تجربه زایمان طبیعی(پارت۵)
زورهای اصلی حالا شروع شده بود و از ته دلم جیغ میزدم جوری که چشمام درمیومد بیرون شوهرم بالاسرم هی میگفت دوتا دیگه زور بزنی تمومه ها فاطمه تورو خدا منو ببخش خیلی درد کشیدی این حرفاش واقعا برام قوت قلب بود الان میگم اگه بالا سرم نبود اصلا تلاش نمیکردم و نمیتونستم این حجم از درد و تحمل کنم ولی وقتی پیشم بود انگار میخواستم بهش نشون بدم ک ببین چقدر من قوی ام من میتونم
با تمام انرژی ک برام مونده بود کلا ۵ ۶ تا زور خیلیییی زیاد زدم ک سر بچه اومد بیرون و من از حال رفتم من دیگه بیهوش شده بودم هیچی یادم نمیاد سر بچه دراومده بود بیرون منم بیهوش دیگه نمیتونم زور بزنم ک شوهرم میگفت دکترت داد زد بیایین کمک بچه گیر کرده حالا چرا از هوش رفتم من فقط منتظر بود اون تیغ برش رو بزنه ک دردشو بفهمم اون لحطه ای که فهمیدم تیغ و زد از حال رفتم وسط زایمان که پرستار افتاد رو شکمم من جوری پرتش کردم ک افتاد زمین حالا اکن بیچاره اومد منو بغل کرد گفت یه کم تحمل کنی تمومه میدونم خییلی دادی درد میکشی خلاصه من که بیهوش بودم دوباره همون همون پرستاره افتاده بود رو شکمم بچه رو با هزار زور وکشیدن بیرون من یهو به هوش اومدم اون لحظه که بچه رو گزاشتن رو شکمم به حال اومدم و فهمیدم که بچمون دنیا اومده

۸ پاسخ

وییی چ زایمان سختی داشتی عزیزم خداروشکر تموم شد بخیر گذشت

قبل زایمان کلاسای امادگیو برید ک اینجوری نکنید باخودتون

وایییی مو ب تنم از اینهمه در سیخ میشه بخداااا

ای جانم واقعا لحظه سخته یه انگار هرچی زور میزنی تموم نمیشه 🫠

الهی عزیزم، بمیرم برات 😭💔 وای چشام اشکی شد🥹 خیلی خوبه که شوهرت کنارت بوده

🤕😵‍💫 چقد سخت زاییدی...
باز خداروشکر ک خوبین قدمش مبارک

چه وحشتناک...

اخی عزیزم
انشاالله که تو زندگیتون پر از خیر و برکت باشه ♥️

سوال های مرتبط

مامان آراد🩵🫀 مامان آراد🩵🫀 ۲ ماهگی
پارت چهار زایمان طبیعی
اومد پیشم و اولین کاری کرد برام رایحه درمانی کرد ک اون منو گیج گیج کرد خواب بودم انگار فقد موقع دردا بیدار میشدم ک هر درد 2 دقیقه طول می‌کشید منو از روی تخت برد پایین و گفت شروع کن لگنتو تکون بده هر موقع درد گرفت تکون نده منم شروع کردم ب تکون دادن ک هر لحظه دردم بیشتر می‌شود و حس دستشویی داشتم گفتم باید برم سرویس گفت برو و وقتی اومدی حالت سجده میشی و چند دقیقه صبر میکنی
وقتی اومدم بیرون تختو برام آماده کرده بود و گاز بی حسی گذاشته بود کنارم حالت سجده شدم و دردا واقعا برام غیر قابل تحمل بود با هر دردی ک می‌گرفت برام گاز میزد حس زور داشتم دوباره گفتم ک باید برم دستشویی گفت پاشو برو رفتم دستشویی و فقد زور میزدم ک یهویی ماما همراهم اومد داخل و دید ک دارم زور میزنم گفت نکن سر بچه تو واژنته من دارم الان موهاشو میبینم اومدم از دستشویی بیرون و گفت برو رو تخت بخواب برای معاینه دکترو صدا زد گفت 20 دقیقه قبل 6 سانت بوده الان حس زور داره دکتر هم اومد منو دید گفت بره رو تخت زایمان ده سانته و سر بچه با ی زور میاد بیرون
و من دردام اونجا تموم شده بود فقد فشاری ک رو واژن و مقعدم بود اذیتم می‌کرد با هر حس زوری ک بهم دست می‌داد با تمومه قدرتم زور میزدم با چند تا زور سر بچه اومد بیرون ک گفتن زور بزن بچه بچرخه دکتر تا منو دید گفت نمیخاد جون نداره دیگ خودم بچه رو میگیرم اونجا بود ک از شدت خوشحالی نمیدونستم چیکار بکنم بچه رو گذاشت رو شکمم و صدای گریش بهترین آهنگ عمرم بود
من بخاطر زور زدن بی موقع تو دستشویی حسابی پاره شده بودم
و کلی بخیه خوردم😑🤦🏻‍♀️
ولی الان درد ندارم و واقعا برام زایمان خوبی بود
امیدوارم همتون ب سلامتی فارغ بشین
مامان کایا مامان کایا روزهای ابتدایی تولد
مامان 🎀هِل هِل🎀 مامان 🎀هِل هِل🎀 روزهای ابتدایی تولد
پارت چهارم⚜️

دیگه به غلط کردن افتاده بودم🤕 داد میزدم ماماااان دارم میمیرمممممم
مامااااان من دیگه نمیتونممممم
ماماااان بخدا تو جنازه منو از اینجا میبری...
خدایاااااا کمکم کننننننن.‌..

مامانم هعی دلداریم میداد میگفت میتونی مامان آروم باش نفس عمیق بکش یکم دیگه ماهلین رو میگیری بغل تموم میشه...

شد ساعت ۵ دوباره اومد معاینه کرد گفت شدی ۷ سانت...چخبره نمیزاری بخوابیم اینقد داد میزنی ...خیلی ناراحت شدم من با این وضعیتم اون به فکر خوابش بود🙂

خلاصه شد ساعت ۶ شدم ۸ سانت🥲
دیگه نا نداشتم میگفتم اخرمه میمیرم بچمم نمیبینم ...مامانم میگفت ببین تونستی دیگه اخراشه تحمل کن مامان الان میاد...

منی که از معاینه متنفر بودم داد میزدم بیا معاینم کن ببین چند سانتم😂👌

ساعت یه ربع به ۷ بود مدل دردم عوض شد یه جوری بود ک خود ب خود متوجه میشدی ک باید زور بزنی...
ماما اومد بالاسرم گفت بچه داره میاد زور بزن ...منم تا میتونستم زور میزدم ،
چنتا زور ک زدم بچه اومد بیرون ساعت هفت و پنج دقیقه بود...‌
همین ک اومد بیرون تموم دردا رفتن...یه حس خیلی خوبی بود واقعا
اصلا باورم نمیشد میگفتم یعنی من بودم که زایمان کردم...
خیلی خوشحال بودم انگاری رو ابرا بودم خیلی سبک بودم خیلیییییی....☁️🥰
مامان نی‌نی 🩵 مامان نی‌نی 🩵 روزهای ابتدایی تولد
خب ببخشید من رفتم باز اومدم با بقیه ماجرا🤣
تجربه زایمان طبیعی با اپیدورال
پارت ۵
رفتم روی تخت لیبر ،برش زدن اصلا اصلا حس نکردم بدترین قسمتش اونجا بود که چون بچه بیرون نمیومد از بالا فشار میدادم تا برنگرده و بیاد بیرون اونجا بود که واقعا درد داشت و من برای اولین بار داد زدم از درد،بچه‌ک‌اومد بیرون اون گریه میکرد من بد تر از اون ،‌نمیدونم چرا ولی خیلی گریه کردم و میلرزیدم ،بخیه زدن اذیت کننده بود با این که برام دوبار بیحسی زد ،اما چون من ترسیده بودم خودمو سفت گرفته بودم و واقعا می‌سوخت ماساژ شکمی درد نداشت برام چون انقد قبلش با آرنج به شکمم فشار آوردن بودن اون دگ چیزی نبود .هنوزم جای اون ساعد روی شکمم درد می‌کنه
ساعت ۶/۵ صبح پسرم با ناز و عشوه به دنیا اومد ☺️
اپیدورال خوب بود، کارم رو راحت کرد ،من بیش تر حس میکنم این که نمی‌تونستم زور بزنم بخاطر این بود ک آموزشش رو ندیده بودم و نمی‌فهمیدم باید چیکار کنم البته اپیدورال بی تقصیر نبود ولی نه اونقدر که بگم راضی نیستم ازش
جای سوزنش درد می‌کنه هنوز و کبود شده
زایمان سخته ....و آدم بعد از انجامش حس می‌کنی یه ابر انسان شدی ،قدرت واقعیتو میفهمی و انگار از نو ساخته شدی ...برام جالب بود ،حس غرور داشتم حس این من چقدر قوی ام من سخت ترین کار دنیا رو انجام دادم ... واقعاً امیدوارم همه ی چشم انتظار ها تجربه کنن.
نی‌نی من خدا خواسته بود ،و قربون خدا ک‌همیشه بهترین هارو برا بنده هاش میخواد
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من پارت ششم
، میگفتم تورو خدا کمکم کنید من همچنان فقط تند تند تند نفس عمیق میکشیدم و اصلا جیغ و داد نمیکردم گفتن کاپ رو بده ، دستگاه رو گذاشتن که سر بچه رو با دستگاه بکشن و یه نفر هم اومد بالا شکم منو فشار میداد که بچه رو هدایت کنه سمت پایین (بماند که بین زور زدنام همش میگفتن عالیه سر بچه رو داریم میبینیم ولی خودشون نمیتونستن بکشن بیرون ) از درد فشاری که به شکمم میاورد دیگه نتونستم تحمل کنم و با همه ی وجودم جیغ میزدم و دستاشو هل میدادم میگفت نکن اینجوری بیرون نمیاد میگفتم میمیرم به خدا میمیرم ماما همراهم میگفت عزیز دلم خدا نکنه یکم تحمل کن یهو یادشون اومد که با این روشی که دارن پیش میرن باید نوار قلب بچه رو چک کنن که اونم البته ماما همراهم بهشون گفت نوار قلب بچه رو گرفتن دیدن اصلا خوب نیست و سریع بهم اکسیژن دادن و هی چک کردن دیدن خداروشکر نوار قلب خوب شد و دوباره شکممو فشار دادن و دستگاه گذاشتن ک بچه رو بکشن بیرون و دیدن نمیتونن به ماما همراهم گفتن این کار خودته گفت من اصلا همچین کاری نمیکنم گفتم تورو خدا کمکم کن اومد شکممو فشار داد و بهم گفت عزیزم تحمل کن تموم میشه الان (اینو تو پرانتز بگم که ماما همراهم واقعا بینظیر بود هرچی دکتر بود رو جمع کرده بود بالا سرم از هراتاق صدا میزدن فلان دکتر میگفتن نمیتونه بیاد نمیذاشت هیچکدومشون برن اگه نبود واقعا میمردم ) خلاصه از مچ تا ارنجشو گذاشت رو شکممو با دستش سعی کرد بچه رو بفرسته پایین ، قبلیاشون همه دو دستی و با کف دست سعی میکردن بچه رو بفرستن پایین ولی این روشش کامل فرق میکرد ، ساعت هفت ربع کم بود که ماما همراهم بچه رو فرستاد پایین و یهو بچه رو کشیدن بیرون گذاشتن رو شکمم که بچم یه ناله ی کوچیک کرد و دیگه هیچی نگفت
مامان آیلین و دلوین مامان آیلین و دلوین ۱ ماهگی
پارت ۶
بچه اولم همینحوری بود سرش یکم بزرگ بود پاره شدم تا اومد یکی اومد رو لبه تخت دوپا و با دستش فشار میداد رو شکمم خودمم زور ک میزدم نفسم نمیومدم گفتم نفسم نمیاد ول کرد دوباره معایته کرد گفت ن هنوز ۱۰ نشده من هیی زور میزدم اونم فشار میداد رو شکمم دیگه سر یچه دیدن گفتن زور بزن پاهام گرفتم تا تونستم زور زدم ساعت ۶ چهل پنج دقیقه بود ک ب دنیا اومد از داخل بخیه نخوردم ولی بیرون چهار پنج تا خوردم موقع بخیه بهشون گفتم سر کننده بزنین گفتن ن چون بیرونی سر نمیشه اون بخیع میکرد من درد میکشیدم هیی معذرت خواهیی میکرد دخترم اوردن گذاشتن رو شکمم هیی پرسنل نازش میکردن اون ماما همراهی ک میگفت میام مامات میشم اومد بالا سرم گفت زایمان کردی گفتم اره دیگه نمیخوامت 😂
ساعت ۷ بود ک دیگه بردنم ت ی اتاق دیگه و مامان و مادر شوهرم اومدن پیشم ساعت ۱۰ نیم بردنم بخش

اینم از تجربه زایمان دوم ولی زایمان دوم ک همه میگفتن راحت تره واقعا راحت تر بود من وایه بچه اولم خیلی بخیع خوردم و خیلی اذیت شدم
مامان کایا مامان کایا روزهای ابتدایی تولد
مامان آیه ✨♡ مامان آیه ✨♡ ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۲
هیچی نخوردم تو اپیدورال و خوابیدم فقط از بس خسته شده بودم، یکمم با ماماهمراه ورزش میکردم. یکساعت بعد شده بود ۹ سانت و اثر اپیدورال رفت.. اینجا بود که همه چی خراب شد، با داد میخواستم اپیدورال تکرار بشه و پرستارای احمق به من نگفتن الان اخر کارته و دیگه نباید اپیدورال شی و نمیتونی زور بزنی، تکرارش کردن و نه تنها دردم نرفت بلکه فقط قسمت واژنم بی حس شد 🙂
من که اون لحظه فول شده بودم هر چی میگفتن زور بزن نمیتونستم و تمام زورام بی فایده بودن .. میگفتن سر بچه رو میبینم ولی نمیومد پایین
یکی دو نفر افتادن رو شکمم فشارای محکم میدادن با ارنج که بچه دوباره برنگرده بالا،
ازون ور دکترم مجبور شد با وکیوم بچه رو بکشه بیرون
و منی که میخواستم زایمانم بی برش باشه اون لحظه میگفتم ده تا برش بزنین فقط بکشینش بیرون
و من درد زیاااد میکشیدم و گریه میکردم و تقریبا نمیفهمیدم دورم چی میگن
خلاصه با وکیوم و برش بچه اومد بیرون و همون لحظه همه دردای من رفت
تا اومد بیرون گریه کرد ولی سرش قلمبه شده بود بخاطر وکیوم و اب اورده بود ☹️
مامان اسنا مامان اسنا ۳ ماهگی
پارت ۲

ععی میومدن معاینه میکردن میگفتن رحمت آماده نیس و رفتند سه چهار ساعت من درد میکشیدم ولی نمیومدن معاینه کنن ععی دردام شدید تر میشد یهو جیغ کشیدم گفتم یکی ب دادم برسه چون یک چیز دایره شکل از رحم اومد بیرون منم فک کردم بچس و زدم زیر گریه فک کردم سر بچه اومده بیرون و بچه خفه شده یک پرستار اومد نگاه کرد و با صدا بلند گفت کیسه آبش اومده بیرون ولی دکتر نیومد خودش کیسه آب رو ترکوند در اون لحظه دردم ی خورده کم شد ی احساس خنکی بهم دس داد ولی دوباره دردام شدید و شدید تر شد دکتر اومد گفت چرا کیسه ابشو ترکوندی هنوز وقت زایمان نیس موقعی ک کیسه آب رو ترکوند بچه بریچ شد و دکتر کلی با پرستار دعوا کرد دکتر با دس کرد رحمم و سر بچه رو چرخوند و گفت باید رحمشو اما اماده کنیم برا زایمان و و دو تایی دس کردن رحم وععی می‌کشیدن و در اون لحظه احساس پارگی کردم ولی درد زیاد نداشت چون وقتی دس می‌کرد تو رحم انگار ن انگار ک درد دارم کاملا بی درد میشدم ععی دکتر میگفت زور بزن دستمو بازار بیرون کن ولی هرچی زور میزدم تاثیر نداشت چون نای زور زدن دیگ نداشتم کلا بیشتر بجای درد صداهاشون رو میشنیدم انگاری اون دنیا بودم بدنم سست شده بود گلوم خشک شده بود بس درد کشیدم و زور زدم یهو دکتر گفت ک بچه موقعی ک چرخوندن پشت پرینه گیر کرده و دیگ زور نزن باید پرینه رو برش بزنم و برش زدن گفت چن تا زور بزن تا بچه بیاد بیرون زور زدم ولی بی فایده بود دکتر ب
مامان آیماه♥کوچولو مامان آیماه♥کوچولو ۳ ماهگی
پارت 4
زایمان طبیعی
زور زدم گفت بس کن بریم تو اتاق زایمان رفتم رو تخت بودم گفت زور نزن یک دقیقه میخام برش بزنم ولی دست من نبود همش میخاستم زور بزنم برش زد منم یکی دوتا زور زدم دخملی اومد بیرون🤤😂قربونش برم ریز بود سری اومد🤣
بعد چشم ب بچه افتاد کلا سیاه کبود شده بود🥺نفس نمیکشید احیا کردن نزدیک 10تا 15دقیقه باهاش درگیر بودن بچه نفسش اومد خدا بهم پسش داد😭
مدفوع هم کرده بود همین روز فکنم
اقا جان ماما با بچه درگیر بود ک احیا انجام بدن نگو این جفت بچه سرد شدع تو شکمم😐
بیست دقیقه بعد اومد معلوم بود ماما ترسیده بود چون جفت دیگه بیرون نمیومد سرد بود🥲
بعدم الکی بهانه اورد ک عفونت داری عزیزم جفت نمیاد🥲
بخدا هفت بار دستشو کامل تو رحمم بود جفتو تیکه تیکه اورد بیرون😭😭
من اون دردارو تحمل کردم ولی اینا تحمل نمیشد جیغ میزدم😭😭
بعد گفت عفونت داشتی اینجوری شد بخاطر همین خودش هم از چشاش معلوم بود تو خودش ریده🥲😭😂
اقا دیگه من دخملی رو دیدم فراموش کردم همشونو ولی اگه دوباره بچه بیارم بازم طبیعی رو قبول میکنم🥲
مامان امیرعلی مامان امیرعلی روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت پنجم
مجبور شدن دهانه رحممو کامل برش بزنن ک بازور خودم بتونم بچه رو دربیارن اما متاسفانه بخاطر دردایی ک کشیده بودم بی جون افتاده بودم رو تخت و هیچ توانی برای زور زدن نداشتم.( اینم بگم برای کسایی ک از مرحله زور زدن میترسن بگم ک بهترین مرحلش شاید همون مرحله زورزدنه نگران نباشین). بخاطر ورزشایی ک قبلش انجام دادم با ماما سر بچع توی لگن اومده بود ولی من توانی برای زور زدن نداشتم و اونا مجبور شدن ک تا میتونن دهانه رحممو برش بزنن ک زودتر بچه بیاد و شاید من طولانی ترین تایم زایمان رو داشتم کل پرستاراو پرسنل بیمارستان اومده بودن اتاق من و همشون تلاش میکردن ک من بتونم زور بزنم تا بچه از لگن بیرون بیاد ولی نمیتونستم... برام اکسیژن وصل کردن ک از حال نرم خلاصه بچم موهای سرش اومد داخل ناحیه رحم و همونجا متوقف شد و بدترین لحظه زندگیم رو اونجا تجربه کردم که ضربان قلب بچم کم کم افت میکرد..و بچه توی رحم مونده بود... و من داد میزدم ک منو ببرین سزارین التماس میکردم ولی چون دهانه رحممو برش داده بودن خونریزیم زیاد بود نمیتونستن سزارین کنن. زنک زدن دکتر شیفت بیمارستان اومد همهمه ای داخل اتاق شده بود حتی خدمه بیمارستان التماس دکتر ومیکردن ک نجات بدین بچشو و اونجا بود ک من فک کردم برای همیشه بچمو از دست دادم
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۱ ماهگی
پارت ۴ ساعت ۶ دوباره معاینه ام کرد گفت ۵ ۶ سانت شدی گفتم تروخدا تحمل ندارم یا من رو ببر سز یا آمپول بی دردی بزن یکم آروم بشه دردام گفت نه آمپول نمیشه بزنم بچه ضربان قلبش منظم نیست بزنیم ممکنه ضعیف بشه از ساعت ۶ هر نیم ساعت از اون معاینه وحشتناک ها می‌کرد میگفت میخوام کمک کنم زودتر باز بشی دردام همینجور بیشتر و بیشتر میشد که یه آمپول میزد وسط دردام از حال میرفتم دوباره که دردام شروع میشد پا میشدم میخواستم جیغ بزنم ماما همراهم میگفت نفس عمیق بکش سه تا بده تو بده بیرون با بدبختی نفس میکشیدم تهش یه جیغ میزدم😅 ساعت ۷ و نیم معاینه شدم شده بودم ۸ سانت یه ماما دیگه هم معاینه کرد گفت آره ۸ سانته زنگ زدن به دکتر گفتن بیا دکتر ۸ بود اومد اونم معاینه کرد گفت ۸ سانته بهم گاز دادن استنشاق کنم چون دیگه دردا داشت من رو میکشت حالا به جای نفس و جیغ وقتی دردام شروع میشد تند تند تو اون نفس می‌کشیدم که اشتباهم این بود زیاد توش نفس کشیدم که رفتم تو حالت اغما ماما صدام می‌کرد صداش رو می‌شنیدم نمیتونستم جواب بدم دیگه نمیدونم ساعت چند بود که ماما دکتر اومدن بالاسرم با فاصله نگاه میکردن میگفتن بچه اومده یعنی دیگه بدون که معاینه کنن معلوم بود گفتن بلند شو برو اتاق زایمان با اون دردم از جام بلند شدم با سرعت رفتم که یکم دردم آروم بشه رفتم رو تخت زایمان خوابیدم ماما همراهم اومد گفت پاهات رو بگیر تو دستات زور بده منم همون کار رو کردم اونم همزمان با من محکم رو شکمم دودستی اومد از اون طرف هم دکتر با قیچی برش داد یهو سبک شدم دیدم شکمم داغ شد نگاه کردم دیدم یه موجود سیاه رو شکممه قربونش برم بهترین حس دنیا بود یعنی تمام دردام رو شست برد🤩
مامان دیاکو🤱 مامان دیاکو🤱 ۱ ماهگی
من دیگ توانمو از دست دادم گفتم نمیتونمم فقط فریاد میزدم اون بیرون مامان بابام نشسته بودن با اینکه فاصله زیاد بود صدای جیغامو می‌شنیدند بابام حالش بد شده بود مامانم میگفت فاطمه مرد تموم شد فاطمه بدنش ضعیفه البته یه بار ک رو توپ بودم اجازه دادن بیاد داخل منو ببینه حالمو گه دیده بود رفته بود به بابام اینو گفته بود.خلاصه اونجا ک کم آوردم ۹ سانت بود اونام مجبور شدن برش بزنن واییییی از دردش یهو یادم میومد ک جیغ نزنم فقط نفس عمیق بکشم فوت کنم ولی این حرفا چیه من از درد نفس کشیدنم یادم میرفت فقط جیغ میزدم اونام میگفتن هر بار دردت میگیره زور بزن هر وقت دردت میره صبر کن اونام هر وقت صبر میکردم سریع ضربان قلب بچه رو چک میکردن یه ماما اومده بود رو تخت بغل من رو زانو نشسته بودو شکممو فشار میداد سمت پایین و من جیغ زنان فقط مانتوشو میکشیدم .تا اینکه یهو گفت یه زور دیگ فقط یه دونه منم انقدر دیگ درد کشیده بودم و خسته شده بودم عزمم و جزم کردم یه زور مشتی زدم و همراه با جیغ ک یهو دیدم یه نیم وجبی در اومد و تو دستای دکتر بود حسی ک اون لحظه داشتم انگار ۹۰ درصد دردام رفت این یه واقعیته ک میگن بچه که میاد درداتم میره نه به خاطر حست به بچه ها واقعا دردت میره .گذاشتنش رو سینم با چشمای درشتش داشت نگام می‌کرد یه زره میخندیدم یه زره گریه حسم عجیب بود باورم نمیشد مامان شدم باورم نمیشد این مرحله رو پشت سر گذاشتم هرگز فکرشو نمیکردم یه روز زایمان طبیعی کنم اصلا. منی که از یه آمپول میترسیدم تمام دستام سوراخ سوراخ بود.