من مجبورم چند روز خونه مادر شوهرم بمونم امروز مامانم رو بهانه کردم از اونجا فرار کردم داشتم دیونه میشدم اونجا
برو بیارش
در خونم قفل کن
عزیزم خیلی سخته منم شرایطم مثل شماست ولی ب هر روشی که تونستم محدودیت ایجاد کردم که نره ،ب مادرشوهرم ایناهم گفتن وقتی گریه میکنه ب هیچ عنوان اجازه ندارید بیاید بالا پیشش تا عادت نکنه ب اینکه من دعواش کنم بیاد پیش شما، الان یکم اوضاع بهتر شده
حالا دخترم فهمیده که تنها نباید بره
من با خواهرم جاری هستم تو یه ساختمون هستیم دخترم با پسرش همسن هستن ۲۳ روز پسر خواهرم بزرگ تره دخترم عادت کرده بود تنها میرفت خونه خواهرم دیگه نزاشتم گریه میکرد تا کلی محل نمیدادم به دخترم گفتم تنها نباید بری هر موقع مامان بابا رفتن بالا تو هم میبریم یا پسر خواهرم روزی چن بار میومد و زود میرفت دخترم دنبالش گریه میکرد که بره بالا به خواهرم گفتم در رو پسرت باز نمیکنم باید یه حریمی باشه حالا باهم میریم بیرون تو پارک باغ باهم بازی یا دعوا میکنن
وای دیروز چندساعت خونه مادرشوهرم بودم داشتم دق میکردم خدا صبر بده بهت
برو بیارش حتی گریه هم میکنه بیارش و بهش اجازه نده بره بذارعادت کنه ب نرفتن وبدونه نباید زیاد بره خونه کسی حتی اگ مادربزرگش باشه
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.