۸ پاسخ

وضعیت ایران دیگه همینه 😭زندگی این بلاگرا هم میبینی تو اینستا آدم بیشتر غصه میخوره
ولی اشکال ندارع آدم دلش خوش باشه بچه‌هات سالم

شماهاغصه یکی دوتارومی خوریدخانوادهای هستن ۵تابچه دارن بابهترین خوراک وپوشاک خداخودش روزی رسونه

مبارکش باشع گلم چرخش بچرخه براش بادلی خوش سوار بشه ویلاژ بده 😍

دیشب ی دوچرخه برا پسرم خریدم 17.500

واقعا....کاش همه چی ب خوراک و اینا بود من دخترم ۸ سالشه تو مدرسه بازارچه گذاشته بودن همه خرید میکردن دخترمن فقط نگاه می‌کرد هی میگفت مامان فقط ی چیز بخر برام ولی نتونستم خیلی سخت بود برام...البته همه چیز براش میگیرما اما اون موقع نتونستم

اره دیگه همینه که میگی مثلا من تاحالا به بچم ماهی میگو ندادم چون خودمون نخوردیم زورمون نمیرسه بخریم

دقیقا موافقم خیلی سخت کردن زندگی رو منم دلم می خواد برای دهترم هپه کار کنم و همه چیز بخرم ولی نمیشه واقعا

واقعا

سوال های مرتبط

مامان 🫐رُهــام جون🫐 مامان 🫐رُهــام جون🫐 ۱۷ ماهگی
در اینکه داستان این فیلم مسخره س که شکی نیس کلا کاری ندارم🤔
ولی به نظر من اصلا درست نیس که ادم ضعف های زندگیشو
اینکه مامان خوبی نداشتم بابام بد بود بابات اینطوریه عمو باهامون این کارو کرد داداشم اینجوری شد من نمیخوام مث اونا زندگی کنیم😭...به بچه هامون بگیم
نظر شخصی منه من دلم نمیخواد هیچوقت بچه م از اینکه این موضوعات باعث شکستای من شده باخبر بشه🥺
چون بچه م نمیتونه اتفاقای قبلو برامون درست کنه ،فقط میره تو فکر که این بد....اون بد...😑
یه ضعف تو وجودش اتفاق میوفته 😓
همش ازشون میترسه😥
یا همش از اون اتفاقا میترسه
مثلا بگیم بابام منو میزد.چه هم هر وقت بابامو ببینه یا همون اول میترسه یا با یه داد که اصلا هم قصد دعوا نبود یا بچه منم نبود خودشو میکشه کنار که مامانم میگفت میزدش شاید منم بزنه.😢
این لرزشایی که تو قلب بچه ها ایجاد میشه خییییلی خطرناکه😢
.
.
من اگاهی خییییلی زیادی برای تربیت بچه م ندارم ولی میتونیم عبرت بگیریم از خودمون که چه چیزهایی باعث شد خودمونم تو بچگی یه ترسایی ندونسته از سمت پدر مادرامون بهمون منتقل بشه🙁
و سالها تا الان اون ترسا اون اتفاقای بد یا اون بی اعتمادیایی که نسبت به اطرافیان داشتیم که هیچوقت هم بهمون لطمه نزد ولی فقط تو سرمون بود چون یه بزرگتر بهمون از ضعفاش گفته بود 😢
مامان پسرم مامان پسرم ۱۶ ماهگی
یاد روزای اولی که مامان شده بودم میوفتم کاقعااا چقدر کم تجربه بودم سر چیزای الکی گریه میکردم
پسرم تا یک هفته جیشش قرمز بود خیلی میترسیدم خودشم کم جیش میگرد
از اونطرف زردیش میرفت بالا هی استرس میکشیدم
از یه طرف خییییلی بچه ی ناآرومی بود یه سره جیغ میزد و گریه میکرد
وای اصلا نمیدونستم چیکار باید بکنم
منی که نصف بچه های فامیل و تو نوزادی راحت نگه میداشتم
حالا خودم هاج و واج میموندم
خیلی روزای سختی بودن پسرم شبا یکسره جیغ میزد
تا اون پی پی ساهی که روزای اول میکنن تموم بشه بچم هلاک میشد از گریه منم پا به پاش گریه میکردم
زدریش خیلی میرفت بالا بعضی وقتا توی چشماش نارنجی میشد
از یه طرف دخالت های اطرافیان که آی شکمت بزرگ مونده بچت اصلا شبیه خودت نیست جفت شوهرته با اینکه نصف نصفه اینجوری میگفت منو ناراحت کنه
از یه طرف دردای جسمانیم
پسرم ۳ روزه بود خونمون پر مهمونای سمی که هر کدوم یه نظری دارن یکی میگه اصلا شبیش نیست یکی میگه چقد لاغره بچه با اینکه بچم ۳۳۰۰ بود ماشالله
یکی برای بی احترامی کادوی کم آورده بود
منی که تو حموم زار میزدم از درد پهلوهام از درد برش سزارینم دولا بودم
خواهشا اگه زائو دارید اطرافتون خیلی هواشو داشته باشید🥲
من اون روزا فقط همسرم بود و مامانم و بابام
دردشون به جونم🫀