولو بزنید من دارم میمیرم این دستگاهه بدرد نمیخوره بوی هندونه میده .😂دکتره ک شیفت من افتاده بود انقد خندید گفت دختر داروها روت اثر کرده ها گیج میزنی هندونه کجا بود .خلاصه سرتون و درد نیارم دیگه از اینجا به بعدشو مث خواب یادمه که یه اقایی اومد و آمپول کمر و زدن روم پارچه کشیده بودن اون آقاعه انگار ک قران میخوند یا نمیدونم حرف میزد تو سرم پخش میشد صدا زدنای دکتره ک میگفت هانیه زور بزن و این چیزا فقط یادم مونده هیچ تصویری یادم نیس

۸ پاسخ

آمپول رو بهت زدن چند‌ساعت بی درد بودی؟

خب بعدش چی شد زودی تعریف کن🤕

بقیش کوووو

چه عجیب

چطور یادت نیست؟ آمپول چرا به کمرت زدن؟ پارچه چرا روت کشیدن؟ آقا اونجا چی می کرده؟

عزیزم طبیعی بودی یا سزارین

منم بااینکه۱پیشه ولی چیزخاصی یادم نیس نمیدونم چرا

😂😂😂😂😂😂😂😂

سوال های مرتبط

مامان حلما🩷 مامان حلما🩷 ۲ ماهگی
داستان زایمان من 🤭
منم گفتم باشه تا ساعتای ۵ظهر من هم کلافه بودم هم خوابم میومد هم هی دسشویی داشتم میرفتم میومدم انقدم بهم زور میومد ولی فقط حس دفع داشتم دردامم دقیقه به دقیقه پشت سر هم بود
نشد و اخرش دوباره داد زدم و میگفتم درد دارم دکتر اومد گفت بخواب ببینم نوار قلبه چیا میگه تا نوار قلب و دید گفت پاشو دنبالم بیا رفتیم و یه اتاق دیگه گفت بخاب رو تخت ببینم چند سانتی تا دستشو کرد داخلم یه قلابم فرو کرد و کیسه آبم و پاره کرد همینطور ازم آب و خون میرفت که خیلی گرم بود همش استرس اینو داشتم که بچم به خشکی بیوفته سخت زایمان کنم یه یکساعتی همونطور موندم ک دردام بیشتر و بیشتر میشد اومد چنتا دستگاه وصل کردن نوار قلب خودم بچه انقباضا همه رو مانیتور بود بهم گفتن از جات پا نشو یه سرمم زدن منم چطور دارم گریه میکنم هم ترسیدم هم چون شوهرم و ندیدم خونوادمو ندیدم اومدم این اتاق زایمان کنم خیلی دلم گرفته بود
یه نیم ساعتی گذشت و من از درد داد میزدم و فقط صدای آخ و ناله ی بود ک میومد بعدش یه پرستاره اومد گفت آمپول بی حسی میخای یا ماسک ک دردات کمتر بشه منم گفتم امپول نمیخام ماسک میخام امپول عوارض داره گفت باشه رفت آورد و گفت هر وقت دردت زیاد شد محکم نفس بکش دردت و کمتر میکنه چشمتون روز بد نبینه دستگاه دردامو نشون میداد تا ۹۹تا میرفت و صدای دستگاه درمیومد و چراغ قرمز میزد با اون ماسکم سرم گیج میرفت و حالم داشت بهم میخور انقدرم داد میزدم کسی نمیومد تو اتاق تنهایی مونده بودم و تپش قلب گرفته بودم جیغ میزدم
مامان 👶🏻بلوط🤩 مامان 👶🏻بلوط🤩 ۱ ماهگی
خلاصه همسرم بیرون کرد و نمیدونم آنقدر درد کشیدم ک نگو روی تخت بودم ک یهو کیسه آبم پاره شد هرچی صدا میزدم خانوم پرستار هیچ کی نمیومد هیچ ک 😭🥺فک کن انگار تنهایی داخل خونه خودت باید زایمان کنی همچین شرایطی داشتم
اومدن معاینه فلان چنتا آمپول زد دیگه داشتم میمردم از درد شدید حس زور بهم میومد فک کنم آمپول فشار زده بودن
بد ی زنه نظافت چی بود ب اون ماما ها گفت اونو بیار روی تخت زایمان
منو آورد من آنقدر درد داشتم‌ وصت راه نشستم گفتم نمیتونم بیام اونم هی داد میزد بلند شو فلان بیسان من کمرم درد میکنه نمیتونم تورو بلند کنم پشو برو ردی تخت آنقدر داد میزدن بزور رفتم ماما آنقدر بد بودن با این ک میتونستن بچمو بدنیا بیاره ولی برشم زدن
نمیدونم برش خیلی زیاد زد زور زدم بچم اومد همین ک گذاشت رو شکمم ب بچم ک یکم دست زدم داد زدن گفت برو نگیر تو با ما همکاری نکردی بچتو نمیدیم 🥺😭😭 بخدا همکاری کردم ولی اونا همشون بد بودن چند بار ب همسرم گفته بیا خانمتون ببر زور نمیزنه بچه کلش داره لح میشه
با این ک زور میزدم ولی هیچ کی نبود پیشم
مامان آراد🩵🫀 مامان آراد🩵🫀 ۱ ماهگی
پارت چهار زایمان طبیعی
اومد پیشم و اولین کاری کرد برام رایحه درمانی کرد ک اون منو گیج گیج کرد خواب بودم انگار فقد موقع دردا بیدار میشدم ک هر درد 2 دقیقه طول می‌کشید منو از روی تخت برد پایین و گفت شروع کن لگنتو تکون بده هر موقع درد گرفت تکون نده منم شروع کردم ب تکون دادن ک هر لحظه دردم بیشتر می‌شود و حس دستشویی داشتم گفتم باید برم سرویس گفت برو و وقتی اومدی حالت سجده میشی و چند دقیقه صبر میکنی
وقتی اومدم بیرون تختو برام آماده کرده بود و گاز بی حسی گذاشته بود کنارم حالت سجده شدم و دردا واقعا برام غیر قابل تحمل بود با هر دردی ک می‌گرفت برام گاز میزد حس زور داشتم دوباره گفتم ک باید برم دستشویی گفت پاشو برو رفتم دستشویی و فقد زور میزدم ک یهویی ماما همراهم اومد داخل و دید ک دارم زور میزنم گفت نکن سر بچه تو واژنته من دارم الان موهاشو میبینم اومدم از دستشویی بیرون و گفت برو رو تخت بخواب برای معاینه دکترو صدا زد گفت 20 دقیقه قبل 6 سانت بوده الان حس زور داره دکتر هم اومد منو دید گفت بره رو تخت زایمان ده سانته و سر بچه با ی زور میاد بیرون
و من دردام اونجا تموم شده بود فقد فشاری ک رو واژن و مقعدم بود اذیتم می‌کرد با هر حس زوری ک بهم دست می‌داد با تمومه قدرتم زور میزدم با چند تا زور سر بچه اومد بیرون ک گفتن زور بزن بچه بچرخه دکتر تا منو دید گفت نمیخاد جون نداره دیگ خودم بچه رو میگیرم اونجا بود ک از شدت خوشحالی نمیدونستم چیکار بکنم بچه رو گذاشت رو شکمم و صدای گریش بهترین آهنگ عمرم بود
من بخاطر زور زدن بی موقع تو دستشویی حسابی پاره شده بودم
و کلی بخیه خوردم😑🤦🏻‍♀️
ولی الان درد ندارم و واقعا برام زایمان خوبی بود
امیدوارم همتون ب سلامتی فارغ بشین
مامان هانا خانوم🩷 مامان هانا خانوم🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت 3
من فقط تو دردا میگفتم یا حسین
ی طرف همسرم دستمو گرفته بود ماساژ میداد ی طرفم ماما همراه نقاط فشاری رو انجام می‌داد اما من از دردا دیگه گیج و ویج شدم نا نداشتم چون صبح زودم اومدم چیزی ام نخورده بودم
دیگه فول شده بودم دکتر شیفت بیمارستان اومد تختو تبدیل ب تخت زایمان کردن منم پاهام بی‌حس شده بود
دوبار بهم گفت زور محکم بزن من زور میزدم ماما هم از اون طرف دستشو فشار میداد رو دلم ک بچه بیاد بیرون با زور دوم بچم اومد ولی چون دلمو فشار داده بودن زورم زدم صدام گرفته بود و گلوم میسوخت. ولی اصلا جیغ و داد نکردم فقط زور زدم
هانا 6 و رب بدنیا اومد و موقع تولد همسرمو بیرون کردن از اتاق
هانا رو گذاشتن رو تخت نوزاد و من همینجور نگاش میکردم
دکترم مشغول بخیه زدن بود دیگه جونی برام نمونده بود صدا زدن همسرم اومد داخل دوتا خرما خوردم و ی لیوان آب میوه
اما خیلی سرگیجه داشتم و چشام سیاهی میرفت
تنها ناراحتیم ازین بابت بود ک دکتر خودم نشد بیاد بالا سرم اما اون دکترم خوب بود.
ولی الان بخیه هام میسوزه و درد دارم
ن میتونم یه قدم راه برم ن میتونم بشینم بچمو شیر بدم
همش دلم برای دوران بارداریم تنگ میشه
روزی ک مرخص شدم اومدم خونه رفتم دوش گرفتم بغض عجیبی گلومو گرفت تو حمام نگاه ب دلم کردم ک دیگه تپل نبود بچه ای نبود ک بهش لگد بزنه😔😔😔
مامان ali♡🧒🏻 مامان ali♡🧒🏻 ۲ ماهگی
پارت پنجم زایمان طبیعی

معاینه کردن گفتن ۶ سانتی ساعت ۴ صبح بود تقریبا
گفتن هرموقع حس دفع مدفوع داشتم بگم حتما
منم صدا زدم و گفتم اومدن معاینه کردن یهو همشون دوییدن ب منم گفتن اصلا زور نزن پارچه و وسایل زایمان همرو آماده کردن
۳  ۴ نفری ایستاده بودن تو اتاق منتظر اومدن دکترم بودن
ماماعه داشت برا بقیه تعریف می‌کرد میگف بابا دکتر نیم ساعت پیش زنگ زد گفت چ خبر گفتم خیالت راحت بخاب فعلا زوده ۶ سانته یهو اومدم دیدم شده ۹ 😅
دکتر ک اومد همین اومد رو ی چارپایه کنار پهلوم گفت یک دوسه گفتم زور بزن با هرفشاری ک من میدم اون معده و شکممو فشار میداد منم مثلا زور میزدم ولی نمیتونستم انگار فقط صدای زور زدنو با دهنم در میاوردم ک هی میگفتن چرا داری با دهن الکی صدا درمیاری از پایین زور بزن فک کن دسشویی داری😂😂واقعنم میخندیدن
ولی خب واقعا نمیشد زور زد فقط صدا در می‌آوردم انگار
خلاصه بهترین حس دنیارو تجربه کردم وقتی پسرمو گذاشتن رو سینم🥹😍چقدر با نمک و خوردنیو کوچولو بود
۲کیلو ۹۰۰ بود بچم 🥲
قسمت بخیه زدن سخت بود برام
برای زایمان اصلاااا جیغ و داد نکردم ولی برا بخیه ها چرا فک کنم بیحسیم از بین رفته بود 😖
موقع زایمان از خدا خواستم هرکی بچه میخواد خدا بهش ببخشه🫠
مامان پناهم😍 مامان پناهم😍 ۱ ماهگی
ادامه تجربه زايمان طبیعی
دیگه گفتن از رو تخت بیا پایین ورزش کن مگه میتونستم بیام پایین از دردی ک داشتم حالا با اذیت رفتم پایین انقد درد داشتم نميتونستم همکاری کنم زیاد دیگه دوباره رفتم بالای تخت معاینه کردن هنوز ۸ سانت بودم انقد ک‌انگشت کردن ک شد ۱۰ سانت بهم گفتن زور بزن حالا نگه میتونستم زور بزنم نفس نداشتم همشونم دانشجو بودن بالا سرم یه دانشجو ی احمق اومد رو شکمم با دو تا مشتش شکممو فشار میداد من دیگه اون موقع داشتم حون میدادم زیر دستش از این ورم اون یکی دیگه هی انگشت میکرد واژنم تا بتونه بچه بیاد دیگه دیدن بچه نمیاد پایین و داره میمیره اومدن واژنمو برش زدن بعد یه رب بچم بدنیا اومد ولی گریه نمیکرد🥲 چون بهش فشار اومده بود تو کانال زايمان همم ک دانشجو ی شکممو فشار داده بود بچم اذیت شده بود ینی بچمو خدا دوباره بهم داد ‌‌‌‌... دیگه بدنیا ک اومد اومدن بخیه زدن بعد دوباره اومدن معاینه دیدن بخیه هام باز شده بدون اینکه بی حسی بزنن دوباره بخیه کردن ینی هر بخیه رو با گوشت و استخون حس کردم برشم خورده بودم زیااااد
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من پارت پنجم
گفتم گرممه هرچی میگم فقط الکی میگن روشنه گفت نه بخدا روشنه کولر اینا به من دروغ نمیگن ولی نمیدونم چرا گرمه گفتم خب خاموشه روشن نیس من حتی زیر اب هم دارم عرق میکنم ، خلاصه ماما رفت دوباره برای کولر بهشون گفت منم با دردی که سر تاپای وجودمو گرفته بود با یه سرم کوفتی تو دستم لوله رو‌ میبستم دستمو به دیوارا می‌گرفتم میرفتم تمرینایی ک بهم گفته بود بچه میاد پایین و زور زدن رو انجام میدادم تا بیاد تحملم تموم میشد خودمو پهن میکردم رو زمین بدتر دردام بیشتر میشد میرفتم به بدبختی خودمو مینداختم رو تخت طاق باز میخوابیدم یکم زور میزدم با شروع شدن دردام دوباره یکم اروم که میشد خوابم میگرفت بعد دردام که میومد دوباره میچرخیدم رو پهلو راست پای چپمو میدادم تو شکمم زور میزدم ، ماما هم بنده خدا رفت دکترارو صدا زد هی معاینه میکردن هی میگفتن خوبه افرین افرین زور بده یکی دیگه یکی دیگه بازم هیچ و میرفت و من دوباره خودمو پرت میکردم پایین و به ماما میگفتم تورو خدا کمکم کن بگو کمکم کنن میگفت عزیزم بخدا دست من نیس ، اما تند تند میرفت دکترارو میاورد بالا سرم ، همه ی این دردا و معاینه ها و زور زدنا ادامه داشت تا ساعت شیش ماما همراهم خدا خیرش بده حلالش باشه رفت هرچی دکتر و متخصص بود جمع کرد اورد بالا سر من ، دکتر خودم که از بیمارستان انتخابش کرده بودم گفت عزیزم اینهمه درد کشیدی یکم همکاری کن حیفه بعد اینهمه درد بخوای سزارین بشی بعد به همکاراش میگفت چیکار کنیم اگه نشد با دستگاه بکشیم بیرون دیگه
مامان اسنا مامان اسنا ۱ ماهگی
پارت ۲

ععی میومدن معاینه میکردن میگفتن رحمت آماده نیس و رفتند سه چهار ساعت من درد میکشیدم ولی نمیومدن معاینه کنن ععی دردام شدید تر میشد یهو جیغ کشیدم گفتم یکی ب دادم برسه چون یک چیز دایره شکل از رحم اومد بیرون منم فک کردم بچس و زدم زیر گریه فک کردم سر بچه اومده بیرون و بچه خفه شده یک پرستار اومد نگاه کرد و با صدا بلند گفت کیسه آبش اومده بیرون ولی دکتر نیومد خودش کیسه آب رو ترکوند در اون لحظه دردم ی خورده کم شد ی احساس خنکی بهم دس داد ولی دوباره دردام شدید و شدید تر شد دکتر اومد گفت چرا کیسه ابشو ترکوندی هنوز وقت زایمان نیس موقعی ک کیسه آب رو ترکوند بچه بریچ شد و دکتر کلی با پرستار دعوا کرد دکتر با دس کرد رحمم و سر بچه رو چرخوند و گفت باید رحمشو اما اماده کنیم برا زایمان و و دو تایی دس کردن رحم وععی می‌کشیدن و در اون لحظه احساس پارگی کردم ولی درد زیاد نداشت چون وقتی دس می‌کرد تو رحم انگار ن انگار ک درد دارم کاملا بی درد میشدم ععی دکتر میگفت زور بزن دستمو بازار بیرون کن ولی هرچی زور میزدم تاثیر نداشت چون نای زور زدن دیگ نداشتم کلا بیشتر بجای درد صداهاشون رو میشنیدم انگاری اون دنیا بودم بدنم سست شده بود گلوم خشک شده بود بس درد کشیدم و زور زدم یهو دکتر گفت ک بچه موقعی ک چرخوندن پشت پرینه گیر کرده و دیگ زور نزن باید پرینه رو برش بزنم و برش زدن گفت چن تا زور بزن تا بچه بیاد بیرون زور زدم ولی بی فایده بود دکتر ب
مامان فسقلی مامان فسقلی ۳ ماهگی
دیگه شروع کردم و تا ساعت یک ربع ب پنج ک. نیم ساعت یکسره ورزش کردم و دیدم درد داره میگیره ب ماما گفتم گفت ن هنوز کمه دیگه درد فقط سمت راست پایین تیر می‌کشید و من ب هر بدبختی تا ساعت ۵ ورزش کردم وحس میکردم رو مقعدم فشاره دوباره ماما گفت بیا بخواب برا ضربات قلب و معاینه و چون درد داشتم دوباره اپیدورال و شارژ میکردن برام و آروم تر شدم که ماما معاینه کرد و یکدفعه گفت فول شدی و سر بچه اومده پایین قشنگ یکم زور بزن که زور زدم گفت سر بچه دیده میشه منم اصلا درد نداشتم اومد کیسه آب و زد و سوند وصل کرد ک من اپیدورال داشتم اصلا حس نکردم مثانه رو خالی کرد و می‌گفت قشنگ زور بزن تا بچه بیاد پایین تر بریم رو تخت زایمان منم جوری ک میگفت همکاری‌میکردم و نیگفت خیلی عالیه با دکتر هماهنگ کردن و بعد چند تا زور گفت نزن بریم رو تخت زایمان

من و با ویلچر بردن چون پاهام بی حس بود تقریبا رو تخت زایمان هم تا دکتر بیاد با پرستارا و ماما حرف میزدیم انگار نه انگار ماشالله ماما هم گفت زور بزن بعد قیچی برداشت فکر کردم داره پاره میکنه گفتم چی‌کار میکنی الکی‌برش نزنی گفت ن یکم از‌موها بچه رو زد گداشت رو لباسم ک‌ببینم 😂 خیلی بانمک بود دیگه دکتر ۶ اومد و گفت همه چی عالیه و و شروع کن زور زدن منم چند تا زدم و پرستار چند بار محکم شکممو فشار داد منم زور. زدم سر بچه اومد بقیه بچه سر خورد اومد بیرون و گذاشتن رو سینم و دیدم یک زور دیگه زدم و جفت هم اومد و دکتر بخیه زد و بردن تو خود زایشگاه تا دوساعت د بعد بردن بخش
مامان دنیز مامان دنیز ۲ ماهگی
تجربه زایمان ،۴
دردام بیشتر شد. ماما اومد معاینه کرد گفت هووو هنوز چهار سانتی 😐😐😐 من موندم همینجوری این همه درد فقط برا چهار سانت اونم ۳ ساعتها دارم درد میکشم خلاصه گفت برو دستشویی بیا یه سرم بزنم
آخه بالا میاوردم از شب قبلش هم چیزی نخورده بودم یعنی از ۴ بعد از ظهر هیچی حتی شبش شام هم نخوردم گفتم میرم بیمارستان می‌خوام چیکار فرداش می‌خوام مرخص شم دیگه
بعد خیلی بهم حس مدفوع میمومد یهو
رفتم دستشویی به بهانه این که مدفوع دارم رفتم با کنر خمیده پر از درد همین که نشستم دیدم نه حس مدفوع نیست بچه داره میاد
از دستشویی داد زدم من حس مدفوع دارم بهم گفتن زود باش بیا ببینم شاید سر بچس
خدا می‌دونه به زور خودم به تخت رسوندم گفت آفرین فولی حالا اینجا هر موقع زور داشتی زور بده یعنی کلا ۱۰ دقیقه نبود بهم گفته بود ۴ سانتی ساعت ۱۲ بود تا ۱۲:۲۰ دقیقه هر موقع زور میومد یجوری داد میزم زور میزدم ببخشید انگار میخوای مدفوع کنی کلا اون‌ هوار موقع زور زدن دست آدم نیست
دیگه هی اومد معاینه گفت آفرین داره میادگفت پاشو برمی اونیکی اتاق یکی از پرستار اومد گفت بریم با زور خدا شاهده رفتم ولی وقتی فول شده بودم اینم بگم اون درده می‌ره فقط حس زور میاد رفتم رو تخت داشت دعای قبل از اذان میخوند منم همش دعا کردم اون موقع
رفتم رو تخت گفت زور بزن منم تا حد توان زور میزدم بعد نفس می‌گرفتم
اینو بگم بهم بیحسی زد بعد اولش دوتا زور زدم بعد برش زد برشش حس کردم ولی در مقابل اون همه درد اصلا حس نمیشه
سه تا زور زدم بچه اومد بیرون
خدا شاهده یهو دردام رفت حس کردم تازه متولد شدم
بعد یکی هم کنار من زایمان میکرد من اون دردامون هم با هم شروع شده بود اون‌ماما همراه داشت من نه تو زایمان هم باهم بودیم
مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو ۱ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.