مامانا من دیشب با دخترم دوماههم و همسرم با موتور خوردیم زمین سرعمتون زیاد نبود اصلا یک لحظه‌ هم نشد نفهمیدم دخترم از قبلش کلا تو بغلم بود چسبونده بودم به سینم با یه دستم از پشت گردنش یه دستمم پاهاشو گرفته بودم
همین که خوردیم زمین من باارنج اومدم زمین اصلا سر دخترم بازمین اثابت نکرد.
ولی من جیغ زدم فکنم دخترم با جیغ من ترسید و گریه کرد کلا بعد از شیر یه کوچولو پنیری آورد بالا که کلا از اول می‌آورد بعداز شیر خوردن دیشبم قبل موتور بریم شیر خورد بود
سه تا بیمارستان بردم گفتم عکس از سرشو بندازین خیالمون راحت شده
دوتا از بیمارستان. که قبول نکردن گفتم خیلی کوچیکه ما نمیتونم عکس بندازین بردیم اطفال
که دکتر دید گفت اصلا نیازی نیست بچه سرش و دست و پاشو تکون میده به نور واکنش میداد گریه میکرد می‌خندید
گفت اصلا بچه نوزاد رو موش آزمایش گاهی نکن
بچه اگه جهشی بالا می‌آورد یا عکس‌العملی نداشت باید بترسد گفت برید خونه اگه بی قراری کرد و جهشی با شدت بالا ورد ببرید دوباره بیمارستان
که دیشب آوردم خونه شیر خورد مثل همیشه آروغ زد
یه کوچولو پنیری بالا آورد. ولی کامل مثله قبله
من خودم خیلی نگرانشم
تو روخدا دعا کنید دیگه نمیدونم چیکار کنم از دیشب کلا بیدارم مواظبش واکنشاشو چک میکنم همه چیز طبیعه ولی همش استرس دارم

۷ پاسخ

خدا خودش مواظب کوچلوها هست صدقه بده به یه فقیر دلم کباب شد

نگران نباش صدقه بنداز انشاالله چیزی نیست

ان شاالله چیزی نیست عزیزم نترس و صدقه بزار کنار خدا خیلی دختر کوچولوت رو دوست داشته تونستی یه خون هم بریز براش

ان شااله چیزی نیست

عزیزم خدا رحم کرده فرشته ها گرفتنش نگران نباشین 🩷

عزیزممم
انشالله ک چیزیش نشده.خدارحم کرد بهتون

توروخدا دعا کنید برابچم 😭😭😭

سوال های مرتبط

مامان آوش💫 مامان آوش💫 ۳ ماهگی
دیشب یه اتفاق وحشتناکی افتاد شوهرم برای پسرم ۱۵۰میل شیردرست کرد که بخوره و چون نزدیکای صبح بیدار میشه شکمش سیر باشه،بعد که خورد داد به من آروغش بگیرم ذوسه تا آروغ زد بعد همش شیر تو گلوش بالا و پایین میشد و باز قورت میداد بعد چراغ مطالعه روشن کردم چراغ خاموش کردم یه ربعی هم رو دوشم بود بعد که گذاشتم سرجاش دیدم تکون نمیخوره،شوهرم رفته بود داروخانه شیر بگبره وحشت کردم پدر شوهر و مادرشوهرم طبقه پایینن با جیغ صدا کردم مادرشوهرم از من بدتر جیغ میزد پدر شوهرم اومد و چند تا محکم زد پشت آوش که یه خورده گریه کرد و نفسش باز شد تو اون لحظات مردن واقعی رو حس کردم شوک شده بودم بعدش دستای پدرشوهرم بوسیدم که حال پسرم خوب کرد از دیروز همش تو شوکم میترسم پسرم بغل کنم دیشب تا صبح بالا سرش بودم و پلک نزدم و‌نگاه نفس کشیدنش میکردم تمام بدنم خورده،چی کار کنم فراموش کنم😔😔از دست شوهرمم خیی دلخورم اون سری هم موقع واکسن زدن کلی شیر چپوند گلو بچه که آخرش از دهن‌و بینی بالا آورد