۱۲ پاسخ

من دوتا پشت سرهم دارم ی دوسال ۱۱ماهه و ی ۸ماهه از روز اول خودم تنهام همسرررمم دوشیفت سرکار مادر بودن یعنی فداکاری خیلی سخت میگذره همه کاراشون با خودمه بهم خیلی فشار میاد ولی عاشقونه این روزای سخت منم میگذره

ببین همممه ی مامانا بچه ی اول خیییلی سخته براشون..منم با بچه ی اول خیلی سختی کشیدم.الان که خنده هاشون توخونه میپیچه می ارزه به هزارتا ازین سختی ها

منم خسته میشم ینی همه خسته میشن ولی ناشکری نمیکنم و خداروشکر بابت فرشته ی معصومی که بهم داده شکر میکنم
سختی هاش هم شیرینه
منم امشب خیلی دلم گرفته چون تو خونه همیشه منو پسرم تنها هستیم و شوهرم بخاطر کارش شبا هم خونه نمیاد
ولی خب زندگی رو باید زندگی کرد

عزیزدلم تو هنوز سنی نداری که انقد از همه چیز ناامیدی فکر نکن فقط این احساس ناتوانی برای تو بوده همه مادرا این حس و تجربه کردن اگر شرایطش و داری از یه مشاور کمک بگیر ایشالله که همه چیز روی روال میفته توام آروم میشی و پسرکوچولوتو بزرگ میکنی❤️

باز خوبه ۴۵ کیلومتر فاصله داری من که۱۳۰۰کیلومتر فاصله دارم با خانوادم اللن بچم چهارماهشه کسیم نیومده پیشم البته ۱۲روز اول خواهر مجردم اومد خداخیرش بده با اینکه گفتم نیاد...دلمم تنگ‌میشه ماشینمون کوچیکه نمیدونم چجوری برم ما سالی یبار میریم

منم بخدا تنها بچمو بزرگ کردم من از روز دهم رفت عید اومد بهم سرزد بچم ۵ ماهش شده بود من چی بگم

ولی دیکه اوردی بچتو قوی باش خواهر محکم باش کم نیار ادامه بده میگذره این روزا بچه بزرک میشه همنجور نمیمونه درسته ماها درمقابلشون داغون میشیم ولی واقعیت همینه باید نگهداری کرد قوی بود

تنها نیستی گلم منم به خواست خودم بچع خواستم عاشق بچه بودم ولی خبرم نداشتم این سختیارو داره مخصوصا کولیک پدرمو در اورده از وقتی زایمان کردم یه روز خوش نداشتم همش جیغ گریه بچه نه خواب دارم نه خوراک خودم تنها نگهداری میکنم شوهرمم کمکم میکنه ولی دردی که من دارم از دورن میکشم خودم میفهمم باورت میشه یروزا تا غروب دستشویی نمیرم نمیتونم بذارمش زمین یه وقتایی خیره میشم به یخچال از گشنگی ولی نمیتونم بذارمش زمین بلند شم چون جیغ میزنه موهام میچسبه بهم نمیتونم حموم برم خلاصه احساس پیری میکنم شدید حس میکنم دیگه حق هیچکاری ندارم برا خودم انجام بدم🥺خیلی حس بدیه هم دردیم

خواهر خوبه مادرت انچنان باهات زیاد دور نیس من کیلو متر ها اون طرف تره و من تنها ۲۵ روزش بود که امدم تو یه شهر غریب بچم تنهایی خودم بدون شوهر یا خانواده اون حتی خانواده خودم بزرگ کردم الانم تنهام و از خدا نعمتی که بهم داده ممنونم چون من واقعا خیلی زجر کشیدم چه قبل حاملگیم چون همش تنها بودم تنها میخوابیدم تنها غذا میخوردم و هیچکس نبود تنهایی گریه میکردم الان شریکی برا تنهاییم دارم دخترم. شریک تنهایی منه باهم گریه میکنیم باهم غذا میخوریم باهم میخندیم باهم مبخوابیم خدا هرجا هست اما جای هست نشسته سخت نگیر روزا پی هم میگذرن. فردا روز دلت برا این روزا تنگ میشه اکه کمار بری خونه مادرت و بچت به خونه خودت و به خودت عادت بدی کمتر اذیتت میکنه و ادم های دور برش نمیگرده که به خاطرشون گریه کنه اینجوری بچه مریض میشه بیشتر اذیت میشی

خیلی سخته..

نگران نباش این روزا هم میگذره منم وضعیت شبیه تو هست دخترم همش گریه می‌کنه بیشتر اوقات خونه مامانم هستم مادرشوهرم زیاد ازم خوشش نمیاد

عزیزم میگذره بخدا منم از ۸صبح سرپام همش بدو بدو جای بخیه سزارینم حتی درد نمبکنه

سوال های مرتبط

مامان توت فرنگی مامان توت فرنگی ۳ ماهگی
سلام مامانا کسی بوده کا افسردگی زایمان داشته باشه و خوب نشده باشه؟؟؟؟ من که حس میکنم سیر شدم از زندگی.. کاش میشد آدم یک روز در ماه مادر نباشه بگیره بخوابه بره دوش بگیره یه فیلم ببینه یه دکتر بره بخدا یه دکتر میترسم برم صد تا مرض دارم 😭😭😭 حالم از خودم بهم میخوره یه حمام درست حسابی نمیتونم برم .. حیلی لاغر شدم همه بهم میگن حس میکنم صورتم پیر و زشت سده صورتم لاغر شده و نوی هم رفته دماغم بزرگ شدا از خودم متنفرم پوستم حس میکنم خراب شده عکسای قبلا مو میبینن حس میکنم دیگه هیج وقت مثل سابق نمیشم ... دیگه هیچی مث قبل نمیشه پوست بدنم خیلیییی سفید بود خیلی زیاد وقتی حامله شدم تیره شد هنوزم هست میرم دوش بگیرم از خودم متنفر میشم ... بچم چند شبه درست نمیخوابه اصلا فقط يه خوابش بود که خراب شد.... انقد نخوابیدم شبیه زامبی شدم ... دلم برا روتین زندگی قبلا تنگ شده میرفتم سرکار غذا درس میکردم دوش میگرفتم ....
دست تنها بچه بزرگ کردن سخته همسرم نیست خدایا کمکم کن من خیلی بچه و لوس بودم برا زاییدن و تنها بزرگ کردن یه بچه ..‌