۲۱ پاسخ

عزیزم ماستژ پرینه انجام دادی ک بخیه تخوردی؟؟؟
دلیلش چیبوده

چند هفته زایمان کردی
چه ورزش هایی انجام دادی

خداروشک عزیزدلم بسلامتی بچتو بغل گرفتی مبارکه خدانگهش داره

من 40هفته و4روزم دهانع رحمم 1سانت بازه فردا باید برم بستری بشم
گفتم امروزو فردارو برم پیاده رویی خیلییی زیاد انشاالله ب خوبی وخوشی بتونم زایمان کنم

سلام عزیزم امپول بی حسی کجا زدن خودت گفتی برات بزنن؟چه ورزشاهایی انجام دادی از چندهفته ورزش پیاده روی کردی؟

من سه روز اخر ورزش کردم ک همون باعث زایمانم شد قبلش بخور و بخواب🥲

گلم از کی پیاده روی و ورزش کردی بعد چه ورزشایی انجام دادی

چ ورزشهایی کردید کلاس رفتید؟

من از همون ۳سانت دردهام شدید بود یادمه انقد درد کشیدم بعد میگفتن ۶سانتی منم جیغ میزدم ک وای چرا هنوز ۶ هستم من نمیتونم 😅 ولی من کلا امپول میزدن دم ب دقیقه امپول فشار میزدن برام چون کیسه آبم پاره شد

قدمش پر خیر و برکت باشه خداروشکر زایمانت راحت بود 😘😘منم طبیعی بودم و خیلی راضی بودم

خداروشکر که زایمان خوبی داشتی عزیزم . تو خودت خوش زا هستی وگرنه به هفت سانت رسیدن بدون درد شدید کار هرکسی نیست ورزش تاثیر داره ولی فیزیک بدن هم خیلی مهمه. من از خیلی ها که طبیعی زایمان کردند تو اطرافم سوال کردم و اکثرشون زایمان سختی داشتند و بخیه خوردند یا نتونستند و سز اورژانسی شدند این شد که سزارین انتخاب کردم. البته من خودم که شرایط بچه ام جوری بودکه اگه میخواستم هم طبیعی نمیتونستم بیارم در کل و کلا باید سز اورژانسی میشدم ولی اینو تا روز زایمانم نمیدونستم چون سونوی آخر همه چی خوب بود تازه روز زایمان موقعی که داشتن بچه رو درمیاوردن دکتر دید بچه عرضی قرار گرفته بوده و دو دور هم بند ناف به گردنش بوده. خداروشکر الکی درد طبیعی رو نکشیدم

خداروشکر ک حس خوبی بود
ولی همه مث هم نیستن من از ۸ سانت جیغو دادم شروع ک دیگ غیر قابل تحمل بود واقعا و من بچه درشت بود لبه رحمم ورم کرد وای خیلی بد گذشت
بازم خداروشکر گذشت
مبارکت باشه عزیزم خیرش ببینی
وزنش چقد بود

قدمش خیر باشه عزیزم… چند هفته زایمان کردین؟

چقد خوب

عزیزم ازچند هفته ورزش و پیاده روی رو شروع کردی؟؟؟؟

بچه اول تون بود ؟

خداروشکر زایمان خوبی داشتی

خداروشکر لگنت خوب بوده
و خداروشکر که خاطره خوبی برات بجا مونده

منم از هفته ۳۵ ورزش و پیاده روی کردم
و دو ساعته زایمانم تموم شد ولی بسیاااار سخت و بخیه هم زیاد خوردم. و هر وقت یادم میاد گریه م میگیره

یعنی اصلا بخیه نخوردی؟ بچه اولت بود؟

قدم کوچولوت خیلی مبارک باشه

عزیژم از چند هفته پیاده روی کردی و چ ورزشایی انجام میدادی

وای خدا چ حس خوبی داد ابجی اون موقعها زورا خیلی درد داشتی؟؟ چرا من حس میکنم نمیتونم

سوال های مرتبط

مامان ..... مامان ..... ۳ ماهگی
مامان کایرا مامان کایرا ۲ ماهگی
مامان طلا مامان طلا ۳ ماهگی
تجربه زایمان قسمت چهارم
تا رسیدن به نمی‌دونم ۴یا۵ سانت بود که دردهام با تنفس قابل تحمل بود.
ولی خیلی خسته بودم. ماما گفت بیدردی میخوای گفتم آره.منو برد اتاق زایمان و گفت باید رو تخت زایمان بهت بیدردی بزنیم که به ده سانت رسیدی چون تو خوابی نمی‌تونیم جابجا کنیم. گفتم با این بیدردی بی زور نشم و بچه بمونه تو کانال و زور نداشته باشم برای تولدش، گفت نه عزیزم درد آخر اینقدر زیاد است که خودت بیدار میشی.
خلاصه نشستم رو تخت زایمان و مسیول بیدردی هم شروع به کار کرد. این بیدردی از طریق تنفس و زدن آمپول به سرم بود و اصلا به کمر آمپول نزدن.
منم خوابم برد
با درد شدید بیدار شدم که ماما می‌گفت یک زور بده یک زور بده، منم چشمام را که باز کردم دکتر هم روبروم بود و گفت هر وقت گفتم زور بده که زیاد پاره نشی . خلاصه بچه اومد و گذاشت رو سینم و من نازش میکردم و میگفتم چرا گریه نمیکنه.
خلاصه صدای گریه هم شنیدم و بچه را بردند و من گفتم میخوام بخوابم که متوجه خروج جفت هم شدم که دکتر گفت این هم جفتش که کامله.
و بخیه زد که گفت کم بخیه خوردی.تا حدودی تو خواب درد بخیه را متوجه می‌شدم.
مامان هلنا مامان هلنا روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم تجربه زایمان طبیعی
ساعت ۱ شدت درد هام زیاد بود و داد میزدم که توروخدا منو سزارین کنید تحمل ندارم بعد اومدن معاینه کردن گفتن ۵ سانت شدی و اصلا سزارین نمی‌کنیم. ساعت نزدیک ۲ بود که دیگه تحمل درد نداشتم و همش میخواستم از بیمارستان و آمپول فشار فرار کنم. نمیذاشتن از تخت حتی بیام پایین ورزش کنم. من ماما همراه نگرفتم و مادرم پیشم بود ‌
اصلا هم پشیمون نیستم که ماما همراه نداشتم. ساعت ۲ اومدن معاینه کردن گفتن ۶ سانت شدی و گفتم گاز انتونکس رو میخوام گفتن باشه ولی زیاد استفاده نکنی. موقع درد فقط ازش استفاده می‌کردم. برای من تاثیر خوبی داشت.
ساعت ۳ بود که مادرم رو بیرون کردن و گفتن نزدیک زایمان هست.
درد اصلی اون موقع شروع شد و همش داد میزدم و درجه آمپول فشار رو برام زیاد کردن ولی بچه چون درشت بود به دنیا نمیومد. تا ساعت ۴ من زور کردم و گریه کردم و داد زدم
دیدن بچه به دنیا نمیاد یه ماما صدا زدن اومد روی تختم و گفت من میشمارم بعد زور بزن و همزمان شکمم رو فشار می‌داد.
یک ربع طول کشید و ساعت ۴ و ربع دقیق هلنا رو دادن بغلم .
مامان رستا 🩷🩷 مامان رستا 🩷🩷 روزهای ابتدایی تولد
پارت چهارم
بعد که دید گفت تو الان نه سانتی و نیاز به بی‌حسی نیست دیگه الانا زایمان میکنی منو بردن تو اتاق زایمان و هی میگفتن زور بزن منم زور میزدم که دقیقا همدن دوازده که ماما گفت بچم به دنیا اومد و بچه رو یک لحظه نشون دادن و بردن و منتظر اومدن جفت بودن یه ده دقیقه یک ربع طول کشید تا بیاد هی سرفه کردم هی زور زدم تا بالاخره جفتم اومد اینم بگم من از اینکه برش بزنه و بدوزه و من حس کنم میترسیدم ولی همون موقع که برش زدنم حس نکردم بعدشم می‌دوخت فقط سه تا بخیه آخر حالیم شده بود بهم گفتن دو تا آمپول به واژنت زدم برای بی‌حسی یه آمپول تو سرمم زده بود شیاف انداخته بود برای همین قشنگ خداروشکر درد نداشتم من همشم استرس داشتم خوب نباشن ولی خداروشکر راضی بودم البته شیفت روز خوب بودن شیفت شبش یکمی بداخلاق بودن ولی بازم از ماما های اون روز خداروشکر راضی بودم راستی دکتر اون روز شیفتم موقع بخیه زدن اومده بود که ببینه ماما چجوری میدوزه خلاصه بالاخره زایمان کردم طبیعی و خداروشکر راضیم با اینکه آخرش مجبور بودم سرم زور بزنم
مامان آقا مهدیار💚 مامان آقا مهدیار💚 ۶ ماهگی
پارت ۹:من موقع تنفس ها کم میاوردم و واقعا از یه جایی به بعد انگار نمیتونستم نفس عمیق بکشم ولی حضور همسرم و یادآوری هاش باعث میشد یادم بیاد باید چیکار کنم.
ماما میومد معاینه من یهو شدم ۶ سانت با افاسمان بالا،خداروشکر ماما تجربه داشت و وقتی دید که پیشرفتم خوبه دیگه خودش پی اپیدورال نگرفت منم حال نداشتم بگم مسکن میخوام،فکر کنم حدود یه ربع من ۸ سانت شدم و کم کم احساس زور بهم میومد.
میدونستم موقعی که فول نشدم نبایدزور بزنم پس با تنفس سعی میکردم رد کنم اما وقتی احساس زور شدید شد داد زدم ساراااا (اسم ماما)بیا احساس زور دارم که دیگه نزدیک فولی بودم ،دهانه رحمم یه مقدار لبه داشت که با معاینه برطرف شد خداروشکر.
اگر اشتباه نکنم نزدیک ساعت یک ونیم ،دو بود که دکترواومد و من احساس زور داشتم وفول شدم فقط زور میزدم تا ادامه روند هم پیش بره،موقع زور زدن هوشیار تر بودم و قشنگ یادمه.
هر چی توان داشتم میذاشتم ،کم کم به فشار میومدم و احساس دفع مدفوع داشتم که دکترم گفت همزمان هم برم دستشویی شکم خالی کنم هم زور بزنم،انقد شدت فشار زیاد بود که موقع برگشتن از دستشویی دست شوهرم میگرفتم و توحالت چمباتمه دو تا زور محکم زدم،بعدش اومدم رو تخت و کم کم نزدیکی کرون کردن بودم،ماشالله همسرم مثل یک ماما فعال بود تو اتاق و کمک میکرد هم به من هم به دکتر هم به ماما😄
مامان مهدی و ماهد✨ مامان مهدی و ماهد✨ ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من پارت ۴
حدود ساعت ۱۱ وارد وان اب گرم شدم و ماما گفت موقع دردا کف لگن رو روی اب شناور کن ، چون باعث میشه جنین راحت تر بیاد پایین...بعد از گذاشت ۲۰ دقیقه حس زور زدن شروع شد ، و دردا خیلی خیلی شدید شده بود...که مامای همراهم ، ماما رو خبر کرد و با کمک همسدم من و از وان به تخت زایمان منتقل کردن ، ماما معاینه کرد و گفت که ۹ سانتم و حدود ده دقیقه تا ی ریع دیگه زایمان میکنم...ولی پنج دقیقه بعد عوامل اتاق زایمان رو صدا کرد که نی نی داره میاد😅منم دیگ از شدت درد همه ی اهل بیت رو صدا میزدم🥲بعد از گذشت حدودا ۳ دقیقه با تکنیک های زور زدنی که ماما میگفت ، نی نی به دنیا اومد و الحمدلله برش و بخیه نخوردم...
و بعد از ۲ دقیقه با چند تا سرفه جفت هم بیرون اومد...
و این بود زایمان حدودا ۲ ساعته ی من😅
و اما بعد از بیرون اومدن جفت😑
ماما گفت که جفت شروع کرده بوده به پیر شدن و احتمال داد که پرده های جفت داخل رحم مونده باشه😑 و شروع کرد با دست رحم رو خالی کردن و چک کردن اینکه بقایای جفت نمونده باشه داخل...و چه ضجه هایی که من از درد اینکار میزدم😑بعد از ۳ بار که اینکار رو کرد...متخصص زنان انکال رو صدا زد تا اون هم چک کنه🙄اکن هم سه باز اینکار رو انجام داد و مطمئن شدن وضعیت رحم نرماله و من رو ول کردن🥲
البته که اگر اینکار رو نمیکردن باید اتاق عمل میرفتم و کو تاژ میشدم😑
ولی خب خیلی وحشتناک بود🥲
ان‌شاالله کسی تجربه نکنه واقعا🌷
مامان سنجاق ۱/۲ مامان سنجاق ۱/۲ ۷ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
تا صبح من درد تحمل کردم و توی درد ها خوابیدم
ماماخصوصی م از طریق تماس و پیامک بهم راهنمایی میداد و روحیه م رو کمک میکرد
دیگه بنده خدا ماما م ساعت۶صبح اومد بالا سرم گفت نه اینجوری نمیشه یه سرم جدید وصل کرد و درد های من بعد نیم ساعت شدت گرفتن ولی بازم با معاینه تحریکی نهایت دهانه رحمم ۲س آزاد بود
ماما یک دارو که مایع بود داخل رحمم ریخت دهانه رحمم نرم تر شد آمپول هیوسین زد درد ها منظم شدن و با ماساژ تحریکی و ورزش دهانه رحمم رو به ۳سانت رسوند بعد کیسه آبم رو زد و من توی نیم ساعت رسیدم به۶سانت دیگه خیلی درد داشتم قبلش با تکنیک تنفس صدام در نیومد و ماما م باهام حرف میزد و نمیزاشت درد اذیتم کنه اما از ۶سانت بدنم می‌لرزید و هیچ کنترلی روی خودم که داد نزنم نداشتم رب ساعت داد و بیداد کردم که ماما م با پزشک بی هوشی اومد و اپیدرال برام وصل کردن و من دیگه هیچچچچ دردی نداشتم و فقط از روی سفت شدن شکمم میفهمیدم انقباض و درد هست اما من هیچ حسی نداشتم و حالم خیلی خوب شده بود راحت می‌تونستم خوراکی های مقوی بخورم که انرژی داشته باشم
دیگه خیلی سریع به ده سانت رسیدم و ماما م بهم می‌گفت هر موقع من میگم تو زور بزن تا سر بچه از استخوان لگن ت رد بشه و گفت وقت احساس مدفوع کردن داشتی بگو
من دیگه بعد چند دقیقه دیدم بدنم خود به خود احساس زور زدن داره و سریع رفتیم رو تخت زایمان و با راهنمایی ماما م زور میزدم اون لحظه فقط احساس یبوست شدید داشتم ولی تمام تمرکز م‌رو گذاشتم روی حرف ماما م‌زور زدم و بچه با سه تا زور محکم دنیا اومد
مامان توت فرنگی مامان توت فرنگی ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی با اپیدورال ( پارت ۳ )
درد نداشتم فقط حس اینکه یه چیزی بخواد خارج شه و حالت تهوع هم دوباره برگشت ماماهمراه سریع منو خوابوند رو تخت گفت شاید فول شدی اومدن معاینه کردم ۹ سانت شده بودم ماما ها همه تعجب بودن میگفتن کار ماماهمراهت خیلی خوبه انقدر پیشرفتت خوب بوده ماما همراهمم میگفت چون خودم همکاری کردم زود پیشرفت کردم
دکترمم همون موقع رسید و قسمت سختش یعنی زور زدنه شروع شد🫠
اونجا دردم یکم شروع شد ولی خیلیی خفیف حتی کمتر از درد پریود فقط قسمت سختش این بود که با تمام توانم زور میزدم میگفتن بیشتر باید زور بزنی بعد برا زور بعدی انرژیم کمتر شده بود همش نگران بودم نکنه بچه گیر کنه یا خفه شه و ... بیشتر بار روانی داشت برام وگرنه درد اصلا
بعد برام بی حسی زدن و برش دادن که بازم اصلا درد نداشت اینم بگم چون اپیدورال زده بودم درد معاینه و امپول بی حسی رو هم اصلا حس نکردم یکم حالت بی حسی داشتم
بعد دیگه با ۱۰ دقیقه زور زدن دخترم ساعت ۱۰ با وزن ۲۸۴۰ به دنیا اومد بخیه هم خداروشکر زیاد نخوردم ۳ تا بخیه خارجی داخلی رو نمیدونم ولی دکتر گفت زیاد نبود دکترم از زایمانم خیلی راضی بود میگفت همونطور که گفتم زایمانت خیلی خوب بود شیک و مجلسی زایمان کردی😄 کلا روند زایمانم ۳ ساعت و نیم طول کشید تا بخیه هامو زدن دخترمو هم تمیز کردن و گذاشتنش رو سینم و رومونو پوشوندن گفتن یک ساعت همینجوری بمونه گفتن یه همراه اگه میخوای بگو بیاد پیشت که گفتم همسرم اومد تا دو ساعتی که اتاق زایمان بودم همسرم کنارم بود بعدش که بردنم بخش چون اتاق عمومی بود دیگه نزاشتن همسرم بیاد مامانم اومد
مامان کیارش مامان کیارش ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
#پارت۴
با عوض شدن شیفتا ماما جدید اومد و منو تحویل گرفت اول معاینه کرد گفت خوبه بزار دکتر بیاد نظر بده بعدم زد کیسه ابمو پاره کرد دکترم ‌که اومد منو معاینه کرد گفت روندش خوبه نیاز به امپول فشار نداره التماس میکردم یه چیزی بزنن که دردام کمتر بشه به ماما اسم یه امپول و گفت که بهم تزریق کردن تاثیر انچنانی نداشت ولی به خودم تلقین کردم که مسکن زدن دردات کمتر شده 😅دستگاه ان اس تی بهم وصل بود یه جایی ماما اومد گفت فقط توی انقباضاتت زور بزن ولی بیصدا منم که همکاری کردم و واقعا بیصدا پیش رفتم خود ماما تعجب کرده بود و کلی ازم تعریف کرد کلاسای قبل زایمان خیلی کمکم کرده بود میدونستم چجوری و کجا زور بزنم خلاصه که همش زور میزدم تا وقتی که ماما اومدو گفت وقتشه با ویلچر رفتیم توی اتاق زایمان روی صندلی زایمان جاگیر شدم و همچنان به زور زدنام ادامه دادم نمیدونم چرا و چه شکلی بخاطر دعاهای پشت در مامانم بود بخاطر التماسای خودم بود انگار هیچ دردی نداشتم فقط زور میزدم دردام تموم شده بودن چشمام بسته بودمو هرجا ماما میگفت اینکارو بکن همکاری میکردم که یهو صدای گریه شنیدم چشمامو باز کردم گفتم به دنیا اومد ماما گفت اره اینم گل پسرت🥰🥰😍😍